زبان فرهنگی، فرهنگ زبانی

زبان فرهنگی، فرهنگ زبانی

علی رزم‌آرای
اشاره: زبان در علوم انسانی بالاخص در مباحث فرهنگی و علوم اجتماعی به صورت ابزاری تکنیکی، اجتماعی و فرهنگی برای دست یافتن به دانش فرهنگی نقش ویژه¬ای دارد؛ که می¬توان در مباحث فرهنگ¬پذیری و جامعه_پذیری اهمیت بارز این پدیده را مطالعه نمود. بعد کارکردی زبان به عنوان وسیله برقراری رابطه و مبادله اجتماعی که همراه با خلاقیت و آزاد بودن است؛ از منظر جامعه¬شناسی این پدیده به گونه¬های زبانی متنوع در جامعه توجه می¬کند، و جامعه زبانی مشترکی را که افراد آن می¬توانند با یکدیگر کنش متقابل داشته باشند با توجه به معیارهای اجتماعی مشابه بررسی می¬نماید و از نگاه انسان¬شناسی و مردم شناختی نیز باید به رابطه زبان و فرهنگ توجه می_کند. در این علم زبان نقش یک رابط میانجی را ایفاء می¬کند که دانش فرهنگی را از نسلی به نسل دیگر انتقال می¬دهد. در این نوشتار کوشش خواهد شد که از منظر دیدگاه اخیر (نگاه انسان¬شناسی و مردم شناختی) به مبحث زبان و فرهنگ نگریسته شود. انسان براساس ماهیت شناخته می¬شود، بنابراین بدون ماهیت نیز نام و نشان آن بی¬معنی است. زبان فرهنگ نیز به همین شکل است. چه این که اگر زبان را از فرهنگ جدا کنیم، در واقع همه چیز آن را از دست داده¬ایم. این مهم به چند دلیل اساسی و معقول جلوه می¬کند. نخست اینکه اگر هر عضوی از انسان را از او سلب کنیم، انسان تنها دچار خلل و نقصان می¬شود، یعنی اگر دو چشم او را از او بگیریم در واقع عضوی از اعضای او را گرفته¬ایم و به تعبیری می¬توان گفت که تنها دید آن را گرفته¬ایم یا اگر دو تا پای او را از او سلب کنیم، در واقع باز عضوی از اعضای او را گرفته¬ایم یا دو دست و دیگر اعضای برونی انسان که هر کدام بیانگر نقص عضو فرد به شمار می¬روند. اما زبان برخلاف همه این موارد است.چرا که گرفتن زبان از انسان به منزله گرفتن ماهیت و فرهنگ انسان است. روشن است که زبان فرهنگ همان زبان انسان، در رشد و تعالی او نقش اساسی و حیاتی را ایفا می¬کند. زبان فرهنگ یعنی درون‌مایه فرهنگ و چراغ هدایت¬گر فرهنگ که اگر در بطن فرهنگ نباشد، فرهنگ مهجور و متروک می¬ماند. زبان مهم‌ترین عضوی است که فرهنگ در جهت تعامل و اخذ نیازهای اجتماعی خود به آن احتیاج مبرم دارد. هر فرهنگی که از ابزاری به نام زبان برخوردار نباشد، قطعاً فرایند برقراری ارتباط با جامعه فرهنگی و فرهنگ جامعه آن زبان میسور نخواهد بود. اگرچه در تعریف فرهنگ می¬توان ویژگی و معانی مشترکی را جست و جو کرد و همین وجه اشتراکات فرهنگ، انسان را می¬سازند، ولی باز اگر زبان نباشد، همین وجه اشتراکات فرهنگ، قدرت ارتباط فرهنگی را از دست می¬دهند.فرهنگ مهم‌ترین فاکتوری است که ما را از موالید سه‌گانه (نباتات، جانوران و طبیعت وحشی) مجزا می¬سازد. البته انسان در زمینه¬هایی با دیگر موجودات اشتراکات فرهنگی دارد و با آن‌ها در وحدت و انسجام فرهنگی به سر می¬برد. به طوری که در زیستن، خانه و مسکن و… با این موجودات اشتراکاتی ابتدایی دارد. اما آنچه که بسیار مهم به نظر می¬رسد این است که انسان در دو مورد با دیگران موجودات دیگر اختلاف عمده و اساسی دارد. نخست زبان فرهنگی است که در این موجودات یافت نمی¬شود و اگر باشد، به زبان بی زبانی است. یعنی به بیانی دیگر انسان به وسیله زبان صحبت می¬کند و همین زبان است که او را در رشد و بالندگی علم و دانش یاری می¬نماید. نکته دیگر علم فرهنگ است. علم فرهنگ بدین معنا که موجودات در تغییر علم و دانش خود نسبت به تحول زندگی خویش عاجزند، ولی انسان نسبت به این مهم تواناست. یعنی به سهولت می¬تواند در زندگی خود تغییر اساسی دهد. به گونه¬ای می¬توان گفت که انسان بدون این وسیله نمی¬تواند فرهنگ خود را در جاده آرزو به پیش راند. اما مقوله مقابل یا عکس آن فرهنگ زبان است. یعنی دقیقاً زبان فرهنگ با فرهنگ زبان در تفاوت است. فرهنگ زبان یعنی اینکه زبانی که نوعی وسیله در جهت تکامل انسان است به نوبه خود باید از یک نوع فرهنگ برخوردار باشد.یعنی به بیانی این نوع زبان باید مودب باشد یا از دنیای ادب درس گرفته باشد. زبان در هر نقطه که می¬خواهد خود را به نمایش بگذارد و در این نمایش نتیجه مثبتی را دریافت دارد، طبعا نیاز به فرآیند فرهنگ لازم دارد .
این که گفته می‌شود فرهنگ زبان یعنی این که زبان به مانند یک انسان باید از فرهنگ خاص خود که همان فرهنگ انسانی است، بهره¬مند شود. بهره¬مند بدین سان که این زبان چارچوب و محتوای فرهنگ را به خوبی بشناساند و به این چارچوب و محتوا عمل نماید. با توجه به این که در این مقوله نکات اجتماعی و عمومی نهفته است، لذا باید گفت که فرهنگ زبان باید بداند که این زبان در هر جایی نمی¬تواند نطق کند. به بیانی »سخن هر جایی و هر نقطه مکانی« یا آن چه را گوی که شایسته توست یا »ای مگس عرصه سیمرغ نه جولا نگه توست« »عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری.«آری فرهنگ زبان یعنی این که هر سخنی را در جای خودش باید گفت یا هر آن چه شایسته زبان است، شایسته گفتن است یا میدان سیمرغ جولانگه مگس نیست، پس به زبان سیمرغ سخن گفتن، ولی در واقع مگس بودن هم فرهنگ زبان نیست. چه این که در این جا وقتی از فرهنگ صحبت می¬کنیم، نیت ما فرهنگ درست و انسانی است و البته فرهنگ¬های مثبت و به معنی ادب و متانت و نه چیز دیگر یا می‌توان گفت که هر واژه¬ای را زبان یا به مفهوم روشن¬تر انسان نمی¬تواند در ادبیات و شعر یا در گفتار روزمره خود به کار گیرد. چرا که استفاده از واژه¬هایی که بار مفهومی آن‌ها با واژه خوب عجین است و جهت لا¬زم را برای فرد در جاده زندگی مبنی بر نیل به اهداف و آرزوهایش فراهم می‌سازند، مدنظر فرهنگ زبان است و نه کلماتی که از جنس مقوله شر و شراندیشی¬اند. کما این که استفاده از کلماتی که در واقع منع کننده¬اند و به بیانی فرد را از آن کار باز می¬دارند، به نوبه خود می¬توانند فرهنگ زبان به شمار آیند. یعنی زبان با استفاده از این کلمات راه منطقی و منتجی را طی می_کند و این نوع روش هم می¬تواند یک نوع فرهنگ زبان نیز تلقی گردد. مثلا وقتی مادر یک بچه، بچه را از آتش منع می¬کند و به او می‌گوید: بچه دست نزن یا کمتر غذا بخور یا این کار درست نیست، هر چند بار مفهومی هر کدام از این جملات از واژه¬هایی از قبیل نزن، کمتر و نیست برخوردار است، ولی این واژه¬ها به منزله فرهنگ زبان است و نه عدم فرهنگ زبان. بنابراین استفاده از واژه¬هایی که در معنی خود بد جلوه می¬دهند، اما در بطن جمله یا جملات پیامی رسا و آموزنده و به اصطلاح فرهنگ محور را می¬رسانند را می‌توان جزو فرهنگ زبان به شمار آورد، که بی شک از اعضای اصلی فرهنگ زبان به شمار می¬روند.
دست آخر اینکه هم زبان فرهنگ باید زبانی منطقی و مفید باشد و هم این که فرهنگ زبان فرهنگی آموزنده و سالم! از این منظر تردیدی نیست که فرهنگ دارای زبان است. یعنی به مانند انسان زبان دارد. به طوری که اگر زبان را از انسان بگیریم، نه تنها همه چیز او را گرفته¬ایم، بلکه ماهیت او را نیز در واقع سلب کرده¬ایم.

نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۲۴ فروردین ۱۳۹۳ ساعت ۴:۲۵ ق.ظ

دیدگاه


+ 2 = یازده