فوبیای قتل به دست فدائیان اسلام

فوبیای قتل به دست فدائیان اسلام

شاهد توحیدی
گروه تاریخ: حضور موثر گروه »فدائیان اسلام« در عرصه سیاسی ایران بعد از شهریور ۱۳۲۰ و به ویژه اقدامات آنان در تقویت نهضت ملی، دست کم تا مقطع زمامداری دکتر محمد مصدق، امری است که جمله تاریخ پژوهان معاصر برآنند.
بی‌تردید اگر اقدام انقلابی این گروه در از میان برداشتن عبدالحسین هژیر نبود،هرگز نمایندگان واقعی مردم به مجلس شانزدهم راه نمی یافتند و اگر آنان مانع بزرگی به نام »سپهبد حاجیعلی رزم_آرا« را ازسر راه وکلای جبهه ملی برنمی‌داشتند، این طیف هرگز نمی‌توانست تا ایده خود را در »ملی کردن نفت« از »کاغذ«فراتر ببرد.
از سوی دیگر پر واضح است که فدائیان اسلام اینگونه اقدامات را از سر»تفنن« یا »هوسرانی« انجام نداده و قطعا در دل و ذهن خویش آرمانی داشتند و در پی این تصمیمات، رسیدن به آرمان خویش را می جستند. آنان در پی اجرای »احکام دین« و سیطره اخلاق دینی برجامعه و در این باره با هم پیمانان سیاسی خود نیز به توافق رسیده بودند. در سال ۱۳۲۹ و موسم اوج گیری مبارزات استقلال خواهانه ملت ایران،جلسه‌ای با حضور رهبر فدائیان اسلام و برخی رهبران جبهه ملی تشکیل شد تا درباره امری مهم که ترور »حاجیعلی رزم آرا بود» به توافق برسند. نمایندگان جبهه ملی به شهادت راویان این جلسه، به نواب تعهد دادند که در صورت از میان رفتن رزم آرا، به تحقق آرمانشهر»حکومت اسلامی« کمک کنند و آن را محقق سازند.
فدائیان اسلام با گلوله ای که از لوله طپانچه استاد خلیل طهماسبی به سوی رزم آرا شلیک کردند، به عهد خود با جبهه ملی وفا نمودند وآنها را در تحقق آرمان »ملی شدن صنعت نفت« یاری کردند.
پس از گذراز دوران کوتاه نخست وزیری حسین علاء، دکتر مصدق زمام امور کشور را به دست گرفت و نوبت به عمل به وعده دکتر مصدق و جبهه ملی رسید. بی‌تردید مصدق و یارانش به لحاظ وفاداری به سکولاریسم،نمی‌توانستند به وعده خویش به فدائیان اسلام تحقق بخشند. این نقطه آغاز بر چالشی بود که نهایتا فدائیان اسلام را از همگامان سیاسی خود در جبهه ملی جدا و به مخالفان دولت تبدیل کرد.
در آغاز نخست وزیری دکتر مصدق، شاه با او در لزوم قلع وقمع فدائیان اسلام وحدت نظر داشت .شاید بتوان گفت که فرآیند برخورد با فدائیان اسلام در دوران صدارت دکتر مصدق،از روزی کلید خوردکه شاه درباره خطر ترور نخست وزیر توسط این گروه ،به وی هشدار داد. دکتر مصدق نیز با علنی کردن موضوع در یکی از جلسات مجلس،سعی کرد تا این خبر را موثق و مورد تائید اول شخص کشور بنمایاند.
او در سخنان خود، رندانه ماجرای هشدار شاه درباره فدائیان اسلام را اینگونه روایت می‌کند: »…من آن‌قدر قادرم و آن‌قدر توانایی دارم که اگر به دست کسی کشته شوم، قاتل خود را از بین ببرم و هیچ احتیاجی به مأمورین محافظ ندارم، خدا هر چه مقدر فرموده و هر چه خواسته است می‌شود »ما شاء الله کان و ما لم یشأ لم یکن«. روز شنبه ۲۱ اردیبهشت که به افتخار شرفیابی پیشگاه همایونی موفق شدم، فرمودند آنچه را که در باره خود می‌گفتی من هم شنیده‌ام و آن این است که به من گفته‌اند می‌خواهند شما را ترور کنند و دستور داده‌ام شهربانی شما را محافظت کند چون معاونین خود را که برای معرفی به حضور برده بودم از حضور شاهانه خارج شدند، من هم با آنها خارج شدم.
بعد از پیشگاه همایونی اجازه بار خواستم. درخواست و عرض کردم ممکن است بفرمایید چه اشخاصی درصدد از بین بردنم هستند؟ فرمودند: تیمسار بقایی به دیهیمی که در سازمان اوست این‌طور گفته بود که فداییان اسلام در صدد قتل دکتر مصدق‌اند و دیهیمی هم به ستاد ارتش اطلاع داده است و از ستاد ارتش هم به من گزارش دادند، دیشب به شهربانی دستور داده‌ام از محافظت خودداری نکنند و نهایت مراقبت را بکنند که شما جان سالم به در ببرید. بسیار تعجب کردم اگر فداییان اسلام هژیر را می‌کشند برای این است که شاهنشاه را به لندن برد و وعده داد قرارداد ساعد و گس تصویب شود و مجلس مؤسسان روی همین اصل تشکیل شد. اگر فداییان اسلام رزم‌آرا را از بین بردند که می‌خواست وحدت ملی ایران را از بین ببرد چگونه ممکن است حاضر شوند دکتر مصدق را که از همه چیز خود در راه خیر و صلاح مملکت خودداری نکرده است، نابود کنند؟ روی این اصل که گزارش با حقیقت مطابقت ندارد، عرض کردم اعلیحضرتا من یک جان دارم می‌خواهم آن را در راه صلاح و صواب این مردم نثار کنم. از اول عمر معتقد نبوده‌ام در بستر بیماری جان بدهم و آرزویم بوده است که در راه انجام وظیفه شهید راه وطن شوم…«
خبری که شاه به نقل از »نظیمیه ورکن۲«به دکتر مصدق داده بود،بهانه خوبی برای خانه نشینی واختفا به او داد.وی نخست یکی از اتاق_های مجلس رابرای سکونت انتخاب کرد وپس ازآن،اساسا دفتر نخست وزیری را به منزل شخصی خویش برد.دکتر فاطمی در همان یادداشت ها دراین باره ی نویسد:» دکتر مصدق از آن روز تا مدت‌ها به عنوان اینکه تأمین جانی ندارد در مجلس ماند و در یکی از اتاق‌های کنار کمیسیون بودجه منزل کرد و کارهای اداری و امور مملکتی را هم در همان‌جا رسیدگی می‌کرد و جلسات هیئت دولت هم در اتاق کمیسیون تشکیل می‌شد.
روز اولی که به مجلس رفت ضمن نطقی این جریان را به استحضار عامه رسانید و موضوع مذاکرات خودش را نیز به مردم گفت. افشای این مذاکرات که شاه عقیده داشت تا حدی جنبه محرمانه داشت موجبات گله‌مندی شاه را فراهم آورد و از قرار معلوم آقای علاء وزیر دربار هم که آن وقت در مذاکرات بود و می‌آمد و می‌رفت، به کنایه و یا صریح گله شاه را به نخست‌وزیر گفت…«.
تا اینجای مقال روایت کسانی را مرور کردیم که فدائیان اسلام را به مثابه »پیاده نظام« و»آلت فعل« خود می خواستند وحاضر به عمل به وعده های خویش به آنان نبودند.این طیف که گروههایی متنوع از جبهه ملی ودربار وحزب توده را در برمی گرفت،اشاعه یک شایعه را بهانه_ای برای دستگیری رهبر فدائیان اسلام ساختند.گو اینکه در آن دوره کسی نبود تا ازآنان بپرسد:به فرض آنکه چنین تهدیدی ازسوی فدائیان اسلام صورت گرفته باشد،تازمانی که اقدام به این کار نکرده باشند،دستگیری وتبعید آنان مصداق »قصاص پیش ازجنایت« خواهد بود.محمد مهدی عبد خدایی دبیرکل کنونی فدائیان اسلام درباره حاشیه های انتشار این شایعه درفضای آن روز جامعه می گوید:»به محض اینکه نواب صفوی دستگیر شد، آقای مصدق مصاحبه‌ای کرد و گفت: اینها می‌خواستند مرا بکشند!در حالی که آن روز اصلاً این مسئله مطرح نبود. ایشان گفت: می‌خواستم سوار ماشین شوم که دو نفر چادری به من نزدیک شدند و قصد جانم را کردند! آقای مصدق همین را بهانه کرد و زیر پتو رفت و دیگر از خانه بیرون نیامد. بعد وقتی پیش شاه رفت شاه به او گفت: مثل اینکه قشریون و متحجرین مذهبی با شما مخالف‌اند و هفت‌تیری به دکتر مصدق داد و گفت: خواهش می‌کنم با این اسلحه از جان خودتان دفاع کنید. مصدق در آن سال و سن کسی نبود که بتواند از اسلحه برای دفاع از خودش استفاده کند. دادن اسلحه به مصدق یعنی دادن قدرت از جانب شاه به مصدق. مرحوم نواب معتقد بود رابط مصدق و شاه دکتر فاطمی است. بدبختانه آقای دکتر مصدق تقوای سیاسی نداشت. بنابراین قطع ارتباط فداییان اسلام با آقای کاشانی از زمان علاء شروع شد و در زمان مصدق شدت گرفت.
در همین زمان روزنامه‌های جبهه ملی شروع به تهمت زدن به فداییان اسلام کردند. در حالی که مرحوم نواب تنها حرفش در سراسر مبارزه این بود که می‌گفت: ما اختلاف آرمانی با آقای مصدق و آقایان جبهه ملی داریم. حتی مرحوم نواب زمانی که در زندان قصر بود اعلامیه‌ای داد مبنی بر اینکه آقای جلالی نائینی و شیخ احمد بهار به ملاقاتم آمدند و گفتند: شما دست از آرمان اسلامی خود بردارید، آزادید! آقای نواب صفوی هم جواب داده بود: اگر آقای دکتر مصدق حکومت را اسلامی اعلام کنند اختلافی در بین ما نیست!بله، فداییان اسلام سکویی برای روی کار آمدن دکتر مصدق و جبهه ملی شدند. به محض اینکه روی کار آمدند با توافقی که با دربار انجام شد، فداییان نه تنها حذف، بلکه زندانی شدند«.
بسیاری از شاهدان رویدادهای سیاسی دردوران نهضت ملی براین باورند که شایعه ترورقریب الوقوع دکترمصدق به دست فدائیان اسلام،مقدمه ای برای دستگیری وحبس اعضای شاخص این گروه بوده است.به عبارت دیگر دولت مصدق پس از عهدشکنی با فدائیان اسلام،تاب تحمل انتقادات ومطالبات این گروه را نداشت ودرصدد خاموش کردن صدای آنان برآمد. ازاین روی ودرآغازصدارت دکترمصدق،شهید نواب صفوی به بهانه ای واهی به زندان افتاد،زندانی که نزدیک به دوسال تداوم یافت.آیت الله سید محمدعلی لواسانی از اعضای فدائیان اسلام درباره بهانه دستگیری فدائیان اسلام می گوید:شهید نواب صفوی دو سال قبل از این دستگیری، در ساری به یک مغازه شراب‌فروشی رفته و صاحب آن را نهی از منکر کرده بود. احتمالاً صاحب مغازه زیر بار نرفته و او را مسخره کرده و ایشان هم هجوم برده و شیشه‌های شراب را شکسته بود! به همین دلیل برای او پرونده غیابی درست کرده بودند.دولت‌های قبل از دکتر مصدق جرئت نکردند او را به جرم مقابله با یک منکر آشکار دستگیر و زندانی کنند، ولی آقای مصدق‌السلطنه این کار را کرد و شهید نواب را به دو سال زندان محکوم کردو این منجر به تحصن ۵۱ تن از فداییان اسلام در. درزندان قصر شد.در طول مدت زندان هم، برایش پرونده‌های متعددی درست کردند. علت این بود که افرادی را در زندان شکنجه می‌دادند و می‌زدند یا غذا نمی‌دادند و ایشان تاب نمی‌آورد و سر و صدا یا اعتصاب می‌کرد و یا میز افسر نگهبان و در و پنجره‌ها را می‌شکست! هر بار که چنین کاری می‌کرد، پرونده جدیدی برایش تشکیل و بر دوره محکومیتش اضافه می‌شد.
به همین دلیل هم زندان ایشان دو سال طول کشید.درباره علت واقعی این دستگیری هم باید گفت که:جبهه ملی قول داده بود اگر فداییان اسلام همراهی کنند و آنها سر کار بیایند، احکام اسلام را اجرا خواهند کرد، ولی وقتی به قدرت رسیدند، زیر قولشان زدند. می‌گفتند: شرایط برای اجرای احکام اسلام مناسب نیست .تلاش دکتر مصدق برای خاموش کردن صدای فدائیان اسلام،به دستگیری وحبس آنان منحصر نماند وبه ضرب وشتم وشکنجه وتبعید اعضای آن نیز منتهی گشت.بهتراست ادامه این داستان را از زبان یکی از شاهدان عینی امر بخوانیم:
»در بند ۳ شماره ۲ زندان سیاسی. کمونیست‌ها و توده‌ای‌ها در بند ۱ و ۲ بودند. اینها همان کسانی بودند که عده‌ای‌شان نیمه شب از زندان فرار کرده و به شوروی رفته بودند! دو در بود که از بندهای آنها به هال باز می‌شد و موقع ملاقات، از آنها رفت و آمد می‌کردند. بیهوده به آنها اعتماد کردیم و برای این دو در نگهبان نگذاشتیم. از همین طریق بود که حدود ۵۰۰ کماندوی مسلح وارد زندان شدند!یکی دو ساعت از شب گذشته بود و تازه وقت ملاقات آنها تمام شده بود و درها را هنوز نبسته بودند که یکمرتبه کماندوها به داخل زندان حمله کردند! آنها باتوم‌های مخصوص و اسلحه داشتند، با این همه ما حدود سه ساعت و نیم در برابرشان مقاومت کردیم و توانستیم برخی از آنها را مجروح کنیم.
البته خودمان هم حسابی صدمه دیدیم و عده‌ای به‌شدت مجروح شدند، از جمله احمد شهاب که او را طوری زده بودند که نتوانستم او را بشناسم تا وقتی که خودش گفت: احمد شهاب هستم! صورتش به‌شدت ورم کرده بود و واقعاً نمی‌شد او را تشخیص داد!بعد یکی‌یکی ما را از زندان بیرون آوردند. در دو طرف پلیس ایستاده بود و هر کسی را که از اتاق بیرون می‌آمد به‌شدت کتک می‌زدند. همه را در بیرون از زندان جمع کردند و عده‌ای را با مسلسل در اطراف آنها نگه داشتند. همگی فکر می‌کردیم الان است که تیربارانمان کنند! بعد ما را به زندان شماره ۴ منتقل کردند. در واقع اولین زندانیان آنجا بودیم، چون تازه‌ساز بود و هیچ وسیله و تجهیزاتی نداشت. حتی رئیس هم نداشت و همان شب کسی را برایش تعیین کردند و آمدند و در آنجا مستقر کردند«

نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۰۳ دی ۱۳۹۴ ساعت ۶:۵۹ ق.ظ

دیدگاه


× نُه = 36