گروه خانواده و سلامت: کنترل، هميشه با فرياد و تنبيه نيست؛ گاهي با يک جملهي ساده شروع ميشود: »ما فقط خيرت رو ميخوايم«. اما وقتي محبت شرطي ميشود و حمايت جاي خودش را به اجبار ميدهد، کودکي ميماند که بزرگ شده، اما هنوز اجازه ندارد خودش باشد... و زخميهايي که ديده نميشوند، دردناکتر از همهاند.
کلينيکي ، ساعت 10 صبح. در سالن انتظار، چهرههايي نشستهاند که شايد ظاهراً آرام باشند، اما نگاهشان، ناخنهاي جويدهشده و دستان زخميشان، حکايت از طوفاني درون دارد. اينجا، آدمها با زخمهايي آمدهاند که نه با جراحي، که فقط با فهميدن، شنيدن و درمان آرام ميگيرند.
يکي از آنها، دختر جوانيست که روي دستانش جاي زخمها ديده ميشود. وقتي از او ميپرسم اينجا چه ميکند، فقط يک جمله ميگويد:»اگر پدر و مادرم بفهمند مشاوره ميروم، نابودم ميکنند.«
او از کودکياي ميگويد که اجازه هيچ اشتباهي را نداشت. از بزرگ شدن با قوانيني که هيچوقت در نوشتنش نقش نداشت. تصميمات زندگياش از پيش تعيينشده بود، حتي رشته دانشگاهي، حتي احساساتش. حالا در بيستوچند سالگي هنوز از »نه« گفتن ميترسد. چون »نه« براي او هميشه مترادف بود با تنبيه، قهر، يا سکوت سنگين خانواده.وقتي رؤياهاي کودکي را با خطکش ميشکنند
سارا، دختريست که امروز پزشک است. مطب دارد، درآمد خوب، و تحصيلات عالي. اما وقتي درباره علاقهاش ميپرسم، چشمهايش پر از اشک ميشود:»من عاشق ادبيات بودم، اما پدرم با چوب خطکش زد روي دستم و گفت: پزشکي يا قطع رابطه!«
سارا به اجبار با پسرعمويش ازدواج کرد چون »او پسر خوب خانواده بود«. دو سال بعد طلاق گرفت و آن زمان پدرش گفت:»تو ديگه حتي توي اين خونه هم جايي نداري.«
سارا حالا در حال درمان PTSD است و به بچههاي بيمار مطبش ميگويد:»نذار کسي آرزوهات رو ازت بگيره.«
"مداد رنگيهامو شکستند چون براي بازي بودن، نه براي درس"
نيما، مردي 25 ساله است که هنوز اجازه نفس کشيدن ندارد. از کودکي تا نوجواني تمام ساعاتش برنامهريزيشده بود. وقتي به کتابش نقاشي کشيد، مادرش مداد رنگيهايش را شکست و گفت: »اينها براي بازي نيستن!«
در 14 سالگي فهميد مادرش پيامهاي گوشياش را چک ميکند. و وقتي اعتراض کرد، جواب شنيد: »تا زير اين سقف هستي، حريم خصوصي معنا نداره!«
نيما حالا با اختلال اضطراب اجتماعي زندگي ميکند. حتي خريد کفش هم برايش کار سختيست. از رابطه عاطفي فراري است و هنوز نميداند چطور بايد تصميم بگيرد بدون اينکه از قضاوت ديگران بترسد.
"وقتي نقره گرفتم، پدرم گفت: بدون طلا هيچي نيستي!"
رضا، مرديست موفق و مدير يک شرکت بزرگ. اما با اينکه همه او را تحسين ميکنند، خودش هرگز از موفقيتش لذت نميبرد. پدرش از او فقط نتيجه ميخواست. وقتي نمره 19 گرفت، شنيد: »چرا 20 نشدي؟« وقتي مدال نقره المپياد را آورد، گفت: »طلا کو؟ بدون طلا بيارزشي.«
رضا ميگويد: »سه بار به خاطر اشتباه کوچيک استعفا دادم. چون هميشه فکر ميکنم بايد بهتر ميبودم.«
او حتي از پدر شدن ميترسد:»نکنه منم مثل پدرم بشم؟«
نظر روانشناس: وقتي محبت، تبديل به کنترل ميشود
دکتر شايان آتاباي، روانشناس سلامت درباره والدين کنترلگر توضيح ميدهد:ويژگيهاي والدين کنترلگر:محبت شرطي- دخالت افراطي در تمام امور- بيتوجهي به حريم شخصي- تحميل تصميمها- تهديد به ترک محبت يا طرد.
او هشدار ميدهد که ادامه اين سبک فرزندپروري، ميتواند منجر به اضطراب، افسردگي، اعتياد، رفتارهاي پرخطر و حتي خودکشي شود.
راهحل چيست؟
به گزارش آراز آذربايجان به نقل از سلامت نيوز،آموزش والدين در زمينه تربيت سالم - دادن استقلال تدريجي به نوجوانان - مشاوره خانوادگي براي حل تعارض – ساخت فضاي امن براي بروز احساسات- شکستن تابوهاي گفتوگوي عاطفي در خانوادهها.
ما اغلب فکر ميکنيم »دلسوزي« يعني برنامهريزي، تصميمگيري، و »بهتر دانستن« براي فرزند. اما فرزند، پروژه نيست. انسان است. و اگر راهِ خودش را نرود، تمام زندگي را با حسرت و زخمهاي بيصدا سپري خواهد کرد.