ناکارآمدی و فساد مدیران در پوشش مقاومت خیانت به ملت است
سینا کلهر
گروه اقتصادی :اگر قرار باشد مقاومت پوششی برای ناکارآمدی، فساد، ضعف مدیریت، پوشاندن خطای مدیریتی و غیره باشد، هم خیانت است و هم ظلم. ما در کشوری زندگی میکنیم که گفته میشود ۴۰ سال مدام در حال مقاومت بوده و امروز هم کلیدواژه اصلی باز همین »مقاومت« است.
به نظر میرسد بعد از این مقاومت ۴۰ ساله باید بهجایی رسیده باشیم که بتوانیم دست به یک تحلیل، واکاوی و بازنگری در خصوص این مقاومت بزنیم، آن را در بستر تاریخیاش فهم کنیم و در شرایط کنونی اقتضائات مقاومت در وضعیت کنونی را استنباط کنیم مقاومت در شرایط کنونی که با یک ادبیات ژورنالیستی »پسا برجام« لقب گرفته و تحت فشار سنگینترین تحریمهای غرب هستیم باید اقتضائات خاصی داشته باشد که احتمالاً با اقتضائات مقاومت در دهههای پیشین متفاوت است.
آنچه امروز بیش از هر چیز در این زمینه خودنمایی میکند عدم یکدستی مردم-مدیران در جریان مقاومت است و این ما را با نوعی تناقض ساختاری مواجه میکند. در این زمینه دیده میشود با وجود تاکید مدیران و مسئولان کشور بر مقاومت، اما خود آنها ساختارهایی را در مدیریت کشور پذیرفتهاند که اساساً نافی و ناقض مقاومت است. مثلاً آغوش باز مدیران کشور به سیاستهای تعدیل ساختاری، سیاستهای اقتصادی بازار آزاد و خصوصیسازیهای افسارگسیخته و… چطور میتواند به مقاومت منتهی شود؟
به عبارت دیگر، در شرایط کنونی برای تقویت مقاومت، باید در داخل کشور باید سیاستها و زیرساختهایی داشته باشیم که اصولاً شعار مقاومت از سوی مسئولان را برای مردم باورپذیر کند، ولی وضعیت در»بالا« به گونهای است که شعار مقاومت را در »پایین« به نوعی »کلیشه« بدل میکند و انگیزه مقاومت را از مردم میگیرد. اما تحلیل این وضعیت چگونه می¬تواند باشد.
در ابتدا باید دو چیز را از هم تفکیک کنیم بحث اول این است که گاهی مقاومت بهعنوان یک »استراتژی ملی« انتخاب میشود. اصطلاحاً یک گزینش سیاستی در حوزه کلان جامعه برای پیشبرد یا تحقق اهداف خاصی است که نظام سیاسی آن را پیگیری میکند و ترجیح میدهد در دورهای به سمت اتخاذ چنین سیاستی پیش برود. این یک وضعیت است، ولی یک وضعیت هم آن است که مقاومت بهصورت طبیعی صورت میگیرد و به گونهای یک رخداد اجتماعی است. این دو گاهی میتوانند با هم تلاقی داشته باشند وتا یک نوع همزمانی را را شاهد باشیم. در ادامه با مثال بحث را روشنتر میکنم.
وقتی ما از مقاومت حرف میزنیم، قطعاً ایده، اساس و بنیادش بر این است که مقاومت باید با »زندگی« سازگار باشد. شما نمیتوانید حرف از مقاومت بزنید، درحالیکه آن مقاومت، زندگی را ناممکن و نامقدور کند، یا زندگی را از صحنه بیرون ببرد. این نه شدنی است، نه عاقلانه و اخلاقی است؛ شما بههیچوجهی نمیتوانید از مقاومت در معنایی صحبت کنید که در آن زندگی منتفی شود؛ زندگی با هر تلقی و معنایی که از آن داشته باشید و گاهی اوقات هم حداقلهایی است که وجود دارد.
بر این مبنا، طرح بحثی هم که در کشور ما از مقاومت صورت میگیرد، اتفاقاً و از قضا ناظر به مسئله زندگی است. زندگیای که با عنوان و صفت »عزتمندانه« از آن یاد میشود. اگر اینجا با رویکرد و استراتژی ملی مقاومت مواجه هستیم و در آن معنای اولی که گفتم، نظام سیاسی آن را اتخاذ کرده، مسئله عمدتاً ناظر بر این است که در وضعیتی که وجود دارد، ناگزیر از انتخاب زندگی «عزتمندانه» در برابر زندگی «ذلتمندانه» شدیم و باور بر این است که مقاومت با همین معنای عرفی و بینالاذهانی که دارد، موجب زندگی عزتمندانه خواهد شد.
بنابراین تاکیدم در اینجا این است که اگر ایده مقاومت طرح میشود حتماً باید به این توجه داشته باشیم که لازمه و ضرورت این مقاومت، ممکن بودن و میسر بودن زندگی است و مقاومت باید بتواند زندگی را توجیه کند و امکانات آن را مهیا کند؛ لااقل در مورد حداقلهای زندگی! ما نمیتوانیم از مقاومت به این معنا حرف بزنیم که همه نیازهای بنیادی و اساسی افراد در آن مخدوش و نادیده انگاشته شود، چنین چیزی نه ممکن است و نه اساساً در بلندمدت امکان تداوم پیدا میکند.
چنین چیزی را هم خوشبختانه در جمهوری اسلامی نمیبینم. اینها ناظر به آن رویکرد اول به مقاومت بود که با عنوان استراتژی برجستهاش کردم.
اما رویکرد دوم این است که بخشی از فرهنگ مقاومت، از دل جریانهای اجتماعی و اصیل مردمی بیرون آمده است و خیلی هم به انتخاب حاکمیت و نظام سیاسی ارتباط ندارد؛ یعنی یک پروژه و گزینه سیاستی نیست. مثلاً امروزه ما مشاهده میکنیم که علیرغم اینکه حاکمیت، از مبارزه با ماهواره کاملاً ناتوان شده است و عملاً دیگر سیاست مبارزه با ماهواره را کنار گذاشته است، ولی شما میبینید که در اینجا یک اقلیت ۳۰ تا ۳۵ درصدی از مردم هستند که به هیچوجه از ماهواره استفاده نمیکنند؛ یعنی فرهنگ مقاومت ی در آنها شکل گرفته که به اراده خودشان از این ابزار استفاده نمیکنند.
با توجه به آمارهایی که موجود است میتوان گفت که حداقل در یک دهه اخیر، یعنی از سال ۸۵ جامعه ما به بعد این ثبات رسیده، و این ثبات تداوم داشته است و دیگر ما خیلی شاهد ریزش این جمعیت ۳۰ تا ۳۵ درصدی نیستیم.
یعنی حتی اگر ادعا نکنم رویشهای یکی دو درصدی هم داشتیم، به قطع میتوانم بگویم که آخرین نظرسنجیها و پیمایشها نشان میدهد روند رو به رشد استفاده از ماهواره کاملاً متوقف شده است.
یعنی در همان حد ?? تا ?? درصدی که استفاده میکردند، متوقف شده و منحنی آن شکل نزولی پیدا کرده است. پس این نوع از فرهنگ مقاومت، یکجور فرهنگ بومی و مردمی است و اتفاقاً ارتباط اصیل و وثیقی هم با زندگی دارد.
در اینجا باید به این فکر کنیم که اصولاً چرا مقاومت یک راهبرد و استراتژی است؟ اساساً ما در چه موقعیتهایی مقاومت میکنیم؟ واقعیت این است که اتفاقاً ما برای تحقق زندگی اصیل، اخلاقی، انسانی، بادوام و زندگیای که اساس و بنیادش مبتنی بر اعتماد و محبت است، گاهی اوقات از راهبرد و رویکرد مقاومت استفاده میکنیم. با ذکر نمونه شاید بحث روشنتر شود؛ مثلاً شما با تبادل، تهاجم یا تعارض فرهنگی در حوزهای به نام انتخاب همسر و تشکیل خانواده مواجه هستید.
یک نظام فرهنگی وجود دارد که بهعنوان فرهنگ مهاجم با انواع و اقسام ابزارها و تبلیغاتش، شیوههای اصیل، بومی و سنتی همسرگزینی شما را از صحنه بیرون میکند. کاری که شما انجام میدهید این است که متوجه میشوید یا از طریق مقایسه زندگی کسانی که در آن فرهنگ قرار گرفتند و انتخابهایشان اشتباه بوده و منجر به طلاق شده، یا زندگیهای نامناسب و تنش و اختلاف و… داشتند، برای اینکه خودتان را ایمن نگه دارید و گرفتار چنین بلاهایی نشوید، شروع میکنید به یک اِعمال یک مقاومت خودخواسته.
یعنی ترجیح میدهید خانواده و خویشاوندان خود و کسانی که به آنها تعلق دارید را به شیوههای سنتی و بومی و شیوههایی که هزاران سال جواب دادند و نتیجهبخش بودند ترغیب کنید و خودتان هم از آن شیوهها استفاده کنید؛ در تربیت فرزند، در انتخاب یا مواجهه با همسر، دوست، همسایه و… که در زندگی دارای اهمیت هستند. مقاومت در اینجا یک راه است، چون فرهنگ معارض یا مهاجم، فرهنگ غالب است و عمدتاً جهانی است و شما از باب نجات زندگی و به خاطر زندگی خودتان مقاومت میکنید و این اتفاق رقم میخورد.
اما وقتی این مقاومت تبدیل به سیاست رسمی میشود و در سطح ملی طرح میشود و قدرت سیاسی هم پشت سر آن قرار میگیرد، یکسری ابعاد و اقتضائاتی پیدا میکند. در این صورت شما حتماً باید لوازم و پیامدهای طرح این مسئله به عنوان سیاست ملی را در نظر بگیرید.
وقتی شما مردم را به این دعوت میکنید که شرایط سختتر شده و در این شرایط سختتر باید مختصری زهد پیشه کنید، کمتر بخورید، کمتر بپوشید، کمتر اسراف کنید، تجملات را کمتر کنید و خلاصه میزانی از محدودیتها را باید اعمال کنید، چند سطح و وجه پیدا میشود که باید به آنها توجه داشته باشید؛ یک سطحش این است که قبل از آنکه به ساختارسازی و نهادسازی بپردازند، خود کسانی که این توصیهها را میکنند باید عامل به این موارد باشند که ما در موارد بسیاری میبینیم که نیستند!
الآن دیگر حتی نیازی نیست که رسانهها بخواهند پیگیری کنند تا همه متوجه شویم که زندگی شخصی خیلی از افرادی که دعوت به مقاومت میکنند، تطابقی با شعارهایشان ندارد! نخیر، اصلاً به نحو حیرتانگیزی خود اعضای خانواده همین افراد، از باب فخرفروشی، تجمل و غیره وضع خود را منتشر میکنند تا برای خودشان مثلاً پرستیژی رقم بزنند؛ بهجز قشر معدودی از مقامات که شاید تعدادشان به تعداد انگشتان دو دست هم نرسد این مسئله را رعایت کنند.
خود مسئولان و کسانی که شعار مقاومت میدهند باید به این سیاست عامل باشند. یعنی وقتی مقاومت، یک سیاست ملی میشود و توسط نهاد قدرت ترویج میشود، خود رهبران سیاسی باید پیشاپیش دیگران این سیاست را اعمال کنند و در پیش بگیرند. آنهم نه فقط در محیط کاریشان، بلکه مقاومت باید در زندگی شخصیشان کاملاً نمود و بروز داشته باشد. ایبسا که این نمود و بروزها که آنها در زندگی خود اعمال کردهاند، بتواند به پذیرش و همراهی بیشتر مردم کمک کند. در غیر اینصورت چنین همراهیای کمتر وجود خواهد داشت.
ما کاملاً با رویکردهای متناقضی مواجه هستیم که در سطح سیاستی دنبال میشود. از یکسو به این قائل هستیم که این مقاومت باید صورت بگیرد، باید ایستادگی و پایداری کنیم، اما از سوی دیگر میبینیم که لوازم این مقاومت و پایداری فراهم نشده و نمیشود. چون شما همین که تصمیم میگیرید مقاومت کنید، بلافاصله باید ببینید لوازم اینها چیست و آنها را فراهم کنید.
معتقدم باید در این مورد گفتوگو کنیم و این قضیه را به نتیجه برسانیم؛ و الا با روند کنونی مقاومت عملاً نمیتواند به نتیجه برسد. یکی از لوازم بسیار جدی این فرهنگ مقاومت، خصوصاً اگر قرار است طولانیمدت و بلندمدت باشد این است که شما باید جریان خصوصیکردن امکانات و اموال عمومی را که متوقف کرده و حتی شاید لازم باشد برعکس این روند، یعنی اموال خصوصی را عمومی کنید. بویژه جایی که میبینید بخش عمدهای از کارخانهها و مؤسساتی که شما خصوصی کردید عملاً به ورشکستی افتاده و شما ناچار شدید دوباره از اموال عمومی جای دیگر بردارید و آنها را مجدد فعال کنید. خب عقل سلیم میگوید در چنین وضعیتی نباید این اتفاق بیفتد. وقتی وضعیت تغییر کرده است، طبیعتاً و قطعاً رویکردها و مدلهای شما هم باید تغییر کند.
به گزارش آرازآذربایجان به نقل از مهر، اگر مقاومت قرار باشد پوششی برای ناکارآمدی، فساد، ضعف مدیریت، تصمیمگیری، پوشاندن خطای مدیریتی و غیره باشد، هم خیانت است و هم ظلم! اساساً یک محور اساسی مقاومت این است که در مقابل همینها (خیانت و ظلم) مقاومت کنیم. اتفاقاً هسته اساسی و دال مرکزی فرهنگ مقاومت، تکیه بر توان داخلی است و شعار اساسی آن »ما میتوانیم« است. وقتی شما میگوئید »ما میتوانیم« یعنی تمام کسانی که در مناصب متعدد دولتی، رسمی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی قرار گرفتهاند چنان زیر ذرهبین و در معرض ارزیابی و قضاوت قرار دارند که اگر نتوانستند، باید کنار برود تا کسی که میتواند بیاید و کار را پیش ببرد.
Arazazarbaijan.aghtesadi@gmail.com
نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۳۹ ق.ظ