روايتي بي‌غرض از مشروطه تا کودتا//

تاریخ را به پای سیاست ذبح نکنیم

تاریخ را به پای سیاست ذبح نکنیم

گروه فرهنگی: انقلاب مشروطه یکی از مهم‌ترین دستاوردهای ایرانیان بود که آنها را با مصائب حکومت‌های استبدادی و همچنین حقوق حقه‌شان بر مبنای دین مبین اسلام و دستاوردهای بشری در علوم سیاسی آشنا کرد و آنها را از خوابی عمیق بیدار ساخت.
انقلاب مشروطه برای ایرانیان یک نظام معرفتی نوین را به همراه آورد؛ نظامی که از بازخوانی دینی مدرنیته به دست آمده بود.
با این اوصاف اما تاریخ به گونه‌ای دیگر رقم خورد و مشروطه به حکومت استبدادی دوران پهلوی ختم شد.
هرچند که مشروطیت و تاریخ بیداری ایرانیان از نظر تئوریک دستاوردهای مهمی به همراه داشت اما عملاً حکومت مرکزی مقتدری به توسط مشروطیت ساخته نشد.
چرایی این رخداد را باید با تحلیل سال‌های پیروزی انقلاب مشروطه تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به دست آورد.
متأسفانه علیرغم اینکه کتاب‌های تحلیلی و پژوهشی متعددی درباره این برهه تاریخی منتشر شده اما هنوز هم پای دانش تاریخی عامه مردم از رویدادهای این دوران تاریخی خاص، لنگ می‌زند. به عبارتی مورخان هنوز نتوانسته‌اند منابعی روان که به روایت آن دوره برای گروه‌های مختلف مخاطبان بپردازند، ارائه کنند.
اما در ماه‌های گذشته کتابی با عنوان »کار من بود: چگونه مشروطه به کودتا ختم شد« به قلم محمد رحمانی توسط انتشارات راه‌یار با شمارگان ۱۵۰۰ نسخه، ۲۳۰ صفحه و بهای ۳۵ هزار تومان منتشر شد که می‌تواند جای خالی این منابع را پر کند.
کتاب ویژگی‌های مهمی از جمله روان بودن متن، غیرایدئولوژیک بودن و بی طرفی نویسنده و عدم قضاوت اوست.
همین ویژگی‌ها برای جذب مخاطب عام و رضایت منتقدان کافی است. با محمد رحمانی نویسنده این کتاب گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه خواهید خواند:
*یکی از مؤلفه‌های پارادایم تاریخ نگاری زنده‌یاد محمدابراهیم باستانی پاریزی نثر ساده و روان و همراه کردن روایت با حکایت‌های دلنشین مختلف است. این مدل هرچند طرفداران بسیار پیدا کرد، اما بعدها مورد مخالفت جریان آکادمیک تاریخنگاری قرار گرفت. کتاب »کار من بود« هم تقریباً از همین مدل پیروی می‌کند. اگر موافق باشید بحث را درباره ضرورت‌های ساده سازی گزاره‌های و روایت‌های تاریخی آغاز کنیم.
بجز مرحوم باستانی پاریزی به شهید آیت‌الله مطهری هم این نقد و اشکال را وارد می‌کردند که »داستان راستان« نوشته و ورود به این عرصه از جایگاه فقاهتی‌شان به دور است.
اما به طور کل در حوزه کتاب‌های عمومی کمبودی جدی به چشم می‌خورد.
بارها برخی از دوستان و نزدیکان از من درخواست داشته‌اند که کتابی در حوزه تاریخ مختص به مخاطب عموم را که قطور نباشد و راحت خوانده شود، به آنها معرفی کنم، اما این کار برای من سخت بود.
ضمن احترام به همه کسانی که در این عرصه کتاب نوشته‌اند، باید بگویم که تاکنون فضای رایج به سمت بازرگانی میل داشته است.
مثلاً در جایی قرار بوده کتابی تولید شود و به همین دلیل از بسیاری از منابع مطرح بخش‌هایی را کپی و کنار هم چیدمان و به عنوان کتابی عمومی به مخاطبان عرضه می‌کنند. به همین دلیل این کتاب‌ها معمولاً پژوهش و نگارش مستقلی ندارند.
بنابراین نیاز به این دست از کتاب‌ها عینی است. اکنون هم اگر به جامعه رجوع کنید متوجه خواهید شد که سطح اطلاعات عمومی تاریخ معاصر در توده‌های عادی جامعه اعم از کارگرها، کارمندها و حتی دانشجویان پایین است و علت این امر فقدان منابع خوش‌خوانی است که به زبان حال نوشته شده باشند.
بحث دیگر این است که عموم مخاطبان علاقه‌ای ندارند که کتابی را برای مطالعه به دست گیرند که به بهانه تاریخ به آنها یک ایدئولوژی یا یک نگاه سیاسی خاص را حقنه کند. به محض اینکه بفهمند کتاب این چنین است آن را به کناری خواهند گذاشت.
من در کتاب »کار من بود« سعی کردم که نگاه سیاسی خودم را به مخاطب تحمیل نکنم، اگرچه قطعاً دارای نگاه سیاسی هستم و اصلاً کار حرفه‌ای خودم را با روزنامه نگاری در حوزه سیاسی آغاز کردم.
به دلیل این رویکرد روایت‌ها را مبنای کار گذاشتم تا رجال و شخصیت‌هایی که آن دوران حضور داشتند خود به متن تبدیل شوند فارغ از اینکه این رجال به خائن یا غیرخائن دسته بندی شوند. در واقع خود این شخصیت‌ها در کتاب روایت خودشان را بیان می‌کنند. حتی در قسمت‌هایی که روایت‌ها تناقض داشتند من اشاره کردم که این روایت از فلان شخصیت است اما در سطح دوم و سوم هم این دست از روایت‌های متناقض وجود دارد.
به همین دلیل من سعی کردم قضاوت چندانی هم در کتاب نداشته باشم مگر در مواردی که در زمره بدیهیات تاریخ ما محسوب می‌شد و دوست و دشمن روی آن اتفاق نظر داشتند.
حتی در بحثم درباره وثوق‌الدوله و قرارداد ۱۹۱۹ برای اینکه رعایت انصاف را داشته باشم به دفاع شهید سیدحسن مدرس از این شخصیت هم پرداختم، می‌دانیم که مرحوم مدرس در دوره‌ای از این شخصیت دفاع کرد.
حتی در کتاب به این نیز اشاره شده که در بازه زمانی که وثوق الدوله قرارداد ۱۹۱۹ را پیش آورد، شرایط کشور به‌گونه‌ای بود که بر اساس آن شاید نتوان کار او را خیانت دانست.
بر حسب شرایط کشور وثوق الدوله گمان داشت که با آن کار و آن قرارداد دارد به کشور کمک می‌کند.
*کتاب برهه حساس میانه انقلاب مشروطه تا کودتای سوم اسفند را مورد بحث قرار داده است و هدف کتاب هم جذب مخاطبان عام بوده، با این اوصاف بهتر نبود که برای درک بهتر مخاطبان، در بخش مشروطه مباحث تئوریک مشروطیت و کوشندگان این عرصه هم مطرح شوند؟
به نظرم با بحث درباره این مسائل از موضوع فاصله می‌گرفتم. اصلاً قرار نبود در این کتاب درباره مشروطه صحبت شود.
کتاب یک دوره خاص را مطرح می‌کند و درست است که در مقدمه به مشروطه اشاره می‌شود، اما این اشاره صرفاً برای اتصال روایت‌هاست و اینکه اگر مخاطبی که کتاب را دست گرفته آگاهی چندانی از تاریخ تحولات آن دوران ندارد، بداند در فضای بحث قرار گیرد. من دارم درباره سقوط قاجار بحث می‌کنم و بنابراین نمی‌توانستم به این اشاره نکنم که قاجارها چه کسانی بودند.
به همین دلیل به معرفی آنها پرداخته و با سرعت از این موضوع رد شدم. در واقع نقطه عطف دوره قاجار، انقلاب مشروطه است و در کتاب به مشروطه‌ای پرداخته شده که نتوانست موفق شود.
حاکمیت مشروطه در معنای دقیق کلمه نتوانست به اداره پایدار کشور بپردازد و عملاً کشور دچار فقدان یک حاکمیت ملی شد.
یک روایتی از دل منابع دست اول به دست آمد به این شرح که یک نفر بختیاری به دیدن یکی از نمایندگان مجلس می‌شود و به او می‌گوید که مشروطه یعنی نبودن شاه و مشروطه باعث شد تا شاه از مملکت برود و حکومت به دست یک بچه بیفتد.
در واقع نگاه عامه مردم آن دوره به مشروطه همان چیزی است که هابز گفته است. او می‌گوید وقتی امنیت نباشد، آزادی مفهومی ندارد و ارزش‌ها رنگ می‌بازند.
در چنین فضایی دیکتاتوری نه تنها ضدارزش نیست بلکه خود بدل به نوعی ارزش می‌شود.
وقتی این فضا تبیین شد آنگاه مردم متوجه خواهند شد که چرا سیدضیا به احمدشاه گفت که به من لقب دیکتاتور بدهید.
به نظرم ورود به مباحث تئوریک مشروطه ضرورتی برای این کتاب نداشت و مباحث را از توازن خودش خارج می‌کرد.
من حتی به دعوا و جدل‌های شیخ فضل‌الله و ماجرای اعدامش نیز ورود نکردم. اگرچه به این موارد اشاره کردم که در دعواها و جنگ‌های آن دوره قرارداد کلمانسو بسته و بر اثر آن ایران تقسیم شد.
یعنی در همان مقطعی که مشروطه خواهان و مشروعه طلب‌ها به جدال با هم مشغول بودند، خارجی‌ها ایران را میان خود تقسیم کردند.
و در ان مقطع که بین مشروطه طلبان و مشروعه خواهان دعوا بود در همان مقطع در واقع خارجی‌ها ایران را تقسیم کردند.
*فارغ از این کتاب، دستاوردهای مشروطه در عرصه تئوریک را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
به تعبیر یکی از اساتیدم هرچه ما امروز از انتخابات، رأی، حق مردم و… داریم، دستاوردهای عصر مشروطیت است. نمی‌توان و نباید مشروطه را نادیده گرفت.
آنچه که حاکمان را از مقام ظل اللهی و سایه خدایی بودن تنزل داد و به آنها گفت که مردم رعیت نیستند و شما باید به نمایندگان آنها پاسخگو باشید، انقلاب مشروطیت بود. اگرچه در دوره‌های نخستین نمایندگان مردم همان اشراف بودند، اما همین مشروطیت باعث شد که مردم احساس کنند در تعیین سرنوشت خود حقی دارند.
امام خمینی (ره) پیش از آغاز قیام هم به دنبال این بود که آرمان‌های مشروطه به درستی اجرا شوند و به محمدرضا پهلوی مدام اخطار می‌دادند که ما نمی‌خواهیم تو مثل پدرت شوی.
اگر محمدرضا پهلوی به قانون اساسی مشروطه وفادار بود شاید اتفاقات دیگری در کشور رخ می‌داد.
می‌دانیم که در دوران پهلوی اول و پهلوی دوم از آرمان‌های مشروطیت خیلی عدول شد. تنها مقطعی که شاید این آرمان‌ها به سطح عینیت حکومت رسید، دوره جوانی محمدرضا پهلوی بود که هنوز نتوانسته بود قدرت مطلقه خود را تثبیت کند.
به هر حال او از رأی مردم و مشارکت دادن مردم در تعیین سرنوشت خودشان عدول کرد و به همین دلیل هم مشروعیت سیاسی‌اش از جانب مردم سلب شد و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
*شما به کتاب »سیدضیا عامل کودتا« صدرالدین الهی هم ارجاع داده‌اید. در گفت‌وگوهای آن کتاب سیدضیا ادعا می‌کند که انگلیسی نبوده و انگلیس را صرفاً با خود همراه کرده است. یعنی به باور او اینگونه نبود که کودتا انگلیسی باشد. او گفته بود که وضعیت نابهنجار کشور نیاز به حرکتی داشت و برای انجام کودتا من انگلیسی‌ها را با خود همراه کردم. نیاز به حرکت است و انگلیسی‌ها را با خودم همراه کردم برای اینکه کودتا صورت بگیرد. اما مطالب کتاب «کار من بود» نشان می‌دهد که این ادعای سیدضیا مورد پذیرش شما نبوده است. چرا؟
من قضاوتی مستقیم درباره راست‌گویی یا عدم راست‌گویی او نکرده‌ام، اما برداشت شما شاید درست باشد. در آن مقطع بسیاری از شخصیت‌ها به دنبال کودتا بودند، حتی از مدرس هم به عنوان شخصیتی نام می‌برند که در آن مقطع به دنبال کودتا بود. به طور کل یکی از راه‌های برون رفت از بحرانی که کشور در آن دوران بدان دچار شده بود، کودتا بود.
از طرفی دیگر انگلیسی‌ها هم نیاز به حکومتی مقتدر داشتند. یعنی انگلیسی‌ها با کسانی که در آن مقطع به دنبال سامان دادن به وضع ایران بودند، اشتراک منافع پیدا کردند.
من نمی‌خواهم به عنوان یک تاریخ پژوه صداقت سیدضیا را زیر سوال ببرم. او ادعای داشته که یکسری از اسناد و منابع در آن تردید جدی ایجاد می‌کنند.
به عنوان مثال شاخص‌ترین کسی که از قرارداد ۱۹۱۹ حمایت می‌کرد، همین سیدضیا بود و این طرفداری‌اش باعث شد تا اهمیت هم پیدا کند.
او یک روزنامه نویس ساده بود و چهره مطرحی نداشت. اما در آن مقطع و به دلیل همین رابطه با سفارت انگلیستان توانست جایگاهی ویژه برای خود پیدا کند.
البته در آن گفت‌وگوهایش با صدرالدین الهی رگه‌هایی از صداقت و دغدغه‌هایش را می‌توان حس کرد.
من در کتاب تعریفی از نیروی سوم را ارائه داده‌ام.
بسیاری از چهره‌هایی که وابسته به انگلستان، روسیه و یا حتی آلمان و… می‌شدند احساس‌شان این بود که این راهی برای برون رفت کشور از مشکلاتش است. یعنی ارتباط با یک نیروی جهانی برای مقابله و محدود نگه داشتن دشمن قدرتمندتر است.
چرا بسیاری از روشنفکران ما وابسته به انگلستان بودند؟ به این دلیل که اعتقاد داشتند ما از نظر ملی نمی‌توانیم مقابل روسیه ایستادگی کنیم اما انگلستان با توانی که در دنیا دارد می‌تواند مقابل او بایستند.
آن دوران دشمن درجه یک کشور روسیه بود. روسیه‌ای که تا اراده می‌کرد می‌توانست بخش‌هایی از خاک ایران را جدا کند و جدی‌ترین حامی حکومت مطلقه قاجار هم بود. به دلیل همین فضا اینکه بسیاری از روشنفکران ما وابسته به انگلستان بشود قابل پذیرش است.
شاهد هستیم که بسیاری از همین روشنفکران وقتی قدرت سومی مانند آلمان به وجود می‌آید از انگلستان عدول کرده و طرفدار آلمان می‌شوند که دشمن جدی و رده اول انگلستان بود. آنها احساس می‌کردند که این قدرت تازه می‌تواند ما را از شر انگلستان رها کند.
این نوع ادبیات را می‌توان در برهه‌های دیگر هم دید. مثلاً اینکه ما باید ببینیم که کدخدای جهان چه کسی است و اگر ما به دنبال پیشرفت هستیم باید با او کار کنیم و به تعبیر یکی از آقایان که تا وقتی بنز هست، چرا دوچرخه سواری کنیم، نیز در این راستا تعبیر می‌شود.
به نظرم آن روشنفکران آن دوران به خاطر این دیدگاه‌ها خائن نبودند و سیدضیا را هم نمی‌توان فارغ از این فضا دانست. سیدضیا در لندن حامیان جدی نداشت و اتفاقاً اشخاص قدرتمندتری در لندن بودند که حامی هم داشتند.
سیدضیا توانست ماهرانه از این شکاف بوجود آمده بین سفارت لندن و حکومت هندوستان و وزارت خارجه استفاده کند و در آن مقطع به یک کنش جدی بپردازد اما حامیانش آنقدر قدرتمند نبودند که حکومتش بیش از صد روز دوام بیاورد. من ضمن اینکه در کتاب به عوامل خارجی توجه کرده‌ام اما عوامل داخلی و ظرفیت‌های فردی افراد را نادیده نگرفته‌ام.
*به نظرم کتاب در جذب مخاطب عام هم موفق بوده است و آمار کتابفروشی‌ها این را نشان می‌دهد. همین که کتاب روایتی غیرایدئولوژیک دارد مطالب را برای مخاطب پذیرفتی می‌کند.
نه در فضای تاریخ که در فضای سیاسی هم اعتقاد دارم که متأسفانه جامعه ما دچار یک دو قطبی شده و به همین دلیل انتظار دارند که مورخان یا از افراد اسطوره بسازند یا اهریمن. این دو قطبی گرایی حقیقت و انصاف را نابود می‌کند و متأسفانه روی خود مردم هم تأثیر گذاشته است.
ما توقع داریم که آدم‌ها سیاه و سفید باشند یا از آنها توقع داریم که یا یک اسطوره باشند یا یک خائن جدی. هیچ چیز را خاکستری نمی‌بینیم و من سعی کردم این نگاه و منش را که آدم‌ها صرفاً سیاه و یا سفید نیستند در کارم برجسته کنند.
به گزارش آراز آذربایجان به نقل از مهر،این نگاه سیاه و سفید تاریخ را واقعاً نابود می‌کند.
به عنوان مثال امروزه با جریان ساخت و تأسیس راه آهن سراسری در کشور توسط رضا شاه، مواجهه عجیب و غریبی می‌شود. یک طیف کلاً به تخریب این عملکرد و دستاورد می‌پردازند، چرا که به زعم آنان رضا شاه قرار نیست هیچ نکته مثبتی در کارنامه‌اش وجود داشته باشد.
Arazazarbaiijan.farhangi@gmail.com

نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱:۵۶ ب.ظ

دیدگاه


7 + سه =