دستهای جنایت_آلود ابلیسی که از آستین متفقین بیرون آمد
سنبله برنجی
گروه تحلیل: شهریور ۱۳۲۰ هنگامیکه خورشید هنوز از مشرق طلوع نکرده بود حسین داشی مرزبان ایرانی در خط مرزی پلدشت در حاشیه رود ارس در چند کیلومتری نخجوان در پاسگاه مرزی طبق معمول مشغول انجام وظیفه مرزبانی بود. اندکی بعد از سپری شدن ساعت چهار صبح در حالی که به طرف تپهی کوچکی در حرکت بود سر و صدایی را اندکی دورتر از پاسگاه شنید و سربازانی که اونیفورم پشمی سبز رنگ به تن و کلاه خودهای آهنین بر سر داشتند و مسلسلهای دستی با خود حمل میکردند را در چند قدمی خود مشاهده کرد و به فراست دریافت آنان سربازان روسی هستند که نزدیک مرزبانی شده و قصد تجاوز نظامی دارند.
او مرگ را که پایان گریزناپذیر دنیا و مخلوقات است را برای اولین بار که با قدرتی قهار در مقابل چشمانش قد برافراشته بود به نظاره نشست؛ اما در مقابل این قدرت قهار به یاد پیشینیان پر افتخار ایران زمین افتاد که حماسههای زیادی از آنان را در قالب قصههای کودکانه از مادرش شنیده بود. در آنها توجه تاریخ بر روی قهرمانان متمرکز شده و بر اشغالگران تف و لعنت به یادگار مانده بود بنابراین به جای فرار و نجات جان خود از این مهلکهی مرگ بار با امید و آرزوی بسیار تصمیم گرفت یک تنه به یکی از ابر قهرمانان و دلیرمردانی که یادشان هرگز از خاطرهی شجاعتها و حماسهسازیهای ایران زمین زدوده نخواهد شد تبدیل شود و شرافت پرچم ایران زمین را طوری که لایق نام ایران است اعاده نماید و در عین حال نام و رشادتهای افسانهای خویش را در همیشهی تاریخ ایران ثبت نماید. در حرکات و وجناتش جسارت و شهامت زیادی موج میزد که لایق و برازنده نامش حسین بود این شیرمرد دلاور با شجاعت نشانهگیری کرد و با معدود فشنگ¬هایی که در اختیار داشت شروع به تیراندازی کرد تا اینکه آخرین فشنگ نیز به اتمام رسید. چند تن از متجاوزین را به درک واصل کرد فقط خدا آگاه است. در این کشاکش که سربازان روسی پیش آمده بودند با آتش مسلسل او را به رگبار بستند.
در نتیجه پیکر پاکش در خون غلتید و زمین زیر پایش با قطره های خون پاک و دلاورمردانه اش سیراب گشت. حسین داشی علمدار گونه به دیدار مولای هم اسمش شتافت و نامش را تا ابد در تاریخ ایران ثبت کرد که شهید زندهی همیشهی تاریخ است و ماندگار به قول امام (ره) »شهادت هنر مردان خداست« و بس …! پس از شهادت او بود که تانکهای سبک ت ۲۶ شوروی پیشاپیش نیروها که به اندازه یک هنگ بودند به تجاوز و پیشروی ادامه دادند و پاسگاه مرزی پلدشت را متصرف شدند و پس از آن به سوی شهر ماکو_ که شمالیترین و غربیترین نقطه جغرافیایی ایران است _ یورش بردند. هر چند ماکو جمعیت زیادی نداشت؛ اما چون در نوار باریک و خاکی مرز شوروی و ترکیه قرار داشت و دروازه آسیا محسوب میشد از اهمیت استراتژیکی زیادی برخوردار و برای متفقین بسیار حائز ارزش بود. پس از آن به سوی ارومیه که در دوران پیش از جنگ جهانی اول به عروس شهرهای ایران شهرت داشت پیشروی نمودند. آن شب باران گلولهها و توپهایی که از سوی روسها شلیک میشد مانند باران و بلایی ناگهانی بر سراسر ارومیه فرو بارید. مخصوصاً مناطق مسلمان¬ نشین بیشتر بمباران شدند و این بمباران وحشت غیرقابل توصیفی را در میان کسانی که هنوز خاطرهی ساعات تیرهی اولین اشغال ایران از سوی روسها در جریان جنگ جهانی اول را که از یاد نبرده بودند ایجاد کرد.
اهالی منطقهی مسلمان نشین از شدت یأس و ناامیدی مطلق خانه و کاشانه خود را رها کرده و اثاثیه های شان را بر هر چیزی که به دستشان میآمد ریخته و میگریختند. همه در حال فرار بودند و ارومیه به کاروانسرای بزرگی تبدیل شده بود. هر کس در پی راهی برای خروج بود و این شهر دلاورپرور تا سپیده صبح شاهد صحنههای دهشتزا و هراس انگیزی بود که مانند کابوسی شبانگاهی و بلای ناگهانی سماوی هولناک بر آن دیار نازل شده بود.
فردای آن روز نیز گلوله باران محلههای مسلمان نشین ادامه یافت و حمام خون در این محلهها به راه افتاد. اواخر شب چیزی جز شعلههای سرکش آتش و ویرانه از این شهر باقی نماند. آذربایجان غربی تنها استان ایران است که با سه کشور مرز مشترک دارد به همین دلیل در طول تاریخ کهن ایران، اشغالها و تجاوزات نظامی، ظلم، جور و رشادتهای بی شماری به خود دیده است و در طول تاریخ پرگهر خود چندین و چند بار ویران و از نوساخته شده است. هنگامیکه خیال اشغالگران از بابت ویرانی ارومیه راحت شد، ارتش سرخ مرند، صوفیان و خوی را به تصرف درآورد. روسها هر سرباز ایرانی را که میکشتند یا به اسارت میگرفتند، اشیای قیمتی و حتی بیارزشی را که به همراه داشتند از ¬جمله ساعتهایشان را سرقت نموده، جیبهایشان را خالی میکردند. از طرفی انگلیسیها هم شهرهای خرمشهر، بندر شاهپور و آبادان را اشغال کردند و یک گردان چترباز انگلیسی در حوالی مسجد سلیمان فرود آمد.
هنگامیکه مکروین (یکی از افسران ارشد بریتانیایی) به سنگر ایرانیان وارد شد، در کمال بهت و ناباوری مشاهده کرد سربازان هندی سربازان بیدفاع و تسلیم شدهی ایرانی را تک تک کشته یا آنان را با سرنیزه به زمین میدوختند. آیا او با مشاهدهی قساوت نهفته در این مناظر فجیع و وحشیانه دچار عذاب وجدان شد…؟ آیا در قاموس اشغالگر معنا و مفهومی به نام جوانمردی وجود دارد…؟ آیا ملت ایران هرگز قادر خواهند بود این وحشیگریهای قرون وسطایی استعمارگران را از یاد و خاطرات خویش بزدایند…؟ و با از یاد بردن این وحشیگریها با دشمنان قسم خوردهی شان دست دوستی بدهند …؟
به این ترتیب بود که ایران ناخواسته درگیر جنگ جهانی دوم شد و ایرانیان حتی سالها بعد از این واقعه با شنیدن رشادتهای نامرقوم ابرمردانی چون کهنمویی، بایندر، داشی و هزاران شیرمرد و ماده ببرهای میهن پرست که نام و نشانی از آنان در طوفان حوادث برجای نماند دچار غرور و افتخار میشوند و به روان پاک شهیدشان درود، سلام و صلوات میفرستند که شجاعت بیمثال شان در آن لحظات حساس یادآور دلیری پهلوانان نامی عهد باستان بود، انگیزه و رشادتهای آن جان باختگان غیور آنقدر اعجاب انگیز و به دور از هر گونه طمع مادی و دنیوی بود که شنیدن دلیرمردی و پایداری شان مو را بر اندام هر شنونده ای سیخ میکند و شرح شجاعتهایشان به افسانهها بیشتر شباهت دارد تا به واقعیتهای ملموس!
اما انگلیسیها و روسها هیچ توضیح قانعکنندهای برای تجاوز نظامی و تحریک نشدهای علیه دولتی که همیشه بی¬طرفی خود را اعلام کرده بود، نداشتند و در طول چند ساله بعد از اتمام اشغال نظامی ایران سؤالی که همواره ذهن جهانیان و ایرانیان را به خود مشغول کرد این بود اگر انگلستان و شوروی ایران را اشغال نمیکردند، چه بلایایی از طرف آلمان نازی بر سرشان آوار میشد و چه سرنوشت شومی در انتظارشان بود؟ جواب این سؤال را باید این¬گونه داد. شاید آلمان بر ارتش سرخ استیلا مییافت و میدانهای نفت خلیج فارس را که شاهرگ حیاتی بریتانیا به حساب می_آمد تصرف ¬کرده و به این طریق شاهرگ حیات بریتانیا را قطع نموده و برای همیشه به استعمار پلیدش پایان میبخشید. بعد از آن در هندوستان با نیروهای ژاپنی تعامل برقرار مینمود و منافع بریتانیا را در شمال آفریقا مورد تهدید جدّی قرار میداد و به روایت واضحتر نتایج جنگ برای متفقین خصوصاً بریتانیا فاجعه بار و اسفناک میشد که قوای متفقین این فاجعه را با خون فرزندان بی¬گناه و جوانان به حجله نرفته ایرانی شستشو دادند تا مدتی دیگر به استعمار و خونخواری خویش ادامه دهند و داعیهی حقوق بشری کذایی خود را در بوق و کرنا دمیده و از این طریق جوانان خام مشرق زمین را بفریبند و با وعدههای سراب غرب آنان را مورد سو استفادههای کلان قرار دهند.
سؤالی که در تاریخ اشغال ایران برای همیشه بیجواب و در هالهای از ابهام ماند این است که رضاشاهی که به وسیلهی اداره تأمینات به کوچکترین جزییات زندگی مردم وقوف کامل داشت، چگونه از تمرکز نیروهای خصم در سرحدات و واقعهای به این عظمت بیخبر ماند که عاقبت در به دری و مرگ در دیار غربت را برای او و چهار سال اشغال نظامی ایران و نابودی هزاران نفوس و خسارات جبران ناپذیر را برای ملت مظلوم ایران به ارمغان آورد.
۱٫غارتگران وقایع خونین ارومیه در جنگ جهانی اول، قاسم اشرفی، نشر اختر تبریز، ۱۳۸۷٫
.۲٫ صعود و فرود پهلویها جلد ۱ و ۲/ سهراب اسدی تویسرکانی ناشر، پژوهشگر و نویسنده، لیتوگرافی برنا، چاپخانه اطمینان.
۳٫ در آخرین روزهای رضاشاه ریچارد. ا. استوارت. /عبدالرضا هوشنگ مهدوی. کاوه بیات، توسط مترجمان چاپخانه رخ.
۴٫ زندگی پر ماجرای رضا شاه/ اسکندر دلدم نشرگلفام، حروفچینی سهروردی، چاپ خوشرنگ.
۵٫ روانشناسی رضا شاه نوشته مرتضی صادقکار لیتوگرافی نور، چاپ اکباتان صحافی امین تاریخ انتشار ۷۶ ناشر ناوک
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۰۵ شهریور ۱۳۹۲ ساعت ۹:۱۹ ق.ظ