گروه خانواده و سلامت: زندگي مشترک يک زوج به معناي عشق و همراهي است؛ اما گاهي، زوجها زير يک سقف ميمانند، بيآنکه دلهايشان هنوز با هم باشد.
داستانهايي واقعي از اين سکوتهاي سنگين، موضوع تحقيق جديدي شده است. در بسياري از خانوادهها، طلاق نه به شکل رسمي، بلکه به صورت خاموش و بيسر و صدا اتفاق ميافتد. زوجها از هم دل ميکَنند، اما همچنان زير يک سقف زندگي ميکنند.
به اين وضعيت، طلاق عاطفي گفته ميشود. در اين حالت، زندگي مشترک بيشتر شبيه يک وظيفه خشک و بيروح است تا رابطهاي مبتني بر عشق و دوستي. زن و مرد ديگر نه احساس نزديکي دارند و نه گفتگوهاي صميمانه. زندگيشان از شور و شوق خالي شده و بيشتر شبيه همخانههايي سرد رفتار ميکنند. اين شکل از طلاق، اگرچه در آمارهاي رسمي ثبت نميشود، اما آثار آن گاهي از طلاق قانوني هم ويرانگرتر است.
ضرورت پرداختن به طلاق عاطفي از آنجاست که پيامدهاي آن تنها محدود به درون خانه نيست. طلاق عاطفي، به روابط فردي، شغلي، اجتماعي و حتي سلامت رواني زن و مرد لطمه ميزند. اين نوع جدايي، به مرور اعتماد، احترام و محبت را از بين ميبرد و افراد را وارد چرخهاي از نااميدي، انزوا، خجالت، اضطراب و کاهش عزت نفس ميکند.
در چنين شرايطي، نه تنها کيفيت زندگي زناشويي افت ميکند، بلکه ارتباط فرد با فرزندان، خانواده، دوستان و همکاران نيز تحت تأثير قرار ميگيرد. اين يک مسئله شخصي نيست؛ بلکه چالشي اجتماعي است که ميتواند پايداري خانوادهها و انسجام جامعه را تهديد کند.
در همين راستا، ياسر رستگار، دانشيار جامعهشناسي دانشگاه هرمزگان، به همراه دو پژوهشگر ديگر، پژوهشي کيفي درباره تجربه زنان از زندگي در وضعيت طلاق عاطفي انجام دادهاند. اين تحقيق، نگاهي عميق و انساني به احساسات و تجربيات زناني دارد که در اين نوع رابطه گرفتارند؛ زناني که با وجود سردي و سکوت در خانه، همچنان در زندگي مشترک باقي ماندهاند.
براي انجام اين پژوهش، تيم تحقيقاتي از روش مصاحبه عميق استفاده کردهاند. آنها به سراغ زناني رفتهاند که به مراکز مشاوره خانواده مراجعه کرده بودند و با استفاده از شيوهاي به نام «پديدارشناسي» تلاش کردهاند تا تجربه دروني و شخصي اين زنان را درک و بازگو کنند. به زبان ساده، اين روش به محققان کمک کرده تا نه فقط آنچه زنان ميگويند، بلکه احساس و معناي پشت گفتههايشان را نيز بفهمند.
نتايج اين پژوهش، تصويري تلخ اما واقعي از زندگي زنان درگير با طلاق عاطفي را نشان ميدهند. زناني که زندگيشان درگير خشونت، بيمهري، خيانت و بيتفاوتي شده و در تلاش براي حفظ ظاهر زندگي، آسيبهاي عميقتري را تجربه ميکنند. از ميان گفتههاي آنها، مفاهيمي مانند روان شکسته، زندگي بدون عاطفه، پيکرهاي فرسوده، و رابطههايي سرد و يخزده بيرون کشيده شده که همگي به نوعي وضعيت «زندگي مردابي» را توصيف ميکنند؛ وضعيتي که هرچه بيشتر در آن دست و پا ميزنند، بيشتر در آن فرو ميروند.
پژوهشگران در اين تحقيق تاکيد کردهاند که زنان گرفتار در طلاق عاطفي، با وجود آسيبهاي رواني و جسمي، همچنان در زندگي مشترک باقي ميمانند؛ زيرا عواملي مانند فرزندان، فشار اجتماعي، وابستگي اقتصادي و نبود حمايت بيروني، خروج از رابطه را براي آنها دشوار کرده است. آنها در چرخهاي گرفتار شدهاند که در آن نه ميتوانند بروند، نه ميتوانند بمانند.
از مهمترين نکات اين پژوهش آن است که طلاق عاطفي فقط يک مشکل شخصي يا زناشويي نيست. اين وضعيت ميتواند سلامت رواني و اجتماعي يک جامعه را تهديد کند.
بر اساس يافتههاي تحقيق، بيتوجهي به نيازهاي عاطفي، روابط جنسي سرد، خيانت، خشونت خانگي و دلزدگي، دلايل اصلي طلاق عاطفي هستند. پژوهشگران هشدار دادهاند که آمارهاي رسمي طلاق، تنها نوک کوه يخ است و بخش بزرگتري از بحران، در سکوت و پنهان باقي ميماند.
مجريان اين تحقيق پيشنهاد ميدهند که براي کاهش اين بحران، بايد آموزش مهارتهاي ارتباطي و جنسي قبل و بعد از ازدواج جدي گرفته شود. همچنين، ارائه مشاورههاي تخصصي، بالا بردن تابآوري رواني زوجين، و بهبود وضعيت اقتصادي خانوادهها، از ديگر راهحلهايي است که ميتواند به کاهش طلاق عاطفي کمک کند. به گفته آنها، ناآگاهي نسبت به نيازهاي همسر، سوءتفاهمها، و کمبود مهارتهاي حل تعارض، از دلايل اصلي گسترش اين نوع طلاق هستند.
به گزارش آراز آذربايجان به نقل از ايسنا،اين يافتههاي مهم در فصلنامه «پژوهشنامه زنان» وابسته به پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي منتشر شده اند. اين فصلنامه، يکي از معتبرترين نشريات علمي کشور در حوزه مسائل اجتماعي و خانواده است.