مراقبت از کودک درون ضامن آرامش فرهنگی

مراقبت از کودک درون ضامن آرامش فرهنگی

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:اشاره: بخش عمده¬ای از رفتارها فرهنگی ما صورت هنجار یا ناهجار دارند، برگرفته از آشفتگی درون ماست. آشفتگی عطفی، حسی، اخلاقی، عقلی و فکری و… است. خشونت، بی¬قاعده¬گی، نابه سامانی¬های جمعی و فردی، نبودن نظم عینی در فردیت و جمعیت زندگی فرهنگی اجتماعی و خانوادگی، حکومت سلیقه و فردگرایی مفرط در همه¬جای زندگی و حیات ما حاصل این آشفتگی است. به عبارتی نمود عینی این آشفتگی که صورت جمعی و فردی، خرد و کلان در ابعاد مختلف دارد. به راستی این آشفتگی از کجا سرچشمه می¬گیرد؟! پاسخ این سؤال در وهله اول راحت و سهل است: کودکی و رشد غیرمتعادل این کودکی تا بزرگسالی! اما صورت پیچیده این جواب این¬گونه است: صورت عینی این رشد غیر متعادل و مشکل دار در سیمایی درونی انسان همچون سرطان باقی می¬ماند و تبدیل می¬شود به آشفتگی مطرح شده در این پیشانی-نوشت! اما راه حل: کودک درون! نوشتار زیر را حول محور تبیین حضور و پذیرش واقعی و حقیقی کودک درون و گفتمان مثبت این دنیایی کودکانه جاودان در وجود هر انسان تا آخرین دم حیات با آشفتگی مورد بحث، به قلم می¬سپاریم.کودک درون حضوری قدرتمند دارد و در کانون هستی ما به سر می¬برد. کودک نوپا یی سالم و شاد را مجسم کنید. سرزنده¬گی او را احساس کنید. با شور و شوقی مدام محیطش را کشف می¬کند، از احساس¬هایش باخبر است و آشکارا آنها را نشان می¬دهد. وقتی آزار می¬بیند گریه می¬کند، وقتی خشمگین است فریاد می¬زند. وقتی خوشحال است لبخند می¬زند یا از ته دل می¬خندد. این کودک بسیار حساس و غریزی نیز هست. می¬داند به چه کس اعتماد کند و به چه کس اعتماد نکند. دوست دارد بازی و کشف کند.هر لحظه¬اش تازه وسرشار از شگفتی است. وجودش از این بازی گوشی شادمانه می¬جوشد.به مرور زمان این کودک به سوی توقعات و جهان افراد بالغ کشیده می¬شود. صدای بزرگترها با نیازها و خواسته¬هایشان به تدریج ندای درونی احساس¬ها و غرایز را خاموش می¬کند. والدین و آموزگاران در واقع می¬گویند: به خودت اعتماد نکن. احساس¬هایت را احساس نکن. این را نگو . آن را بیان نکن. همان را بگو که ما می¬گوییم. ما بهتر می¬دانیم. به مرور زمان ویژگی¬های این کودک به ناچار پنهان می¬شوند . افراد بالغ در فرایند آموزش و پرورش و ایجاد انضباط کودک را به بالغی قابل پیش بینی تبدیل می کنند.کودک احساس برهنگی و سرما می¬کند جهان افراد بالغ برای کودکان جای امنی نیست. طفل در حال رشد به منظور بقا، روح شاد و کودکانه¬اش را مخفی و محبوس می¬کند. اما کودک درون هرگز بزرگ نمی¬شود و از بین نمی¬رود. مدفون اما زنده و منتظر می¬ماند . تا روزی آزاد شود. همواره می¬کوشد توجه ما را به خود جلب کند .اما ما فراموش کرده¬ایم چگونه گوش بسپاریم. وقتی گواهی دلمان را نادیده می¬گیریم کودک درون را نادیده می¬انگاریم. وقتی به خود می¬گوییم نباید نیازهای بچه¬گانه داشته باشیم زیرا معقول و عملی نیستند کودک درون را طرد می¬کنیم. مثلا شاید این تمایل را احساس کنیم که فقط محض تفریح از راه پارک عبور کنیم یا به علت از دست دادن دوستی زار زار گریه سر دهیم. این کودک درون است که می¬خواهد نمایان شود. اما وقتی بالغ جدی درونمان می¬گوید: گریه نکن! بچه¬های بزرگ گریه نمی¬کنند. آدم باید بر خودش مسلط باشد. کودک درون در گنجه محبوس می شود، شورو شوق زندگی را از دست می¬دهد. به مرور زمان این امر به کمبود انرژی و بیماری مزمن یا درمان¬ناپذیر می¬انجامد. وقتی کودک درون ما پنهان می¬شود خود را از دیگران نیز جدا می¬کنیم . دیگران هرگز نمی¬توانند احساس¬ها وآرزوهای راستین ما را در یابند. یا بدانند که به راستی کیستیم. یعنی تجربه صمیمیت راستین با دیگران غیرممکن می¬شود و این یعنی دعوت از فاجعه و مصیبت؟! برای اینکه کاملا انسان باشیم کودک درون باید پذیرفته ونمایان شود.”درون هر فرد بالغ کودکی فریاد می¬زند: بگذار نمایان شوم!این کودک که درون انسان زندگی می¬کند کیست؟ چرا در درون انسان به تله افتاده و چه چیز را می¬تواند پیش کش کند؟ چگونه می¬توان این کودک را آزاد و رها کرد؟ مفهوم کودک درون مضمون تازه¬ای نیست. در اساطیر باستان و قصه¬های پریان ریشه دارد. همه ادیان حکایاتی در باره کودکی دارند که ناجی یا رهنمای انسان شده است. این کودک معمولا طرد شده است یا زندگی¬اش در معرض خطر و تهدید قرار دارد. موسی را میان کاه گاوان یافتند.عیسی در محقرترین صحنه به دنیا آمد. زندگی¬اش در معرض خطر بود زیرا هرود شاه همه نوزادان را گردن می¬زد. به همین ترتیب تولد کریشنا نیز با خطری عظیم همراه بود و تولد حضرت محمد ( ص)، زندگی در نزد دایه و…در اساطیر یونان زئوس خردسال در معرض این خطر بود که پدرش کرونوس او را ببلعد و زئوس در مقام پدر دیونیسوس هنگامی که پسرش به دست تیتان¬ها تکه تکه شد غایب بود. افسانه¬های اروپایی نیز لبریز از کودکان قهرمانی است که مورد تهدید غولان و دیوان¬اند. هانسل و گرتل جادوگر خود را داشتند. سیندرلا زن پدر بد جنس و خواهرخواندگان نا مطبوع خود را داشت و دختر شنل قرمزی گرگ خود را. ما می¬توانیم با کودکان ناتوانی که در این قصه¬ها مورد سوء تفاهم و بهره برداری قرار گرفته¬اند احساس همدلی کنیم. آیا کسی هست که در کودکی به نوعی مورد بدرفتاری جسمی یا عاطفی قرار نگرفته باشد؟ بزرگترهای خشن قطعا می¬توانند به چشم کودک همچون غولان و جادوگران بنمایند. به همین دلیل قصه¬های کلاسیک پریان ما را مسحور خود می¬سازند. وقتی والت دیزنی داستان سفید برفی را برای نخستین فیلم موضوع دار نقاشی متحرک خود انتخاب کرد کاملا به این امر واقف بود. موفقیت او به دلیل این توانایی بود که می توانست با کودکی که درون همه ما هست سخن بگوید. این کلام کارل گوستاو یونگ در مقاله¬اشروانشناسی کهن الگوی کودک که: کودک راه دگرگونی آتی شخصیت را هموار می¬کند و شفا وتمامیت می¬آورد، یاد آور این پیش گویی کتاب مقدس است که و کودکی خردسال آنها را هدایت خواهد کرد. از دهه۱۹۶۰کودک درون موضوع مورد علاقه روانشناسی شد. این دید که کودک بخش حایز اهمیتی از تحلیل رفتار متقابل است، توسط اریک برن عرضه شد. او تصویری از جهانی درونی متشکل از سه بخش کودک و والد و بالغ را پیش روی ما می¬نهد. والد آن بخش از وجود ماست که احکام وقواعد (امر ونهی ها) را وضع می¬کند. کودک درون یکی از بخش¬های نفی شده وجودمان است که وقتی به دوران پختگی وبلوغ گام می¬نهادیم آن را پشت سر گذاشتیم و رها کردیم. از این رواکنون مسئولیم که او را باز یابیم و مورد مراقبت و حمایت قرار دهیم. در دهه ۱۹۸۰ کودک درون به عنوان بخشی از جنبش شفا مورد توجه قرار گرفت. همه ما برای بقا در جهانمان تا حدودی کودک درون خود را نفی کرده¬ایم. این سوء استفاده محسوب می¬شود. در روزگارما که زمان اعتیادها، جنایات و جنگ¬ها وحتی تهدید و تخریب محیط زیست است عملا غیرممکن است که کودک درون در اعماق وجودمان مدفون نشده باشد. جهان ما برای بخش حساس و آسیب¬پذیر وجودمان جای امنی نیست. کودک درون ضمیر حسی واحساس کننده ماست. برایمان ذوق وشوق و انرژی به ارمغان می¬آورد.

نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۰۹ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۵:۲۶ ق.ظ

دیدگاه


نُه × = 18