ترور سرانجام ایستادگی مدرس در برابر دیکتاتوری

ترور سرانجام ایستادگی مدرس در برابر دیکتاتوری

گروه تاریخی:شهید مدرس مطابق دست نوشته خود، در حدود سال ۱۲۸۷ ه ق برابر ۱۲۴۹ ه ش در سرابة کچو از توابع اردستان در خانواده‌ای روحانی ولادت یافت. پدرش سید اسماعیل فرزند میرعبدالباقی از طایفه میرعابدین بود که از سادات طباطبایی و اصالتا زواره¬ای هستند. در سال ۱۲۹۳ ه ق در سن شش سالگی به همراه جدش سید میر عبدالباقی به قمشه مهاجرت کرد.
در سال ۱۳۰۳ ه ق برای تحصیل راهی اصفهان شد و درس قریب سی استاد را درک نمود. در سال ۱۳۱۱ ه ق عازم عتبات عالیات شد و پس از تشرف به محضر میرزای شیرازی در نجف علماء و بزرگان آن زمان را درک کرد، اما عمده تحصیلاتش نزد آیات خراسانی و یزدی بود. هم‌چنین با میرزای نائینی و شیخ فضل الله نوری و سید ابوالحسن اصفهانی و شیخ عبدالکریم حائری مباحثه داشت. در حدود سال ۱۳۱۷ ه ق به اصفهان بازگشت و به تدریس پرداخت. او در سال ۱۳۲۸ ه ق از سوی مراجع عظام نجف اشرف به عنوان عضو هیأت طراز اول ناظر بر مجلس شورای ملی برگزیده شد.
در سال ۱۳۳۵ ه ق مقارن با جنگ‌جهانی اول به همراه عده ای از دوستان و همفکرانش به کرمانشاه مهاجرت کرد و در آنجا دولت موقت در تبعید را تشکیل دادند تا در صورت رقم خوردن سرنوشت جنگ به سود متحدین، بتوانند به عنوان دولت در تبعید هم پیمان با دول محور، قدرت را به دست گیرند و تمامیت ارضی ایران را حفظ کنند.
دیدگاه سیاسی شهید مدرس در خصوص نظام جمهوری، عموماً تحت الشعاع موضع سیاسی او در قبال طرح جمهوری از سوی رضاخان بررسی می‌شود، در حالی که مخالفت او با آن جمهوری زمینه و عوامل دیگری داشت. شهید مدرس به دفعات نظر مثبت خود را در مورد اصل جمهوری به عنوان نظامی که از مشروطه سلطنتی هم به اسلام نزدیکتر است، عنوان ساخته بود. حسین مکی اعتقاد مدرس را در این زمینه از زبان وی چنین نقل می کند:
من با جمهوری واقعی مخالف نیستم و حکومت صدر اسلام هم تقریباً و بلکه تحقیقاً حکومت جمهوری بوده است، ولی این جمهوری که می¬‌خواهند به ما تحمیل کنند، بنا بر اراده ملت ایران نیست، بلکه انگلیسی‌ها می‌خواهند به ملت ایران تحمیل نمایند و رژیم حکومتی را که صد در صد دست نشانده و تحت اراده خود باشد، در ایران برقرار سازند؛ و از همه مهم¬‌تر، به واسطه مخالفت احمدشاه با قرارداد [منظور ۱۹۱۹ م وثوق الدوله] و خواسته¬‌های انگلیسی، می¬‌خواهند از او انتقام بگیرند. اگر واقعاً نامزد و کاندیدای جمهوری فردی آزادی خواه و ملی بود، حتماً با او موافقت می¬‌کردم و از هیچ نوع کمک و مساعده به او دریغ نمینمودم.
درخشش شهید مدرس در ۵ دوره تقنینیه (چه به عنوان مجتهد طراز اول و چه به عنوان وکیل مردم تهران) و اصرار او در توسعه و تحکیم نهاد قانون‌گذاری و اشاعه حقوق عمومی دلالت بر اهمیت مجلس در اندیشه سیاسی او دارد. مدرس از آن جهت مجلس را تقدیس می¬‌کند که اصالت رأی مردم در انتخاب شیوه تمشیت امور و معطوف بودن اساس ارزش حکومت به سعادت آنان را تأمین می‌کند. او می‌گوید:
این مجلس را به منزله تمام ایران می‌دانم، مثل این است که سی کرور اهالی ایران در اینجا تشریف دارند ..عظمت ملت، همان عظمت مجلس شورای ملی است، هر ملتی، بزرگواری… و عظمتش بسته به عظمت و فلاح مجلس شورای ملی او است… قدرتی که مجلس دارد هیچ چیز نمی‌تواند مقابلش بایستند، شما تعیین صلاح بکنید مجلس بر هر چیزی قدرت دارد.
قبل از پرداختن به چگونگی تبعید و در نهایت شهادت مدرس باید به ذکر نوع برخورد وی با رضاشاه و حکومت استبدادی پرداخت. به عبارتی ابتدا باید زمینه‌های تبعید و شهادت وی مورد مطالعه قرار گیرد. واکاوی نوع حیات سیاسی مدرس حکایت از آن دارد که او راه مبارزه با مستبدان و افراد دیکتاتورمنش را در انتخاب افراد مقتدر و شجاع برای مناصب حکومتی می‌دانست.
به عبارتی، از نظر او، فرد ضعیف، هرقدر هم خوب باشد، هرگز توانایی ایستادگی در برابر مستبدان را ندارد. وی با چنین عقایدی، سد محکم در مقابل دیکتاتوری رضاخانی بود به‌گونه‌ای که رضاخان هرقدر که به قدرت نزدیک‌تر می‌شد، سنگینی و خطر مبارزه ضداستبدادی مدرس را بیشتر احساس می‌کرد. او از همان ابتدای اقدام برای تصاحب قدرت کاملاً دریافته بود که وجود وی مانعی بزرگ محسوب می‌شود. همسر تیمورتاش درباره یکی از گفت‌وگوهایی که میان مدرس و رضاخان در منزل تیمورتاش انجام شده بود، می‌گوید:
جلسه دوم به فاصله ده شب دیگر تشکیل شد. این بار از مذاکرات داخل اتاق چیزی نفهمیدم ولی وقتی که از اتاق بیرون آمدند، شنیدم رضاخان به مدرس گفت: در ایران دو مرد وجود دارند؛ حیف که نمی‌توانند باهم کار کنند. مدرس گفت: ترسم نرسی به کعبه‌ای اعرابی / کاین ره که تو می¬‌روی به ترکستان است/ به گورستان است… و هر دو با گلایه از همدیگر جدا شدند.
در همین راستا، بعدها وقتی رضاخان با مخالفت مدرس در مقابل تصمیماتش روبه‌رو شد، از او پرسید که از او چه می‌خواهد؛ و مدرس با شجاعت و قاطعانه خواهان کناره‌گیری رضاخان شد. هفتم مرداد ۱۳۰۳، روز استیضاح دولت سردار سپه توسط مجلس شورای ملی صحن مجلس شاهد درگیری رضاخان و هوادارانش با مدرس و اقلیت استیضاح کننده بود.
مدرس، رضاخان و دولت را در سه مورد به استیضاح کشید. متن استیضاح مدرس از رئیس‌الوزراء (رضاخان سردار سپه) به این شرح بود. این جانبان راجع به موارد ذیل از آقای رئیس الوزراء استیضاح می‌نماییم:-سوء سیاست نسبت به داخله و خارجه.-قیام و اقدام بر ضد قانون اساسی و حکومت مشروطه و توهین به مجلس شورای ملی.-تحویل ندادن اموال مقصران و غیره به خزانه دولت.یکی از مقولاتی که وجه رضاشاه را در منظر مدرس کدر نموده بود و بن مایه‌های اصلی مخالفت وی با رضاخان رو تشکیل می‌داد وابستگی عمیق او به اجانب بود. به‌گونه‌ای که همسر تیمورتاش از قول شوهرش می¬‌گوید مدرس به رضاخان پیشنهاد کرد:
من خیر و صلاح تو را می‌خواهم. دست از این کارها بردار و کار مردم را به خودشان واگذار کن. صلاح تو نیست که با خارجیان ارتباط داشته باشی. آنها منافع خود را می¬‌خواهند و روزی که تو سودی برای آنها نداشته باشی، یک لحظه هم تو را نمی¬‌خواهند. رضاخان گفت: من به انگلیسی‌ها قول داده‌¬ام. اگر خلاف قول خود رفتار کنم، مرا نابود خواهند کرد…
در همین راستا، مدرس که می‌¬دانست رضاخان در سرسپردگی برای انگلیس و حفظ منافع نامشروع آن کشور، مصمم و قاطع است، مبارزه و مخالفتش را با او شدیدتر کرده بود. او در جایی آشکارا، یکی از دلایل مخالفت با رضاخان را بیان کرده و گفته بود:
»اختلاف من با رضاخان، بر سر حکومت و عمامه و این مسائل جزئی از قبیل نظام اجباری نیست. من در حقیقت با سیاست انگلستان که رضاخان را عامل اجرای مقاصد استعماری خود در ایران قرارداده است، مخالفم. من با سیاست‌هایی که آزادی و استقلال ملت ایران و جهان اسلام را تهدید می¬‌کند، مبارزه می¬‌کنم و راه و هدف خود را هم می‌شناسم«.
رضاخان برای از سر راه برداشتن مدرس چند بار اقدام به ترور وی نمود. در اولین مورد رضاخان ده نفر از مأموران شهربانی را مأمور ترور مدرس نمود. در هفتم آبان ماه ۱۳۰۵ شمسی هنگامی که آیت‌الله مدرس از کوچه‏ای در تهران عبور می‏کرد از اطراف، مورد سوء قصد و شلیک گلوله‏ها قرار گرفت. ولیکن بدون اینکه به خود تزلزلی راه دهد با چابکی از مهلکه نجات یافت و تنها از ناحیه کتف و ساعد زخمی گشت و به بیمارستان منتقل گردید. او که متوجه سو قصد مأموران رضاخان شده بود، از بیمارستان پیام فرستاد که به رضاخان بگویید که به کوری چشم بدخواهان، من هنوز زنده‏ام. در آن شرایط ترور مدرّس انعکاس وسیعی در میان مردم برجای گذاشت و نمایندگان مجلس در دو جلسه به بررسی این موضوع پرداختند. دوستان اندک مدرّس در مجلس سوء قصد به مدرّس را اقدامی صرفاً سیاسی معرفی کردند و به ایما و اشاره دولت و شخص رضاخان را در ماجرا دخیل دانستند. اقدام بعدی رضاشاه، برای جلوگیری از اقدامات شهید مدرس، همان‌طور که قبلاً اشاره شد، جلوگیری از ورود وی به مجلس هفتم بود.
وقتی انتخابات هفتمین دوره مجلس شورای ملی به پایان رسید، حتی یک رأی هم از صندوق به نام مدرّس بیرون نیامد و مدرّس آن جمله معروف را بیان کرد که اگر هیچ‌کس از مردم تهران به من رأی نداده باشند، ولی خودم که یک رأی به خودم دادم، پس این یک رأی که به نام مدرّس در صندوق بود چه شد و چرا خوانده نشد؟رضاخان با این شرایط، بازهم به این اکتفا نکرد و با تهدید شهید مدرّس از او خواست از سیاست دوری کند؛ اما شهید مدرّس در جواب وی گفت: من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می‌دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست بر‌نمی‌دارم و هرکجا باشم همین است و بس.
راهکار دیگری را که رضاشاه برای مهار شهید مدرس انتخاب نمود، تبعید او بود. از همین رو در شامگاه ۱۶ مهرماه ۱۳۰۷، یعنی دقیقاً دو روز بعد از افتتاح هفتمین دوره مجلس شورای ملی مأموران رضاخان با قساوت تمام به منزل مدرّس هجوم بردند. با ضرب و جرحِ مدرّس و فرزندانش به دست رئیس نظمیه »محمد درگاهی« و همراهانش، وی را شبانه از تهران خارج کردند و به سمت مشهد بردند. ابتدا ایشان را چند روزی در یکی از دهات مشهد زندانی کردند و پس‌ازآن او را به شهر خواف بردند و در وسط پادگان نظامی شهر سکونت دادند. دوران حبس شهید مدرّس در خواف، نه سال طول کشید. در دوره اقامت اجباری مدرّس در خواف رضاخان دو بار، سپهبد امان اللّه جهانبانی را به دیدن او می‌فرستد و به سید پیغام می‌دهد که اگر از سیاست و دخالت در امور دولتی دست بردارد و تنها به مسائل مذهبی و امور شرعی بپردازد، او را آزاد خواهد گذاشت. رضاخان حتی پیشنهاد کرده بود که مدرّس تولیت آستان قدس رضوی را بپذیرد، یا به عراق برود و در آنجا با خیال راحت بقیه عمر خویش را به عبادت و تحصیل و تدریس بگذراند. ولی مدرّس حاضر به سازش با او نشد و درنهایت، شهادت در راه خدا را بر زندگی آسوده ترجیح داد.
از همین رو، رضاشاه در سال ۱۳۱۶ تصمیم می‌گیرد که مدرّس را به قتل برساند. دستور قتل به رئیس شهربانی خواف ابلاغ می‌گردد؛ اما وی از انجام این کار طفره می‌رود. لذا مدرّس را به کاشمر منتقل می‌کنند. رئیس شهربانی کاشمر نیز از اجرای دستور قتل مدرّس خودداری می‌نماید و مجبور به ترک پست خود می‌گردد.
سرانجام میرزا کاظم جهان سوزی، افسر شهربانی، به اتفاق دو مأمور دیگر شهربانی از مشهد به کاشمر رفتند و در ۲۶ رمضان ۱۳۵۷-ق (برابر با دهم آذرماه ۱۳۱۶) آیت‌الله سید حسن مدرّس که در حال افطار بود را ابتدا مسموم کرده و پس از آنکه متوجه شدند سم در او اثر نکرده با انداختن عمامه بر گردنش در حال رکوع نماز وی را به شهادت رسانند.c

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۸:۰۷ ق.ظ

دیدگاه


− 1 = دو