آذربایجان مظلوم
قسمت اول
اصغر فردی
گروه تاریخ: همواره گفته و نوشتهام که بیماری دورویه » ترک ستائی« و »ترک ستیزی« دو آفت تنی و خونی فتنهساز بر پیکره ایراناند. ترکستائی اگر در محدوده دوست داشتن زبان و فرهنگ و قومیت ترکی در چارچوب وحدت ملی و زیر پرچم ایران باشد که طبیعیتر از این چیزی نیست، اما ترکستائی به مفهوم دیگرستیزی ـ که مرا سراغ آن تفکر در اندیشة هیچیک از ترکان ایرانی نیست ـ البته که مرضی فتنهآمیز بیش نیست. اما ترکستیزی در هر میزان و به هر شکل که باشد، جز بیماری و یا مأموریت یا به قصد مشئوم برهم زدن وحدت و یکپارچگی نیست.
لیبرالیسم ملیگرا که با پیروزی انقلاب اسلامی تمامی تریبونهای خود را در اثر طبیعت اسلام و انقلاب اسلامی ـ که فاقد خاصیت غیر انسانی و غیر مدنی قومستائی و قومستیزی میباشد ـ به یکباره از دست هٍشت، دارای پیشینهای است که دانستن چند و چون آن خالی از فایدتی نخواهد بود. نخست اینکه پانآریانیسم و ملیتگرائی و باستانستائی اسطورهاساس، همواره در ظاهرِ ستیزه با فرهنگ عرب، بر نهاد استراتژیک ستیزه با اسلام مبتنی بوده است.
نخستین اسلامستیزان در ایران همین شعوبیان بودند که از آغاز طلوع و اشراق آفتاب این دین مبین در ایران تا به امروز، با توسل به روشهای شیطانی و فتنهآمیز گوناگون در راه اضمحلال و تخریب این دین، از هیچ توطئه و تحریفی فروگذار نشدهاند.
همواره یکی از مهمترین نشانهها و هدفهای تیرباران شعوبیه، تُرکان بودند که هنگام اعتلای اقتدار اسلام، با تعطیل موقت اسلامستیزی، بر ستیزه با ترکان کمر بستهاند که سه قرن پس از اسلام، ارکان حکومت این سرزمین را تقریباً لاینقطع تا هزار سال بعد به دست گرفتند. بنابراین اگر در ادوار اخیر، شعوبیه دیگر به شکل سابق متشکل نبود، اما حلبه گرایشات آنها دائر و رائج بود و تا روزگار ما نیز فرا رسید. در دوره حکومت دودمان پهلوی حکومت از حیث تئوریک کاملاً به سیطره و استیلای فرهنگی این گرایش درآمد. شعوبیان، میهندوستی و ستایش زبان مادری خود (پارسی) را دکهای برای ستیزه با اسلام و ترکان ساختهاند و این دو آماج را همواره دوش به دوش هم نشاندهاند. چندانکه شاعرانی از این دست گفتهاند:
شــور احـیـاء وطـن گـر در دل پاکـت نبود/رفته بود از ترک و تازی هستی ایران به باد
تُرکان و دیگر مسلمانان مؤمن ایرانی میهندوستی (ایرانستائی) و فارسیپروری را بیش از این فریق طلیق ورزیدهاند. حتی ترکان، زبان پارسی را که زبان مادریشان نبوده، چندان دوست داشتهاند که پادشاه ترک آن را زبان رسمی کرده و شاعرِ تُرک بدون کمترین توجهی به زبان مادری خود (ترکی) این زبان را بالنده کرده و به آن زبان دیوانها ساخته و پایه ادبی آن را بنیاد نهادهاند و بیهیچ حب و بغضی، زیبائی را برگزیده و ستودهاند. اسلام نیز به عنوان یک دین آسمانی و انسانپرور، مورد قبول این مردمان قرار گرفته، چندانکه ترکان در افزونی اعتبار این دین و توجیه آن بر کافه انسانها عمرها وقف کرده، کتابها نوشتهاند.
شمار کتابها و دیوانهائی که ترکان به فارسی نوشته و موجب غنای ادبی این زبان نوین و جوان شدهاند، بیشک بیشتر از تعداد کتابهائی است که گویندگان اصلی این زبان (فارسیزبانان) و مخصوصاً فرقه منحوس و متقلب شعوبیه بوده است. شعوبیه چندانکه پیشتر گفتیم، ایراندوستی را به ایرانپرستیِ فارسیستائیِ باستانگرائی بئسالبدل کرده و در این افراط به ستایش و پرستش تاریخ خودساخته و زبان فارسی و ملککیانی بسنده نشده، تحقق آن را در برانداختن زبان و موجودیت ترکی و دین اسلام دانستهاند. شعوبیان بیآنکه مرزی مابین «اسلام» و«فرهنگ عرب» بگذارند، اسلامیت را به بهانه عربیتزدائی کوبیده و منکوب کردهاند. در دوره سلطنت خاندان قاجار که تدین دربار رفته رفته کاست و فضائی برای اسلامستیزان ایجاد شد، فتنهگران شعوبی مجال ظهور و بروزی بیش از پیش یافته و ستیزه با اسلام را موازی پارسیستائی و باستانگرائی و تاریختراشی پیش بردند.
نفوذ ترک و عرب کم شدهاست و مردم پارس/نـهـاد نـام خـود ایـن کیــقـبـاد و آن رُســتـم
این گروه در هر دورهای که بنیانهای حکومتی ضعیف بوده و اجتماع دستخوش نابسامانیها بوده، متحرکتر و فعالتر شده است.
حیات شوم و شیطانی این فرقه در تلاشی و احتضار جامعه و حکومت بوده است. بنابراین در دوران جوانی سلطنت سلسلهها ـکه در این هزاره اغلب به دست ترکان ایران بوده ـ حرکتی چشمگیر از این گروه دیده نشد و بیداری این فرقه از زمستانخوابی، در دوره افول و انحطاط و زوال حکومتها بوده است.شعوبیان در دوره افول و زوال برج قجری ـ مقارن با دو دهه آخر عمر ناصرالدینشاه ـ با ملاحظه ضعف سیاسی حاکمیت ایرانی یکایک ظهور کردند و در کسوت مورخ، روزنامهنویس، کنستیتاسیونطلب، قانونخواه و مدعی دیوان و مجلس پیدا شدند. اینها در اوائل کار اگرچه صراحتاً مخالفت با دین و خدا نمیکردند و با ترکان که در تمام ارکان اداری ـ سیاسی جامعه حاضر و ناظر بودند، درنمیآویختند؛ اما با توسل به روشهائی مانند مبارزه با خرافات، روحانیت و دینداران را با نمایش قبائح جنگیران و دعانویسان، بهانه اسلامزدائی قرار میدادند.
این، روش همه دینگریزان منطقه بوده است. روشنفکران قفقازی نیز برای کوبیدن دین و تدین، نمونههای غیرقابل دفاع منتسب به تظاهر دینی را نشانه هجوم خود قرار میدادند و در واقع و باطن با نفس اسلام و با خداگرائی میجنگیدند. تاکتیک دیگر این فرقه در هر فرصتی ستیزه با محورها و مُداراتِ مشترک مسلمانان بود. نوشعوبیان با هرچیزی که موجبات اتحاد و تفاهم مسلمانان را فراهم آوَرَد، به شدت میجنگیدند. سه عنصر (الفبای اسلامی ـ زبان عربی ـ زبان ترکی)، به مثابه حلقات پیوند اقوام ایرانی نشانههای وحدت ایرانی با اسلام همواره آماج حملات لاینقطع این گرایه کهنگیپوی و فتنهجوی بوده است. از منادیان کهن طرفدار تغییر الفبا که بگذریم، میرزا فتحعلی آخوندوف مهمترین عنصر شعوبیِ ستیزهجو با الفبای اسلام در دوصده اخیر بود که پیروان شعوبیاش ـ از ملکمخان ارمنی تا سعید نفیسی و ذبیح بهروز و یحئی ذکاء ـ این کباده را تا اواخر سلطنت منحوس پهلوی کشیدند.
این فرقه خودسر و خیره با ارشاد و هدایت مقتدایان مستشرق خود همواره به دنبال جایگزینجوئی بر اسلام بوده و در پویه (آئینی ایرانی) لاوه و مویهها کردهاند. زمانی با پشتیبانی و توسیع کیشهای مجعول بابی و بهائی و ازلی که دستساز شرکت تعاونی اجانب بوده سعیهای باطل ورزیدند و با نگرفتن رنگ این ننگ، به احیای آئین موهوم پرستش آتش اهتمام کردند و فرهنگ ایران اسلامی را با نجاست ثنویت آلودند. بر هر در و پیکری کله گاو و میش برافراشتند و این فتنه را چنان جاکردند که کسان، نامهای اسلامی را با نامهای مهری و اوستائی! عوض کردند و دین اسلام به کیشهای مهری و مزدشتی؟! و زردشتی بئسالبدل گشت. این گروه سیاه برای پادشاه نگاهبان آتشگاهشان! لقب »آریامهر« دادند و بر سر خرابههای کاخهای معماری شده توسط ایرانیان پیش از هخامنشها، که به دست سرکرده یهودی غصب شده بود، رقص شیطان کردند و امالخبائث به شادی روان خشایار و دارا سرکشیدند.
شعوبیان در دورهای، با دستدرازی به قاموس مردم ـ که نکوهیدهتر از دستدرازی به ناموس مردم است ـ به زدودن لغات غنی و پربار اسلامی (عربی و ترکی) از زبان فارسی درآمدند و به جای آن ظروف ظرائف و طرائف انسانی، لغتهای جعلی دساتیری را به این زبان حقنه کردند و با ابتکاری فنمندتر از کهنهکردن و عتیقهسازی اشیا، زبان جدید کهننمودی را تدارک دیدند
انقلاب اسلامی ایران که مانند سیل دمان خار و خارا و خاشاک را از سر راه خود روبید، کشور را از پلیدی این مشتی پلشت پرداخت و آنها را نفی بلد ساخت. با پیروزی انقلاب اسلامی، اسلامیت و تدین بر شئون جامعه و ارکان حکومت غلبه کرد و فرصت عرض اندام در شاکله دینستیزی در داخل کشور برای بازماندگان این پیکره پوسیده به شدت کاسته شده است، این گروه با متد و روش جدیدی به عرصه خلید. از روزهای آغازین استقرار جمهوری اسلامی تا نیمه سال ۱۳۶۰ که کشور دستخوش هرج و مرج و بیثباتی بود، گروه مذکور با تجمع در زیر چترهای تحرکات حزبی و سازماندهی دوباره دستجاتی مانند »جبهه ملی« و »حزب ملت ایران« و »حزب پان ایرانیست« و … مجالی برای طرح اندیشههای مخرب خود ایجاد کردند. آنها با استفاده از موقعیت استثنائیای که »دولت موقت« از راه اشتراک این عناصر در بدنه حکومت فراهم آورده بود، توانستند با انتشار مطبوعات و کتابها و علم کردن تجمعات و محافلی، دینستیزی خود را به طور خزنده و مبهم در سایه و پناه باستانستائی و مخالفت با منویات انقلاب اسلامی و رهبری آن که خطوط اصلی حاکمیت را با افکار خالص، پالوده و نیالوده »اسلام ناب محمدی«، ضمن ایراندوستی معقولانه ترسیم و طراحی کرده بود، پیش ببرند. مخالفتهای منافقانه با حذف شیر و خورشید از پرچم ایران و ناخشنودی از برافزودن لفظ جلاله و تکبیر بر آن، اعتراض به کمرنگ شدن توجه بر آئینهای بدوی مانند، جشن شاهنشاهی مهرگان و …، حداقل نمایشات و تجلیات افکار آنان بود.نوشعوبیان دینستیز و ایرانیگریز، از گَندهپروندگی پیرانشان (بختیار) ـ که خون ایرانیان از سرانگشتان حُقهگیرش میچکید ـ حیا نکردند و بومآسا بر بام ایرانِ آزاد، ناله واملتا! سردادند.
تا خمینی بتبرافکن با تعیین تکلیف و موقع شرعی این آزادیخواهان! و ملیگرایان، آب بازمانده از روی این تردامنان ریخت؛ تا این زمره ملازم خمره، به لاک و لانههایشان خزیدند و خاموشانه به فراموشخانههایشان خلیدند.ناخشنودیهای این جریان در اعتراض به تغییر قطبیت «ملت» به «امت» به طور نجواگونهای تجلی میکرد.با پیشآمدن تجاوز رژیم بعثی حاکم بر عراق به ایران، فرصتی برای اشتعال هیجانات عربستیزی به مثابه تدارک قالبی برای تقبیح اسلام برای آنها دست داد که در مقالات و اظهارات خود بر علیه این تجاوز دوباره عبارات (عرب سوسمارخور و ملک کیانی) و توفیق مقابله با لاطائلات صدام حسین در دعوای سرداری قادسیهاش به دست آمد. با استحکام پایههای »نظام« جمهوری اسلامی و تقویت ارکان امنیتی و ثبات حکومت پس از سال ۱۳۶۰ و فرار جمعی ضدانقلاب به خارج از ایران، فرقه غیرسیاسی و غیر فعال این گرایش نیز جمهوری اسلامی ایران را محل مناسبی برای زندگی خود نیافته، همسو با دستجات ضدانقلاب به دامان غرب گریختند.
غرب که در درون اندیشههای فلسفی و منطق پسامْدٍرنی خود جائی برای »دین« و »ملیت« نمیشناسد و این دو را پدیدههای پُستنوگرائی میداند و با دگردیسیهای شتابناک، نظریههای»دهکده جهانی« را به حد مفرط و نهائی »گلوبالیزاسیون« رسانده است، این بار»ملیگرائی«» و »اصالت قومیت« را نسخهای متناقض برای اقوام شرقی ـ خاورمیانهای ـ جهان اسلامی و مخصوصاً ایرانی پیچید.
از سوئی با برگزاری کنگرهها وتأسیس پایگاههای اطلاعرسانی در اینترنت و منشورات سیلآسا، »ترکیسم« را به ترکان ایران و از دیگر سو، همین امکانات را به علاوه چند شبکه تلویزیونی ماهوارهای در اختیار سالخوردگان حسرتناک »ایران دیروز شاهنشاهی« در بارور کردن منویات نوشعوبی گذاشت.
ادامه دارد
نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۰۶ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۵:۳۱ ق.ظ