زخمی از زخم های مادرمان ارومیه

زخمی از زخم های مادرمان ارومیه

علی رزم آرای
گروه فرهنگی : از وطن نوشتن، از تاریخ وطن، از زخم¬های وطن، کار سختی است و پر پیچ و خم! خاصه که از تباری باشی که در درازنای تاریخ کم جانفشانی نکرده برای وطن و در راه وطن و امروز اثری ار آثار این جانفشانی در سیمای او پدیدار نیست! هرچه هست رنگ کاذب معاصر دارد ( و نه واقعاٌ معاصر؟!) می¬گویند شهر و سرزمین در عالم صورت¬های مثالی رنگ مادر دارد و زنانگی! پس ارومیه باید مادر ما باشد و ایران مادر بزرگ ما! ارومیه مادر ما در صد سال متأخر عمر خود تجربه¬های تلخی داشته که امروز غبار بر رخسار دارند و درست اینکه صورت خاک بر خود گرفته¬اند. بر ما معاصرین است که اگر معاصر هستیم حقیقتاً ، به تحقیق و تألیف، نگارش و تصویر، خاک از صورت این تجربیات بزرگ برگیریم و بسان گنج این تجربیات را به حافظه عینی خود سپرده و به سوی آینده رهنمون شویم. ارومیه در غبار نوشته شد تا غبار بزداید از صورت مادر و مرهمی باشد بر زخمی از زخم¬هایش؟! گلشن نوروزی- متولد ۱۳۴۷ ارومیه. از آثار اوست: تولدی در آستانه مرگ- روزی بدیدارتو خواهم آمد پدر- مجموعه داستان¬های کوتاه دانه¬هایی که از مرگ روییدند..
داستان¬های دفاع مقدس در حال چاپ و تازه ترین اثر ارومیه در غبار؟! نام من گلشن است در زادگاهم مرا با لهجه‌ی شیرین ترکی گولشن صدا می‌زنند اهل آذربایجانم از شهر زیبای ارومیه فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته تاریخ تمدن ملل اسلامی و همچنین علوم دینی غیر حضوری جامعه الزهرای قم و منتظر و قبولی مصاحبه دکترا، فرزندانم دوبال پرواز من و اولین الویت زندگیم هستند. مدیر عامل یک شرکتم و مدیر مسئول (انتشارات گلشن حیاتی) هرگز از خواندن و نوشتن جدا نبودم و نیستم وجودم پر است از عشق آذربایجان و مردم شیرین زبانش زبانم ترک آذریست از پدرم سپاسگزارم نام مرا همرنگ طراوت دیارم انتخاب کرده است من روستازاده هستم سرم حتی در آسمان هم باشد پایم روی خاک زادگاهم محکم است. در اوج موفقیت هم یادم نمی رود دوستانی که با آنها در کنار رودخانه مکی بزرگ شدم و شخصیت کودکی مرا ساختند همین¬ها بودند: نازلار، اسمر، بهار، نرگس، غنچه، گلپر و من گولشن دوران کودکیم را در سرسبزی زادگاهم تپه طی کردم قصه‌گوی شب‌های کودکیم مرحوم پدربزرگم بود که مرا از همه نوه‌هایش بیشتر دوست داشت، حداقل بخودم اینطور گفته بود. او از تاریخ و از روزهای تلخ اسارت مردم ارومیه حرف می زد و من فقط یک شنونده کوچک نبودم گوش می¬کردم و در بازی‌های کودکانه ام با دایی کوچکم و برادرهایم جنگ را بازی می کردیم و گفته‌های او را تداعی می کردم. قصه زندگی و مرگ (مادر) پدربزرگم مرا بسختی تحت تاثیر قرار داده بود و قصه مظلومیت مردم دیارم مرا در اندیشه‌ای ژرف برده بود که باید کاری کنم شایسته مردم این دیار. با او عهد بسته بودم خاطرات او و همولایتی‌هایش را بروی کاغذ بیاورم. ورود به دنیای ادبیات: از کودکی علاقمند به کتاب و کتابخوانی و البته نوشتن بودم و بخاطر افزاط در مطالعه همیشه تنبیه می شدم. دلخوشی دوران نوجوانیم خرید کتاب بود و آرزویی بزرگتر از داشتن یک کتابخانه شخصی نداشتم. جا دارد اینجا از کتابفروشی داریوش واقع در سه راهی باکری یاد کنم که ارزش فوق العاده‌ای به کتابخوانی من می داد و هر کتابی را تقاضا می کردم برایم می آورد حتی اقساطی بعد از سال‌ها که کتاب مرا دید بسیار ذوق زده شد و بسیار تحسینم کرد.سیر تألیف و نگارش کتاب ارومیه درغبایر: از سال¬ها پیش شروع به نوشتن داستان‌های کوتاه در مورد تاریخ آذریایجان کردم اما هرگز دلم نیامد این سرگذشت‌ها را از هم جدا کنم و دنبال راهی بودم آنها را به هم پیوند دهم تا خاطرات مردم دیارم از هم دور نشوند هرگز از خواندن و نوشتن غافل نبودم و نیستم، ولی مشکلات زندگی همیشه بین من و آرزوهایم فاصله انداخته است. دقیقا زمانی که احساس کردم در این مورد کوتاهی کرده ام با یک تصمیم قاطع قلم بدست گرفتم و به جرات می توانم بگویم بیشتر از یکسال همه وقتم را روی تحقیق و مطالعه و ثبت خاطراتی که می شنیدم گذاشتم، بخاطر عدم کذب در نوشته‌هایم اکثریت بازماندگان صاحبان واقعی خاطرات را ملاقات کردم و بیشتر روستاهای ارومیه را حضورا دیدم و با کسانی که علاقمند به موضوع تاریخ صد ساله بودند درد دل کردم. من در زمان تحقیق در باره‌ی حوادث این کتاب براستی از این تاریخ به گذشته و خاطرات گذشتگان شهرم کوچ کرده بودم و هر کلمه‌ای که روی ورق آورده‌ام با احساس واقعی و لمس درد مردمم نوشتم بارها خاطرات را مرور کرده بسختی برای دردهایی که ندیده‌ام ولی با جان دل شنیده‌ام گریستم و در مقابل عظمت صبر مردم شهرم سر تعظیم فرود آوردم. من تا وقتی نتوانم به زمان قصه‌هایم سفر کنم قادر نیستم بنویسم در مورد کتاب ارومیه در غبار من به نود سال پیش سفر کردم با مردم شهرم رنج کشیدم اسارت آنان را لمس کردم غرورم با غرور مردان و زنان دربند شهرم شکست. با آنان بخاطر بی‌پناهی و نداشتن یک حامی مستحکم گریستم و خون دل خوردم تا مدتی که مشغول نوشتن بودم من تک تک قصه‌های کتابم را با مردمم زندگی کردم و با عشق به آنان نوشتم.
سختی کار انتشار کتاب ارومیه درغبار: برای چاپ این کتاب مراحل سختی را گذراندم مسائل قومیتی استان آذربایجان‌غربی مانع آن است که تاریخی که مردم ارومیه آن را زیسته‌اند عینا منعکس شود و احتمال برخی سواستفاده ها وجود دارد. لذا کتاب من هم جدا از این قاعده نبود متاسفانه اینطور احساس کردم برخی بدون تامل در متن واقعی کتاب قصد دارند آن را در مسیر کتاب های ممنوع المجوز قرار دهند که به یاری خداوند و صبوری نویسنده و بلند نظری مدیریت وقت وزارت ارشاد و تامل برخی مسئولین در ارشاد ارومیه بالاخره بعد از دو سال و اندی توانستم مجوز آنرا بگیرم. در اینجا از برادر محترم جناب آقای حسین زاده مدیر کتابفروشی فضولی و هم چنین انتشارات شان آی تشکر می کنم که تمام کمال چاپ و هزینه‌های این کتاب را به عهده گرفتند و تلاش بسیار برای مجوز این کتاب نمودند.
و حرف آخر: ارومیه به عنوان یکی از شهرهای مرزدار ایران همیشه مصایبی را متحمل گشته است تا وطن سربلند زندگی کند امروز دردی دیگر به دردهای این سرزمین اضافه شده است و دنیز همیشه متلاطم شهر من، با سکوت مرگبارش دارد به سقوط می¬رسد و این حقیقتی انکارناپذیر است. نگفتن نمی¬تواند آن را از یادها ببرد. بیایید ما هنرمندان و نویسندگان و شاعران این شهر به دور از قلیان احساسات از شهرمان و تاریخ سرفرازش و از آنچه بر آن روا گشته بنویسیم و منعکس کنیم بدون خطوط قرمز و بدون هدایت حقیقت در مسیری که طراحی دشمنان است. وگرنه مشمول¬الذمه مردمی هستیم که در اوج محرومیت و مظلومیت نگاهشان به قلم هنرآفرینان شهرشان بود. تجربه ثابت کرده است این صدای نفرت نیست که به گوش عدالت می رسد صدای حقیقت است.

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۶:۳۹ ق.ظ

دیدگاه


6 − = هیچ