شاید اجلش رسیده باشد…

شاید اجلش رسیده باشد…

علی رزم‌آرای‏
گروه فرهنگی: شاید اجلش رسیده باشد و شاید هم بودن بی قواره و موقتیش، بهانه ایست خبر و انفجار و انتخابات را. اما هرچه که هست هنوز سر پاست. می¬شود به بهانه¬ی اسمش هم که شده، زمان و معاصرت و حال را بگذاری و به قدر آبرویش تا دورهای تاریخ فاصله بگذاری و از ته همان دورها نگاهش کنی که سر ریز روزگار و زمان است تا به ساعت الان و این شکل و قیافه¬ای که دارد و صورت چروک و بانمکش. سال¬ها را دیده، طغیان‌ها را چشیده، مرگ‌ها را… این دریاچه¬ی نمک.
به گواه تاریخ یکبار هم این پیر با نمک، پیکرش را به عریانی نمک سپرده است؛ که یادگارش سنگفرشی است که در قعر آن مدفون است. یا از اواخر دوره قاجار می‌گویند و از قشون روس‌ها و لوکوموتیوی که بار مهمات و اسلحه بود و راهی این سوی آب، با کشتی و این پیر، طغیان کرده و به زیر کشیده این غول آهن را. ماهی طلایی را می‌گویند که عاقبت شکار ماهیگران شد و آب این دریاچه از آن موسم به قهر شور شد و شوربختی را در فلوکلور (ادبیات شفاهی) به مردمان اطراف و اکناف آن هدیه داد.
آمدن سوشیانتِ زرتشت را به همین آب اشارت می‌دهند، که به سخن پیش گویان زرتشتی، نطفه در این آب دارد و دختری به شنا در این آب و سپس سوشیانت سومین و آخرین منجی زرتشت پا به دنیاست مثلا ً!؟ قدمای مسیحی این دیار به رسم آئین، غسل تعمید از این دریاچه دارند و مسیحیتشان به گواه و کنار این آب؛ که به رسم قدسیت آن، از هر زاویه ای عبادتگاهی و کلیسایی به دور آن برافراشته و برساخته.
روستانشینان ِمسیحی هنوز هم در سایه این قدسیت به هستی این عبادتگاه‌ها فاخرند!؟ با نوح و طوفان نوح، آن را نسبتی است و آن را نشانه (حاصل سر ریز) این عذاب سیل گونه می‌دانند و شاید کنایه ایست و آیتی ست باقی مانده که زینهار و هشدارمان کند فرجام نا فرمانی از طاعت حق را. با تتیس و نگین آن، خزر همیشه در عصیان و موج غرابت و خویشاوندی دارد و نسب می‌برد این دریای بی کرانه و باستانی را، تتیس را. تمدن‌هایی که به دورش حلقه ساخته بودند و هنوز یادگار این حلقه دور تا دور در کمره این پیر دریاچه نمایان است با دوری یا نزدیکی به آن ولی به نام و نیت این دریاچه که ارومیه، یا اسپوتا، یا ریما، یا چیچست، یا کبودان و… در دل و جان این تمدن‌ها سکه‌ی نام خورده است. پله پله تا ما، موج موج به ساحل زده و روزگار سائیده و عمرش دراز باد و پاینده که آخر و عاقبتش به زمانه‌ی بی آزرم ما کشیده است که نه سپاسی و نه دریغی و نه سعی و نه عملی و نه عشقی.
از کرامات این آب نمک؟ یکی آرتیمیا سالینیا ارومیای آن بود که جز اسم شهری که سال‌ها بی خبر از دنیا در کنار همین آب نمک لم داده بود (ارومیا) چیزی عاید مردم نشین سرزمین زرتشت نشد. نه اشتغالی، نه بازده اقتصادی و نه…
از معجزات آن هم آب درمانی و نمک درمانی و گل و لای طبی آن بود، که زبان زد همه‌ی آفاق بود و همه از آن خیر و نسیبی برده و هنوز هم حکایت هر مجلس و محفل است میان پیران امروز و جوانان دیروز (که هر چه جوانی ست قبضه کرده‌اند چیزی به جوانان امروز به ارث نگذاشته‌اند!) و یادش به خیر در می‌کنند از پی ذره ذره آب شدن؟ این شوربخت دریاچه!؟
از یادمان‌های هنوز داغ این تکه‌ی زیبا از خلقت خداوندی، دو شقه شدن آن به واسطه اتقاق خلق الساعه!! ساخت راه و جاده بر پهنای آن بود. که داستانی بس دراز و بلند دارد و پر از فراز و نشیب که از تونل شیشه‌ای زیر آب مردمان ژاپن گرفته تا اقدام عاجل عملیاتی! که طوفان شب هنگام تکلیف آن را یکسره کرد تا لنج سواری و کشتی رانی اتومبیل‌ها بر فراز آن تا ساختن پلی بر مزار آن! شرح ماجرا مفصل است و این مختصر نه جای فضل ست و نه جای فصل از مصدر مفصل، که شرح واقعه فصلی دگر می‌خواهد واصلی دگر! از آثار ذره ذره آب شدن این شور آب، خبر اندر خبر است متلاطم به جای تلاطم امواج دریاچه، در صفحات نشریات و مطبوعات تا ذهن گرفتار و روزمره مردم نشینان جوامع دور و اطرافش از ارومیه، از تبریز، و از فواصل دور و نزدیک، که به زودی تا فرسنگ‌ها نمک سود خواهند شد (تهدید استان آذربایجان غربی و چند استان همجوارآن با طوفان نمک حاصله از خشکیدن دریاچه ارومیه)، خبر بود که طرح و مکاشفه می‌کنند آب دهی از ارس یا زاب را، از معرفت زمستان هم خبری نشد تا حال، یا می‌گفتند که استحصال نمک از دریاچه ارومیه بسیار مفید به فایده خواهد بود اشتغال زایی جوانان استان را و مرهمی است این نمک به زخم معضلات استان از بی کاری تا بی گاری؟ اگر حافظه‌ی خبری یاری کند، کنوانسیونی هم بود منعقده میان استاندار وقت استان آذربایجان غربی و استانداران استان‌های هم‌جوار و گرفتار در حال و آینده این دریاچه و گمانم دست سازمان محیط زیست کشور هم در گوشه‌ای از این اتفاق مبارک! دخیل بود؛ و این اواخر باب سدهای مسدود کننده آب رودها و نهرهای استان، که سر انجامشان به آغوش مادر با نمکشان یعنی دریاچه ارومیه ختم می‌شد، هم باز بود و هنوز هم: هر دم از این باغ (خ) بری می‌رسد تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد.
به همت ماست که تغییر و دگرگونی حاصل گردد و به خواست و توان ماست که اراده احیاء و باز گشت دریاچه شور و نشاط و طبیب حاذق و بی ادعا و تاریخ پر تواضع موج‌های خرد و کلانش که آهنگ زمان و آونگ عمر است، جامه عمل و شدن به بر خواهد کرد و خواست خدای یگانه نیز در تکاپوی ماست یقینا ً : که از تو حرکت و از خدا برکت. که به جز این یعنی در انتظار امداد غیبی و رضای خدا پوسیدن است ولاغیر.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۴:۴۱ ق.ظ

دیدگاه


شش × = 18