کیست این قلندرشکاک شاکی

کیست این قلندرشکاک شاکی

گروه فرهنگی : چرا به دنیا آمده‌ایم. چرا از دنیا می‌رویم. از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم. برای چه زندگی می‌کنیم. چگونه در این جهان، زندگی کنیم. اینها، پرسش های پنهانی است که ذهن دانایان قوم ما را از عهد باستان تاکنون به خود مشغول داشته است و آنها هر یک، به تناسب درک و شناخت خود از هستی و جهان آفرینش، پاسخ هایی متفاوت داده اند. یکی از این دانایان و فرزانگان، حکیم عمر خیام نیشابوری است. پاسخ های خیام در این میان، اندیشمندانه و اعجاب انگیزتر است؛ پاسخ هایی که خود، پرسش های قابل تاملی هستند: از آمدن و رفتن ما، سودی کو/ وز بافته وجود ما، پودی کو؟
در چنبر چرخ، جان چندین پاکان/می سوزد و خاک می شود، دودی کو؟بیان استفهامی، علت جویی و بر حذر داشتن آدمی از سکون و تن آسایی و آلودگی و به حرکت درآوردن عقل و آگاهی و بصیرت باطنی، هدف این گونه سخن گفتن است. خیام از نتیجه و سود زندگانی گفته است، از این که چه حاصل و بهره ای از جنب و جوش و تلاش انسانی خود به دست می آوریم. همه چیز در چنبره چرخ روزگار، کهنه می شود و می پوسد و از میان می رود. چرا؟ واژه »کو« افزون بر دلالت استفهامی آن، معنایی امری هم دارد؛ یعنی، بخواه، بیندیش و غنیمت بدان و پیدایش کن و عمر را بی سود و بیهوده، مگذران. تو به دنیا آمده ای تا از هستی و آفرینش، سود ببری و امیدوارانه زندگی کنی، پس، به سرانجام زندگانی خود بیندیش و از »بود« و »نبود« هستی خود، عبرت بگیر و باخبر باش:
»برخیز و مخور غم جهان گذران/ وین یک دم عمر را به شادی گذران
در طبع جهان، اگر وفایی بودی/ نوبت به تو خود نیامدی از دگران«
نگاه خیام در رباعی بالا، این جهانی است؛ چرا از عمر کوتاه خود بهره نمی بریم و از زیبایی های عالم و کائنات، لذت نمی جوییم؟ زبان ساده خیام، عاطفه نیرومند و خرد و تخیل او به هم پیوند خورده و تفکری حکمی را در رباعی های خیام به وجود آورده اند.
خیام در رباعی هایش، دغدغه درک حقیقت های هستی را داشته است. خیام در رباعی دیگری، حقیقت حیرت و ناآگاهی آدمی و تنگی میدان معرفت او را این گونه بازگو کرده است:دوری که در او آمدن و رفتن ماست/ او را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست/ کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
پرسش تردیدآمیز خیام و شک فلسفی او، بر ناتوانی نیروی ادراکی آدمی و ناپایداری عمر و بی ثباتی موجودات عالم، دلالت می کند. این که بفهمیم، آمدن و رفتن ما، بیهوده نیست و آفرینش ما بی معنی و بی جهت نبوده است، از این رو، باید حقیقت جو باشیم و با آگاهی و اعتقاد و شناخت زندگی کنیم. خیام پاسخ پرسش بالا را این گونه توضیح داده است:
»این چرخ فلک که ما در او حیرانیم / فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید، چراغ دان و عالم، فانوس / ما چون صوریم کاندر او گردانیم«
این چرخ فلک همین جهان هستی ماست؛ همین فانوسی که ما به صورت های گونه گون، بی اراده و بی اختیار، با غوغای درونی مان در حرکت و حیرانی به سر می بریم، روش فکری و بینش حکمی خیام را باید در جستجوهای او و علت جویی ها و حقیقت خواهی اش در برخورد با پدیده های عالم پیدا کرد. آنجا که خیام از مرگ می گوید، بیداری، هوشیاری و آگاهی از عمر و فانی بودن زندگی دنیایی را در نظر داشته است. شعرهای خیام، شعرهای چراها و چیستی هاست؛ چراهایی که گاه، رنگ پرخاش و اعتراض به خود گرفته اند:
»گر کار فلک به عدل سنجیده بدی/احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی به کارها در گردون/کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی«
چرا همیشه خاطر اهل فضل (و در اینجا، خیام) رنجیده و آشفته است؟ شک و شکایت خیام، محصول کدام انگیزه اجتماعی و اعتقادی است؟ آیا خیام در ادراک حقیقت هستی، ناتمام است؟ می دانیم که خیام در عهد ملکشاه سلجوقی می زیسته و روزگار و زمانه او، چندان آرام نبوده است یا دورانی که حکومت سلجوقیان پاگرفته و مقتدرانه به پیش می رفته و وحشت و بگیر و ببند و بکش، فراگیر شده و اهل فضل و هنر، گوشه گیر و دانایان معترض، محکوم به سکوت و مورد خشم خلفای عباسی بوده اند. به یقین خیام نیز همانند دیگر فرزانگان نمی توانسته در برابر سرزنش ها، تحقیرها، تعصب های فرقه ای، نادانی ها و ناروایی های اجتماعی زمانه خود بی تفاوت باشد؛ بازتاب این ناآرامی های اجتماعی و فردی را ما در زبان کنایی و اشاره ای، پوشیده و چندپهلو سخن گفتن های او در رباعی هایش می بینیم. رباعی هایی که گمان برانگیز و پرسش آمیز هستند و هریک بازگوکننده حیرت فیلسوفانه و تهور عالمانه خیام است. اگر خیام و شعر او با »شرع« زمانه او پیوندی ندارند، با زندگانی و شأن مادی روزگارش، ارتباط حکمی دارند، خیام در بخشی از رباعی های خود، آدمی را به شادمانی و نشاط زندگانی، دعوت می کند و این که بیشتر از زندگانی بهره باید گرفت، از این رو شعر خیام را مخزن الاسرار وجود دانسته اند. چرا باید عمر را گرامی بداریم؟ برای رسیدن به بلندمرتبگی و شأن عزیز انسانی.
نگاه خیام در برخی از رباعی هایش، قلندرانه است؛ آن جا که در برابر چیستی زندگی و مرگ، سکوت نکرده است و با شوخ طبعی گفته است:
»از جمله رفتگان این راه دراز/باز آمده کیست تا به ما گوید راز
هان بر سر این دو راهه آز و نیاز/چیزی نگذاری که نمی آیی باز«
چرا آز؟ چرا نیاز؟ مگر آدمی، چند بار، فرصت زیستن در این جهان خاکی را دارد؟ چرا افزون طلبی؟ چرا بی خبری و دغدغه داشتن و نداشتن؟ مگر شعر خیام، بیان کننده زندگی او نیست؟ یک زندگی که در بردارنده سنت ها، روش های قومی، پیوندهای تاریخی و اجتماعی است، پس می تواند زیست نامه اجتماعی آدمی و هر چیزی باشد که خارق عادت است، همه اینها می توانند جزو خصلت های رباعی های خیام باشند، آنچه رباعی های این حکیم را برای ما شگفت و عجیب، دلنشین و زیبا کرده است، تنها واژه ها و جاذبه های بدیهی کلام او، وزن، قافیه، آرایه های لفظی و معنوی و جناس ها و زیبایی های دیگر سخن او نیست، جهان معنی و مضمون گسترده و توان تاثیرگذار معنویت و حکمت کلام اوست. هر چند که لفظ و معنی در رباعی های خیام، هر دو از به کارگیری عاطفه، احساس و کشف و شهود شاعرانه و حکیمانه او نقشی بسزا دارند و قالب رباعی را به عنوان یک گونه ادبی و نمونه برجسته زبانی، در زبان فارسی ما، ماندگار کرده اند. کوتاه این که خیام، شاعری خردگرا و تجربه آموز و حکیم است و رباعی های او و تفکر ارسطویی او با اندیشه ابن سینا، پهلو می زند. رباعی های خیام، هشدار و انذار است، برای ما انسان ها که قدر بودن و به زیستن را بدانیم و در برابر »اکنون« و »امروز«خود آگاه باشیم:
»امروز تو را دسترس فردا نیست/و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست/کاین باقی عمر را بها پیدا نیست«

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۴:۴۳ ق.ظ

دیدگاه


− 6 = یک