تنهای شعر انقلاب اسلامی در آینه خاطرات

تنهای شعر انقلاب اسلامی در آینه خاطرات

علی رزم آرای
گروه فرهنگی: نوشتار زیر بخشی از زندگی شاعر انقلابی و ارزشی ارومیه و آذربایجان¬غربی، عبدالحسین شیرپنجه رضایی»تنها« است.
او در تاریخ ادبیات انقلاب¬اسلامی اولین شاعری است که در موضوعات مذهبی، معنوی و انقلابی شعر سرود و مسیر این نوعِ جدید ادبی را به ویژه در زبان و ادبیات ترکی آذربایجانی در ارومیه هموار کرد.
از نزدیگان و دوستان او در ارومیه و استان، در سال¬های پیش از انقلاب¬اسلامی و بعد از آن می¬توان به استاد محود صادقپور (شامی)، زنده¬یاد استادعلی صدری، بیت ا… جعفری، حاج جمال عبا¬س¬زاده (خوشنویس)، استاد جواد پورصمد( عکاس) و نیز شهید بزرگواربابا ساعی و دیگران اشاره کرد.
نوشتار زیر بر اساس گفتگویی که نویسنده با بیت ا… جعفری ( شاعر و نماینده پیشین مردم ارومیه در مجلس و استاد دانشگاه ) پیرامون زندگی »تنها« انجام گرفته، تنظیم شده است.
پیش از این نظر مطالبی پیرامون شعر، حیات ادبی، عرفان و معنویت »تنها« و نیز دفاع مقدس در شعراو مطالبی از سوی نویسنده این نوشتار به قلم سپرده شده است.
اتفاقی که سرنوشت تنها را رقم زد: زنده¬یاد تنها حول و حوش ۲۰ سالگی یا کمی بیشتر در سال ۱۳۴۸ به خدمت سربازی می¬رود. البته ظاهراً کمی هم دیرتر از موعد رفته بود. در خدمت سربازی حادثه¬ای برای او اتفاق افتاد که سرنوشت او را تغییر داد. تنها که خودش را برای انجام خدمت سربازی به ارتش معرفی می¬کند، او را به همراه دیگر مشمولین در یک سالن ورزشی در مجموعه ورزشی جهان پهلوان تختی فعلی در خیابان کاشانی امروز( شاهبختی دیروز) تجمع می¬دهند. ظاهرا ً! قرار بود اعزام شود به اندیمشک. به هر حال در حین آمارگیری و نظم¬دهی به مشمولین درجه¬دار یا استواری که ارشد بوده، به زنده¬یاد تنها فحش ناموس می¬دهد، این موضوع به غیرت تنها بر می¬خورد و یک کشیده آبدار نثار این استوار می¬کند، در نتیجه درگیر می¬شوند و در حین درگیری سر تنها به سختی به سنگ یا دیوار سنگی می¬خورد که تا آخرعمر موجب اختلالی در اعصاب او می¬شود به همراه سردردی دائمی که همیشه عذابش داد. به شکل ارثی نوعی کم حوصله¬گی و اضطراب در او وجود داشت که این اتفاق باعث ازدیاد و عمق بیشتر این عارضه ارثی شد. بعد از این اتفاق حتی در فصول گرم یا سرد سال، سرما و یا گرمای شدید روی او اثر بدی داشت و باعث کلافگی و بیماری او می¬شد. یک بار هم وقتی او را از پادگان برای دیدن پدرش که مریض بود، آورده بودند، در وضع بسیار بدی قرار داشت. به این ترتیب خدمت سربازی را ناتمام گذاشت و معافیت پزشکی گرفت. هیچ وقت یادم نمی¬رود ، روزی که قرار بود به خانه برگردد، ما منتظرش بودیم. اولین کسی که او را در کوچه دید، من بودم. در کوچه منتظر آمدنش بودم و با خودم می¬گفتم: کاش حسین¬آقا زودتر بیاید. یکهو دیدم بوقچه¬ای زیر بغل در حالت بسیار نزار، خمیده و کشان کشان داخل کوچه شد. پی¬آمد همان دعوا و مرافعه با استوار، از بس زجرش داده بودند و شکنجه شده بود، نای راه رفتن نداشت. من که خود را به او رساندم، به زمین نشست. پرسیدم: آقای عبدالحسین چی شده؟ با صدایی ضعیف و بی حال جواب داد: مرا زدند! پرسیدم: که آخر چرا؟ گفت: من تفنگ ام یکم را برداشتم و رفتم وسط میدان و فریاد زدم: هرکس با حسین است بیاید وسط! منظورش امام حسین (ع) بوده ( این را خودش بعدا ً توضیح داد)! بعدهم که می_گیرند و شکنجه و اذیت و آزارش می کنند. آخر سرهم بی حال و نیمه جان به سلول انفرادی می برندش! بر اثر شکنجه¬ها، بی¬حال و به حالت دراز¬کش جلوی رادیاتور یا لوله رادیاتور سلول افتاده بوده. مدت چند روز همانطور سرش به بدنه داغ رادیاتور یا لوله رادیاتور می¬چسبد و به شکل ناجوری می¬سوزد که اثر این سوختگی تا آخرعمر در پس سرش نمایان بود. حرارت به حدی بوده که استخوان جمجمه¬اش را هم سوزانده بود.
دقیقا ً شبیه به یک کودک تاتی تاتی قدم برمی¬داشت. لباس سربازی هم به تن داشت. وارد حیاط خانه که شد خاله طاووس، مادربزرگش، با دیدن او بطرفش دوید و جلوی پاییش زمین خورد و در همان حال شروع به گریه شدید کرد. هی تنها را بغل می¬کرد و هی گریه می¬کرد و قربان صدقه¬اش می رفت. این احوالات من را هم که نوجوانی ۱۶ساله¬ بودم، تحت تأثیر قرار می¬داد.
انقلاب اسلامی: در جریان انقلاب اسلامی در ارومیه نقش اصلی با زنده¬یاد تنها بود. به خاطر تفاوت سنی که داشتیم بیشتر از ما در جریان امورات جاری جامعه آن زمان از امور سیاسی تا اجتماعی و … بود. او علی¬الدوام از مفاسد و جنایات دستگاه سلطنت برای ما می¬گفت. جو غالب شهر ارومیه هم جو شاه¬دوستی بود. حضور تنها در آن جو به عنوان یک شاعر آگاه و دارای سواد و تسلط به مسائل روزاجتماعی کاملا ًبه چشم می¬آمد. وقتی او صحبت می¬کرد همه ساکت می¬شدند نه فقط ما و امثال من که شاعران بزرگی مثل محمدخان آغاسی و … سکوت می¬کردند و فقط گوش می¬دادند. چرا که محفوظات ذهنی¬شان به اندازه تنها نبود. اگرچه تنها سواد کلاسیک مدرسه¬ای کامل نداشت اما آگاهی و سواد ادبی و عمومی او عمیق بود. هیچ گاه دست از مطالعه و تحقیق بر نمی¬داشت و در همه حال کتاب به دست بود. البته قدرت سرایش او نسبت به اطلاعات و دانسته¬هایش هم سان نبود و این شاید عمده ضعف او باشد. شعرهای گفته که به خاطر قدرت و صلابت و گیرایی، من تضمین شان کرده¬ام.زنده¬یاد تنها از سردمداران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ در ادبیات و شعر ارومیه بود. اولین کسی بود که در تجمعی در مقابل مسجد اعظم ارومیه به همراه برادرش محمود عکس شاه را پاره کرده بود و به صورت سرهنگ شهربانی تف انداخته بود. زمانی بود که من در تهران بودم. به من خبر دادند که استادتنها را ساواک گرفته و به شدت هم شکنجه کرده و اذیت و آزار! در مراجعتم به ارومیه در همان اعوان و در اولین دیدارمان با تنها، شرح ماجرا را از خودش هم پرسیدم. می¬گفت: آنقدر با باتوم و چوب توی سرم زدند که انگار جمجمه سرم لق شده بود و از پوست و گوشتش جدا ( در اصطلاح ترکی آذری طولوق می¬گویند!). بعدهم که با پیگیری و رفت وآمد پدرش، پدربزرگش و مادربزرگش و به ضمانت دائی¬هایش که در حکومت وقت روابطی داشتند با گذاشتنن انتظام و ضمانت آزاد می¬شود. تا پیروزی انقلاب هم تحت نظر بود. در بین مردم شهرارومیه هم مخالفینی داشت (اغلب شاه پرست بودند) که او را زده بودند. یک ورزشکاری بود که اعانه ملی هم می-فروخت با تنها سر مواضع انقلابی او درگیر می¬شوند و حساب هم کتک¬کاری می¬کنند. شهید باباساعی را هم سر همین موضوع زده بودند. در چهارچوب ادبی هم موضوع انقلاب اسلامی و آموزش آن با زنده¬یاد تنها وارد شعرما و ذهنیت ما شد:
نیست وجدانی مگر الصاق بر دیوار شهر/ورنه در قاضی این شهر وجدان در کجاست
رس به فریادم و گرنه می¬کند فریاد رس/زیر و رو چندان که نشناسند ایران در کجاست
بعد ازانقلاب هم از مسیر انقلاب در ارومیه چندان راضی نبود و خیلی ایده¬ال آلیستی به جریان انقلاب¬اسلامی نگاه می¬کرد.

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۷:۱۱ ق.ظ

دیدگاه


× 7 = چهل دو