آآقایانی که از ابراز نامتان منع شده‌ایم در تراژدی نسخه‌ای که برای شاهین‌دژ پیچیده‌اید تجدید نظر کنید (!)

آآقایانی که از ابراز نامتان منع شده‌ایم در تراژدی نسخه‌ای که برای  شاهین‌دژ پیچیده‌اید تجدید نظر کنید (!)

سنبله برنجی شاهین دژ
گروه اجتماعی: به اعتراف تاریخ آذربایجان با پیشینه‌ای بیش از دو هزار سال از مشهورترین نام‌های جغرافیایی ایران است که در هر دوره با حوادثی مهم و تاریخی سر در گریبان بوده و جان فشانی های فراوان شیرمردان و ماده ببرهای برخاسته از این دیار در هر دوره از تاریخ همچون ستاره‌ای درخشان در تارک آسمان تاریخ ایران زمین با تلألؤیی خاص خودنمایی کرده و پهنه‌ی جهان را نورافشانی و منور نموده است و همین رشادت‌های بی بدیل به برخی فرصت طلبان هشداری خاموش می‌دهد که این خطه نه دزدیدنی است، نه فروشی است و نه تجزیه پذیر است.
یکی از پازل‌های این خاک زرخیز شاهین دژ است که از لحاظ منابع خدادادی و معدنی بسیار غنی است و سخنان زیادی برای مطرح شدن دارد. متأسفانه این روزها مردم این شهر حال و روز خوشی ندارند، چرا که کمی آن طرف تر عده‌ای ذی‌نفع دل و جگر مردم را با اقداماتی جهنمی کباب می‌کنند و کاخ آرزوهای دیرینه‌ی مردمی انقلابی را بنا به دلایل نامعلومی مغرضانه تخریب می‌کنند و موضع فرماندار محترم و اعضای محترم شورا نیز منفعلانه بوده و تخریب آرزوهای رنگین مردم را در سکوت معنادار به تماشا نشسته‌اند.
اینجا شاهین دژ است. بهشت طبیعت آذربایجان، خطه‌ای که اهالی فهیم و صبور آن برای ظهور آرزوهای بر باد رفته‌ی خویش در افق‌های دور دست خیال و اوهام کنار جاده‌ی تنهایی، بر سر دو راهه ی رفتن و ماندن روبه روی تابلوی نفرت، ندانم کاری و بی مسئولیتی زیر سایه سار درخت خشکیده و لخت و عور ناامیدی با گیسوانی سفید اما نفس‌هایی گرم منتظر اقدامات درخشان ول معطل نگه داشته شده‌اند. چرا که بعضی‌های پرمدعا و بی ادبِ مسئول این خطه به زمین و زمان فخر می‌فروشند و اقدامات خصمانه‌ی خود را آرمان‌خواهانه جلوه می‌دهند اما گویا خود را به خواب زده‌اند و نمی‌دانند مردم صبور این شهر مدت‌هاست که دریافته‌اند برخی میزنشینان ندانم کار و بی_کفایت همچون بهاری هستند که دلداده‌ی پاییز برگ ریز گشته‌اند.
آیا عاقبت پسر شجاعی از این سرزمین ظهور خواهد کرد که با دریل مغز معیوب بعضی مسئول نماها را سوراخ کرده و به آن‌ها بقبولاند قلب انسان‌ها از سنگ و چوب ساخته نشده بلکه مردم این سرزمین جاندارند و عشق و احساس دارند و جایز نیست بیش از این عواطف و آرزوهایشان به بازی گرفته شود، چرا که اگر هر چه زودتر زیر ساخت مناسبی برای اشتغال زایی و ساختن بستری مناسب و پایدار برای تأمین مسکن افراد بی شمار عائله‌مند و جوانان آرزومند ازدواج فراهم نگردد آمال و آرمان و امیال این مردم انقلابی بیش از پیش در سکوت و انزوا راه عدم و ویرانی را خواهد پیمود و بار سنگین عواقب شوم آن تا دهه‌های طولانی شانه‌های دولتمردان را خم خواهد کرد. بیایید برای از دست رفتن رؤیاهای درخشان و آرمان‌های دست نیافتنی زنان بزرگ و مردان سترگ این دیار یک دقیقه سکوت کنیم. به حسرت‌های پایان ناپذیرمان در حیطه‌ی ندانم کاری‌هایی که عمداً به وقوع می‌پیوندند و تنها و تنها در حد فکر و شعار و دست نوشته‌ی پاراف شده‌ی غیر عملی باقی می‌مانند. به خاطر روزهای آرزومندی که اگر گوشه چشمی به آن‌ها روا داشته می‌شد شهرمان را قادر می‌ساخت یک شبه ره صد ساله‌ی ترقی را بپیماید اما دریغا که ره_آورد این رؤیاهای دست نیافتنی فقط اشک خون و آه و واویلا بود و در حیطه‌ی بعضی عملکردهای ناآگاهانه و بعضاً فرصت‌طلبانه از برخی ندانم کاری‌های برخی‌ها که با اندوه تمام حتی از ابراز اسامی‌شان بر حذر شده‌ایم موقعیت‌ها یک به یک به سرقت می‌روند و به دست غارتگر طوفان زمان سپرده می‌شوند. بیایید لب‌هایمان را با نخ نفرت و انزجار به هم بدوزیم به خاطـــر آرزوهای رنگینی که ز?ر گام‌های بلند مسئول نماهایی که قبای به ظاهر مسئول در بر کرده‌اند لگدمال می‌گردد…! و چشم‌های باران? مان منتظر یک جو همت و یک مشت عاطفه‌ی بی_شائبه به در خشک می‌شود… بیایید سکوت کنیم از دردهای ناگفتنی و ابراز نشدنی و نفرین کنیم افرادی را که شـاد? کسب موقعیت‌های جدید و صعود به قلل شهرت و ثروت و قدرت روزافزونشان را مدیون از هم در دیدن قلب‌های تشنه‌ی عاطفه‌ی مردم و سرقت آرزوها و رؤیاهای رنگین جوانان این دیار به فراموشی سپرده شده هستند.
در این روزگار صداقت کالای بنجلی است که نه تنها هیچ طرفدار و خریداری ندارد بلکه به شدت مطرود گشته و عامداً به وادی فراموش خانه سوق داده شده و ریا جایگزین صداقت گشته است. دیگر حتی عرض ارادت‌ها هم ساختگی و زبانی و ظاهرسازانه هستند و محبت‌ها بیش از دهه‌های گذشته با خیانت‌های ناگفتنی تهدید و ارعاب می‌گردند. در این برهه. روزه‌ی سکوت بر ما واجب شده چرا که لب‌ها با نخی از صدا خفه کن به هم گره خورده و پرسش‌های بر حق مان نه تنها پاسخ قانع کننده و مستدلی ندارند بلکه سؤالاتمان با بی ادبی تمام و گستاخانه و دندان شکن داده می‌شود و تاکنون دادنامه‌هایمان گیرنده‌ای نیافته و درد دل‌هایمان شنونده‌ای پیدا نکرده‌اند. وادردا که چه آسان با احساسات و امیال جوانان جویای کاری که عامداً ناد?ــــــده گرفته می‌شوند بازی می‌شود. خدایا! خودت می‌دانی خواست قلبی و عمیق مردم صبور و نجیب و دریادل شاهین دژ این بود که کارخانه‌ی سیمان در حومه‌ی شهر خودشان احداث شود و ارمغان خوان گسترده‌ی آن موقعیت بهتر و ایجاد مشاغل جدید و درآمدزایی پایدار گردد اما هزاران آه و صدها دریغ که آقای صندلی سبزنشین تحت القائات مغرضانه‌ی اطرافیان ذی‌نفع زحمت گوش سپردن به این رنج نامه‌ها را به خود نمی‌دهد.
اکنون دیگر حتی ثانیه‌ها نیز از ما فراری گشته‌اند، چرا که عده‌ای از خدا بی خبر به شدت در حس مقام، منزلت ، غرور و خودپرستی غرق شده‌اند و خود را به خواب زده و نمی‌دانند شاید مشاهده‌ی صبح فردا رؤیایی دست نیافتنی برایشان باشد و روح پلید دنیاپرستشان در یک آن توسط عفریت مرگ قبل از اینکه فرصت جبران و توبه داشته باشند قبضه روح گردد. برای مسئول نماها مهم نیست فردا چه پیش خــــواهــــد آمد. مهم امروز ریاست و مسئولیت است که باید آن را چهار چنگولی بچسبند؛ بعضی‌ها چه دیر می‌فهمند تا زنده‌اند در برابر افرادی که متعهد و وامدار آن‌ها هستند مسئولند. در برابر اشک‌ها، نداری‌ها، فقر مفرط غم‌ها و دردها، عقده‌ها و … مسئولند و…
افسوس! امروز دیگر تعهدات و حس زیبای حمایت عمداً به وادی فراموشی سپرده شده است. باید عروس هزار داماد دنیا برای عده‌ای یادآوری کند حس مسئولیت راستین را بیش از این لگدمال نکنند. چرا که بایدها ایجاب می‌کنند نگران باشند از اینکه روز رستاخیز چه جوابی در قبال اعمال نکرده ی خود به پروردگار عدالت خواه خواهند داد. از اینکه عواطف یک ملت را جریحه‌دار کردند و توسعه را از شهرشان ربوده‌اند و تقدس ردای مسئولیت را لکه دار کرده و تعهد را به تاراج بردند و همه‌ی این اقدامات ناشی از غرق شدن در موقعیت‌ها و سرمست شدن از نوشیدن بی حد باده‌ی بی حد غرور بوده است. آه …
قلم نای نوشتن این همه نادیده انگاشته شدن‌ها را ندارد. بیایید مظلومیت دیارمان را با طنین آواهایی گوش‌خراش و فریادهایی به پهنای درد از حنجره‌ی غم آلودمان بیرون دهیم و مظلومیت را فریاد بر آوریم، از گام‌هایی سست و گوش‌های ناشنوا از برخی ندانم کارهایی که تنها نام مسئول را بر روی خود یدک می‌کشند. نجابت ما موجب شده برخی‌ها هر چه بیشتر به ریسمان شهرت و قدرت چنگ بزنند و محرومیت‌های شهر ما را عامداً به فراموشی بسپارند…
آه! اکنون شاهین دژ به مدد برخی مسئول نماهای مغرض به سرزمین واژه‌های وارونه تبدیل گشته است…! جاییست که به مدد برخی اغراضات مغرضانه گنج، هم‌ردیف جنگ گشته است. درمان، نامرد و قهقهه، هق هق تلفظ می‌گردد اما هنوز که هنوز است درد هم معنای درد است. گرگ همان گرگ است و …
آری، اینجا شاهین دژ است. سرزمین واژه‌های وارونه… سرزمینی که من، نم زده گشته است… یار رأی عوض کرده تا هم‌رنگ آفتاب پرست ها گشته و به وقت مقتضی ردای رأی به خود بپوشد… راه گویی تبدیل به هار شده است… روز به زور می‌گذرد… آشنا را جز در انشاهای کودکانه نمی‌توان جست. وه … چه سرد است درس این زندگی نکبتی … اینجا به مدد بعضی دست‌های پشت پرده هر روز مرگ برای دردمندان گرم می‌شود و درد همان درد معنا می‌گردد که درمانی ندارد… کوچک‌تر که بودیم فکر می‌کردیم تنهایی یعنی اوقاتی که کسی در خانه نیست! اما امروز چه دیر فهمیدیم … تنهایی یعنی شعارهای فریبنده‌ی انتخاباتی و پشت خالی کردن‌ها به وقت عمل (!) اکنون نه تنها دستی برای یاری و چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن غم نامه‌هایمان وجود ندارد بلکه به عناوین مختلف در پی سرقت معادن و استهلاک جاده‌های قرون وسطایی ما برآمده‌اند تا ثبات و توسعه را میهمان زادگاه خویش بنمایند. در این برهه عاطفه‌ی مسئول نماها را تنها و تنها باید هنگام مبارزات انتخاباتی شنید و جملات زیبا و امیدبخش را در لابه لای شعارها و وعده و عیدهای فریبنده‌ی انتخاباتی جست. این روزها قلب‌هایمان مملو از درد گشته اما چه کنیم که همدردی نداریم. جوانان جویای کار در انتظار اقدام بی‌طرفان? امید بخشی برای جذب کار هستند. افسوس… چشم‌های اشک آلود در انتظار نوازش دستى یاریگر شب حسرت را به روز حیرت پیوند می‌زنند. این جا ناز طعم نیاز برای جمع آوری رأی دارد. اینجا دستی یاریگر که روح تلاطم زده‌ی جوانانمان را به ساحل آرامش رهنمون گردد وجود ندارد بلکه آرزوهای زیبا مغروق اقیانوس‌های ژرف موقعیت بهتر در آینده‌ی پیش رو گشته است. همگان می‌دانند مردم کهن شهر شاهین دژ افراد پاک، بی ریا صادق و بی آلایشی هستند و همین صداقت و حجب و حیا بسیاری اوقات موجبات محکومیتشان را فراهم ساخته است. در این خطه سر عشق با تیغ زهرآلود کین از گردن جدا شده و حدیث درد از کران تا کران در حال تکرار و تمرین است. مرگ از چنگال شوم زمان در قالب قلب واقعیات محرز با چکه چکه‌ی ناامیدی و مرگ فرو می‌ریزد. در قلوب سیاه مقام پرستان پلشتی کنج نشین گشته است. در سرزمین ما به مدد بعضی دست‌های زهرآلود بهار وصله‌ی ناجوری بر زمستان زودرس گشته است. فلک تبری قدار به دست سرنوشت بخشیده تا نوازشگر ساقه‌ی خردسال سوسن‌ها، یاس‌ها سنبل‌ها و صنوبرها گردد. چوبه‌ی دار انتظار دادگاه عدالت را می‌کشد و قاضی هم بی طرف نیست و متهم مظلوم از همه جا بی خبر است. در این دیار چمن خود را وامدار شبنم ابرها تلقی نمی‌کند و به مدد برخی‌های ذی‌نفع بر دل‌ها نقش خون تصویر گشته است. کشتی نوح به جای سیل امید در اقیانوس خون به گل که نه به لجن متعفن نشسته است.
افسانه پردازی جایی برای واقع‌گرایانه‌ها باقی نگذاشته است. شعله‌ی سرخ را در مسلخ خون به صلیب سرخ سمندر مصلوب کرده‌اند. گویا همگان بی خبر از دردند و چکامه‌ها هم آغوش ننگ و نفرین و اشعار همدردی هم‌ردیف سرقت و غارت گشته‌اند. از اوراق دفاتر ثبت رویدادهای درخشان به جای طراوت هم دلی خون خیانت می‌چکد و مردان و زنانی که قلب‌های مالامال از درد دارند از زور اعصاب تشنج زده خون بالا می‌آورند. اکنون دفتر زندگی و خاطرات مردم این سرزمین مدت‌هاست که دیگر لایق نفرین و ننگ گشته است و …

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۸ فروردین ۱۳۹۳ ساعت ۴:۲۲ ق.ظ

۲ نظر

نظر -49 - 0 از 2اولین« قبل بعد  » آخرین 
  1. 0

    “افسانه پردازی جایی برای واقع‌گرایانه‌ها باقی نگذاشته است.”
    همین جمله همه چیزو در مورد مسئولین توصیف میکنه…

  2. 0

    شاهین دژ مظلوم. کسی نیست که به این دیار یاری رساند. دیاری ابدی شیعیان
    چقدر این مردم را به سخره گرفتند. چه وعده هایی!!!
    افسوس پایانی ندارد
    نبود اشتغال = کوچ اجباری= از بین رفتن سرزمین شیعیان

نظر -49 - 0 از 2اولین« قبل بعد  » آخرین 

دیدگاه


4 + پنج =