آذربایجان مظلوم

آذربایجان مظلوم

قسمت دوم
اصغر فردی
گروه تاریخ:شعوبیان ملی‌گرا و پان‌آریانیست که اصولاً دشمن حکومت معنوی هستند و نظام مُدل و مطلوب اینها همان است که در تلویزیون‌های لوس‌آنجلسی نمایش می‌شود، در خارج از کشور در حول محور منطق باستان‌ستائی به اشتراک و وحدت رسیدند. مجاهدین خلق که در چارچوب موازین فکری و سیاسی‌شان اصولاً هیچ نوع سازگاری و خویشاوندی با گروه‌های مذکور از آنها مطلوب و متصور نمی‌بود، با انضمام دوباره شیر و خورشید بر پرچم ایران و انتخاب شیر و خورشیدٍ تنها بر آرم تلویزیون گروهی‌شان و ترتیب کنسرت‌هائی با محتوای اساطیری ایران باستان و ستایش شاهان و اتفاق و ائتلاف با شعوبیان در »شورای مقاومت« به وحدت رسیدند. این گروه‌ها ـ از مجاهد خلق تا مشروطه‌خواه و سلطنت‌طلب و امیدخواران حاکمیت رضاشاه دوم! ـ در مهاد مام و نیایش‌سوی‌شان توانستند دین‌ستیزی را با آریان‌ستائی به صراحت کشند. تصویر کله گاو در شبکه‌های نان‌دانی و »پارس«‌بازی را در مخالفت سیاسی با حکومت اسلامی درآمیختند و وجه مبارزه سیاسی با حکومت را چتر امنیتی مناسب و نوآئینی برای ستیزه بنیادین با اسلام یافتند. این گروه دشمنی با حکومت ایران را بهانه خوبی برای برانداختن اسلام، جاگزین کرده و در پوشش مبارزه با حکومت ایران فرصت اسلام‌زدائی و اسلام‌ستیزی را با مهارت ارزیابی کردند.بازماندگان این فرقه در ایران، تا انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ فرصت مساعدی برای عرض اندام در عرصات فکری، سیاسی و فرهنگی کشور نمی‌یافتند. در این میان چند چهره پوشالی و هدفمند از آنان که قضا را خویشاوندی یا سابقه‌ای با مقامات این حکومت داشتند، در برخی مصادر خُرد فرهنگی، مانند مجلات دانشگاهی یا جرائد کتابخانه‌ای گسلی ساخته و گسیل شدند. این زمره به اتفاق برخی از عناصر حکومتی خوش‌نیتی که یا در لایه‌های فرادست حاکمیت جا دارند و یا از متعلقین سببی مقامات ارشد نظام بوده و از این رو امکان باروری و تظاهر مجددی به چهره‌های فرهنگی طاغوتی فراهم می‌کردند، موجب شدند که در مرحله نخست چند تن از چهره‌های فرهنگی و ادبی و علمی گریخته به غرب، به سمینارها و کنگره‌های بسته و محدود دعوت شوند.
عناصری سست‌ایمان که به لحاظ خویشی با ارباب حکومت اسلام خود را در صفوف معتمدین جا زده بودند، ریاکارانه و منافقانه در خفا و جلا راه به اوهن‌البیوت این عنکبوتان تورشیطان‌باف گشودند. کم‌کمُک چهره این خرسان خیس و گرگ‌های باران‌خورده که احتیاطاً چندی »فولار« (دستمال گردن) را جایگزین »فُکُل« کرده بودند، به عرصات اجتماعی رسوخ کردند که باز ورجاوند پوسیده پرویزی و نوشیروانی خود را بنیاد کنند. با شروع موج حضور این عناصر در تجمعات رسمی با محتوی و ظاهر پیشین خود، موجب برشکسته شدن مرزهائی شد که شرایط انقلاب اسلامی در گذر سال‌ها ساخته بود.
کم‌کم قبح بروز وابستگان به رژیم پهلوی توسط این خودی‌های خوشبین و خوشباور ـ که مانند هر کس دیگر، ایران‌دوستی هم جزو تمایلاتشان بود ـ از بین رفت و عناصر بازمانده در داخل توانستند سر به‌در آورده هر روز در این سمینار و آن همایش! حضور به هم‌رسانند. آنها با استفاده از موقعیت‌ها و شانس‌های پدیدآمده توانستند راه به لجنه‌های علمی مانند دائره‌المعارف‌ها و فرهنگستان‌ها باز کنند و مصادر فرهنگی کشور که اندک اندک تسامح و تساهل را مضمضه می‌کردند، علت‌العلل کاستی‌ها را در نبودن این سنگواره‌ها انگاشتند و یکایک آنها بی‌آنکه سابقه و حاضره‌شان مطرح شود، با استفاده از وسعت مشرب ارباب جهاندار نظام و بهره‌وری از اصل »وضعیت فعلی اشخاص« با اکرام و اجلال قدر دیدند و بر صدر نشستند
با آغاز دوره جدیدی در جمهوری اسلامی و دگردیسی‌ای که تحت عنوان »اصلاحات سیاسی« در جامعه رخ داد، شیاطینِ کهنه‌کارِ فتنه‌جو با سوءاستفاده از زمینه‌ای که اصولاً برای تعاطی افکار نسل انقلاب و جوانان مسلمانِ معتقد به اصل حکومت اسلامی و اصول و ارکان آرمان‌های انقلاب اسلامی ایجاد شده بود، در صفوف مطبوعات اصلاح‌گرا و تجمعات سیاسی رخنه و رسوخ کرده، زمینه‌هائی برای گستاخی و شرارت جستند. آنهائی که تا هم‌امروز در پیدا و پنهان اسلامیت را مورد تاخت و تاز قرار می‌دادند، با منتهای وقاحت، توفیق نظریه‌پردازی در ساختار سیاسی نظام اسلامی را نیز برای خود دست و پا کردند.
…تا فرصتی دیگر بر این فتنه‌جویان پدید آمد. از سوئی زوزه‌های خارجی و اجتماعات توطئه‌گرانه واقع در فراسوی مرزها با عناوینی مانند کنگره‌های زنجیره‌ای »آذربایجانی‌های جهان« که بار آخر در باکو برگزار شد، و از دیگر سو تحرکات ناشیانه و ولایتی واترکا!گویان داخلی در این فرهنگسرا و آن روزنامه با قامت‌افرازی عده‌ای بی‌سواد که از نوشتن جمله درستی در ترکی و خواندن درست جمله‌ای به فارسی ناتوان‌اند و با گرفتن مدارک بی‌اعتبار »دکتری« از انستیتوهای سیاست‌مأب و هدایت‌شده از سوی سرویس‌های امنیتی کشورهای مجاور، بهانه برای فریاد واایرانای اصحاب ایرانیکا در خارج و ناشران دانش و توده‌ای دیروز و ایرانمدار! امروز و منادیان جامه‌دران »اران و آلبانیا« داد. بی‌آنکه خبری در خانه داماد باشد، این عجوزگان هزارداماد نوشعوبی، بی‌سیرتی را به جائی رساندند که در شمار گستاخی‌ها و در لابلای توهین و تحقیر ارباب جهاندار نظام جمهوری اسلامی، به وزیر دانشمند ایرانی و پیکره‌ وزارت‌ امور خارجه کشورمان بپرند که مادام یونان مقدونیه را به رسمیت نمی‌شناسد، وزارت خارجه ایران چرا »اران« ـ اعنی آذربایجان ـ را به‌مثابه دولتی مستقل به رسمیت شناخت؟
این دسته قضا را فاقد این مایه شعورند که به جای آنکه یوسف گم‌گشته ایران را یعقوب‌وار به مصر معدلت و مام مکرمت فرا خوانند، ابلهانه و دایگانه نالیدند که شمال ارس »اران« است و از آذربایجان نیست و هر که می‌خواهد ناموس ربوده شده ما را در آغوش کشد، نوش‌اش باد که از آن ما نیست و نام و نشان‌اش دیگر است.
یکی از وجوه ستیزه اخلاف فکری شعوبیه ـ که ما آن را »شعوبیه نو« یا »نوشعوبیان« می‌نامیم ـ موضوع جدائی آذربایجان ایران از آذربایجان قفقاز است که با انگاره‌هائی مانند فارسی بودن زبان دیرین آذربایجان و حتی فارسی بودن زبان »اران«، با زمینه مستحسن پاسداری از کیان ایران و بیم از سوءاستفاده مرکزیت سیاسیِ ادعای ترکیت یا »تروکت« (ترکیه) از آذربایجان، همواره ناشیانه به جدا بودن سرنوشت قفقاز از ایران اصرار کرده و پس از واقعات تاریخی و پیش‌آمد و رخ‌داد تکرارناپذیر فراپاشی شوروی که فرصتی به دست ایران افتاد تا دستکم از زمینه آماده القائات هویت ایرانی و خویشاوندی دینی و مذهبی به مردمان آن اراضی بهره جوید، در اثر تحریکات بی‌اساس و تأثر از یاوه‌های این کینه‌توزان کهن‌پرست، با هراسی هولناک از این میدان رم کردند و معرکه را به همان لولوی کاغذین واگذاشتند. در حالیکه، اندکی تعمق در میزان شعور این اسطوره‌گرایان کینه‌ورز، تهی‌مایگی اینان را علن می‌کند. از جریانی که با کمال خودخواهی و گرایشات رسوای راسیستی، تاریخ خود را بر مبنای دو کتاب قصه مبتنی بر شفاهیات ثعالبی و رستم‌نامه‌ها تدوین کند و چنین انگارد که هوشنگ نخستین مخترع آتش بوده و دیگری نخستین کسی بوده که سخن گفته و بنی‌بشر از تخمه کیومرث است و افرسیاب تورانی دشمن رستم ایرانی است،
روز دگــر ز سـطـوت افـراسـیـاب تــــرک/ایران خراب گشت و تهی مانند زآب و نان
پس باید امروز پس از ۳-۲ هزارسال انتقام خون سیاوش و رستم را از ترکان گرفت و در جای دیگر که منطق گریبانگیر بشود، بگویند که، »تورانی‌ها جدا از ایرانیان نبودند، تور برادر سلم و ایر است و چه و چه …«، بیش از اینها ژرف‌اندیشی بعید و آب در هاون کوفتن است. و لیـکن چـــو با تـرک ایـرانیان/ بکوشد که خویشی بود در میان یا:از ایـران و از تـرک و از تازیان/نژادی (!؟) پـدید آید اندر میان/(هر دو بیت از فردوسی است)این خیال‌گرایان با این شعور و درک سیاسی، درس سیاست به ارباب کیاست نظام هم می‌دهند، سهل است، که مردم آذربایجان را نیز به پیش نشانده، نصیحت می‌کنند که اگر فارس هستید و به زبان آذری! (نیم زبان موهومی از پهلوی موهوم) سخن می‌گفته‌اید، از ایران جدا نشوید؛ ولی اگر خود را از اولاد افراسیاب می‌دانید، که دشمن مائید و خود دانید. البته این فانتزی‌ها از لجنه‌ای که پایه و مایه بنیه‌های تاریخ‌سازی‌شان بر همین و افسانه‌های فرسوده و پهلوانی‌قصه‌های پیرزنان دور کرسی بسته شده، در چنین مسائل جدی جهانی نیز تخیلی این‌گونه، مطلوب و منتظر بود؛ چه، از خاطر و خلیای مالیخولیائی و فکرت بنگ‌زده و چرس‌خورده و افیون برده این گردآیندگان بر دور مجمر شراره‌های سینه‌کفتری و آتشگاه‌انگاران منقل، بیش از اینها بر نخیزد.
تشویش و دست‌پاچگی برخی از کارمندان ناکارمد بدون معرفت و شناخت از بافت و ساختار پولادین وحدت ملی ایران و ایرانیت اقوام ایرانی را موجب شد که در اثر لرزیدن به نسیمی، زنجیر از این بیماران مزمن‌المرض بگشایند و این گروه را راهی شهرهای آذربایجان سازند تا این نقالان و شاهنامه‌خوانان با توسل به اشعار اوستا و گاهان (گاث‌ها)‌سرائی و وا آذربایجانا!، وا مهد زرتشتا!، وا نگاهبان آتشا! و وا ایران مظلوما!، عربده «ختنه آذربایجان» سر کنند و ملک و مملکتیان را از لولوی ساختگی بترسانند و مردم ایرانی آذربایجان نگران که چه اتفاقی می‌افتد که این طاغوتیان و اشراف مأب قلاده‌دار دیروز، حالیه با همان اوراد و اذکار کهن و همان ظاهری که بیست و چندسالی است که منظرمان را نمی‌آلود، باز بند گسیخته‌ و به نصیحتمان آیند که:»شما را این زبان از تتار و مغول رسیده و زبان شما این است که ما می‌خوانیم و فخر کنید که شما آتش‌پرست بوده‌اید«.
کار به جائی رسید که جمعی از همین جوانان که مجنون‌وار در عشق لیلای دین و وطن دلسوخته‌اند و درد دین و وطن را در سال‌های جوانی‌شان بر شانه‌های مجروح خود کشیده‌اند، اما چون با این کهنه‌رندان داو نباخته‌اند، در این بساط خام مانده‌اند، در پاسخ بسیار منطقی لافه‌های قفقازی و واکنش به بافه‌های رومیه شومیه، به ترتیب شب شعرهائی اهتمام کنند.
نخستین وجهه این همت بلند در خاستگاه و مهد ایرانیت و تشیع تجلی کرد. مشرق این تجلیات شهر عشق و اشراق (اردبیل) بود که فرزند برومندش (شاه اسماعیل صفوی) روزگاری ایران ساخت و این عزم را با استلحاق ملک منفک ایران آغاز کرد و با روس و روم درآویخت. کاشکی ذره‌ای از خورشید شعور این شاه‌بابای ما در کله این طبل‌های پْرباد تابش می‌کرد که شاه و مرشدٍ پیرِ جوانبخت (شاه اسماعیل) ساختن ایران را با استملاک قفقاز و رویکرد به آن بهشت گمشده آغاز کرد، نه با اعراض و از دست هشتن آن.
الغرض که اولاد خلف صفویه (هوشمندان اردبیل) با درک صحیحی از هدف، نخست شب شعری با عنوان »فطرت« و سپس شب شعری موفق‌تر، با عنوان »حسرت« برگزار کردند.
پس‌آنگاه همشهریان من ـ اعنی تبارزه ـ تا مگر از قافله واپس نمانند و تاج‌گذاری فرزند اردبیل در تبریز را فرا یاد آرند، این بار گوی را در میدان تسابق خود یافته و به برگزاری شب‌شعری بدیل با عنوان »هجران« اهتمام کردند که مجلسی نیم‌پز و نامطبوع ماند؛ چه، خدای را سپاس که تنور تبریز بر این گونه مسائل داغ نمی‌شود، چراکه تبریزی که روزی ایران ساخته و ملک از ملوک‌الطوایف پرداخته و بیرق ایران را از »عالی‌قاپو« (صاحب‌الامر امروزی) برافراخته و شمشیر ایران‌سٍتان و اسلام‌ستا آخته، تا خیوه و هرات و دربند تاخته، امروز به مثابه دارای راستین همه ایران، با شنودن این زوزه‌ها حتی گره به ابرو نمی‌آورد. ادامه دارد

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۵:۳۸ ق.ظ

دیدگاه


هفت − 4 =