گفتمان حکمت با فلسفه هنر

گفتمان  حکمت  با فلسفه  هنر

علی رزم‌آرای
گروه فرهنگی: حکمت در لغت به معنای نوعی محکم کاری است که در آن رخنه ای راه ندارد و در معلومات عقلی که ابدا قابل بطلان و کذب نیست به کار می رود. حکمت به معنای دانایی، علم، دانش، دانشمندی و عرفان نیز به کار رفته و به شناسایی حق و فراگرفتن علوم شرعی و علوم طریقت و حقیقت و برهان و غایت هر چیز نیز معنا شده است.سقراط معرفت را در معنای حسی آن رد میکند و معتقد است که معرفت، باید معرفت ارزشهای جاویدان باشد؛ یعنی ارزشهایی که تابع تأثرات بی ثبات و متغیر حسی یا عقیده شخصی نیستند. در فلسفه یا حکمت یونانی نگاه منفی افلاطون به هنر، ار آنجا نشأت می گیرد که معتقد است هنرمند اشیاء را خوب تصویر نمی کند؛ چرا که مقلد ظاهر است؛ مثلا نقاشی که یک تخت را می کشد، فقط از دیدگاه تأثیرات بر حواس کار می کند و این از معرفت حقیقی به دور است.
ارسطو نیز در روند مبارزه با دریافت های حسی و سطحی محض نسبت به شناخت اشیاء و رویدادها، به مفهوم حکمت دست می یابد؛ از این روی او حکمت و فهم ماوراءالطبیعه رامساوی تلقی می کند و معتقد است فیلسوف یا دوستدار حکمت کسی است که خواستار معرفت درباره علت نهایی و ماهیت اشیاء و واقعیت است و معرفت را برای خود معرفت می خواهد.از نظر او معرفت کلی در عالی ترین درجه است آنچه را حکمت مورد بحث قرار می دهد چهار چیز است: جوهر یا ذات شیء، ماده یا موضوع، منشأ حرکت یا علت فاعلی و علت نهایی یا خیر.
در اسلام فلسفه و عرفان از شخص پیامبر اکرم (ص) آغاز می شود که از حکمت به سان رازی که گشودن آن پایان سردرگمی ها و حیرانی هاست سخن می گویند: “حکمت گمشده مومن است” و قرآن در مورد حکمت می فرماید: “خداوند از میان مردم، رسولی برانگیخت تا نشانه های او را بر آنان برخواند و پاک و خالصسشان کند و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد”.جمعی از فلاسفه و عرفا ازجمله بوعلی سینا، سهروردی، ابن عربی، ملاصدرا و ملاهادی سبزواری سرّ حکمت را برملا می کنند، اگرچه رازها و غموض آن در بسیاری از ساحت ها همچنان به جای خود نامکشوف باقی مانده است.
تعبیر بوعلی سینا متناسب با شخصیت خردگرای این عالم استدلالی است، از این روی وی حکمت را عمدتا روشی برای فهمیدن حقیقت واقعیت ها تلقی می کند و معتقد است حکمت صناعتی است که توسط آن انسان هر آنچه را که در عالم، در واقع و نفس الامر وجود دارد دریافت می کند و یا آن را از نوع افعالی که برای تعالی و شرافت انسان ضروری است آن را فراگیرد، می شمارد، و گاهی نیز آن را برترین علم می شمارد.
حکمت در نظر سهروردی امری الزاما الهی و متوجه ساحت قدس نیست. او روش افلاطون را مورد نظر داشته که متکی بر شهود است نه استنتاج. محیی الدین عربی که بنیان گذار عرفان نظری است بنابر حال خویش به نهایت حکمت نظر دارد و معتقد است حکمت، تکامل نفس است از راه شناخت حقایق موجودات همان طور که هستند و نیز حکمت حکم کردن به وجود آن حقایق است از روی تحقیق و استناد و برهان وملاصدرا فیلسوف آشتی عقل و عشق، حکمت را روش خاصی می داند که نفس انسان را به ان وجه از تعالی واصل می کند که به بالاترین درجات سعادت نائل گردد و گاه حکمت راصناعتی نظری می داند که به وسیله تبدل یافتن انسان به عالم عقلی ای که با عالم عینی و خارجی مشابهت دارد می داند.جیانی واتیمو نیز از متفکران پست مدرنیست ایتالیایی است. آواز مرگ هنر که قبلا به وسیله فردریش ویلیام هگل فیلسوف آلمانی مطرح شده بود یاد می¬کند، مرگی که ناشی از فرهنگ و تمدن سرمایه داری است و هنر را نیز همچون سایر کالاهای سرمایه داری به یک محصول تبدیل کرده است.
واتیمو معتقد است در پایان مدرنیسم، قلمرو فلسفه زیباشناختی غرب باید مرگ و افول و نزول هنر رابررسی و در سطحی عمیق تر مسأله وجود و جوهر هنری را به عنوان یک حقیقت ماورایی و با شکوه تلقی کند، حتی هستی شناسی باید جایگاه هستی جاودان را در آثار و محصولات هنری روزمره مشخص کند.
برخلاف افلاطون، افلوطین مى‏گوید: هنر طلب حقیقت و جمال است؛ یعنى جست‏وجوى راستى و زیبایى که هر دو یکى است؛ زیرا آنچه راست است، زیباست و هیچ زیبایى جز راست نتواند بود. زیبایى همان صورت است که ماده را در قدرت خود درمى‏آورد و وحدت مى‏دهد.در کتاب لذات فلسفه مى‏خوانیم: حکمت، وسیله است و زیبایى جسم و روح، غایت. هنر بى‏دانش درویش است، اما دانش بى‏هنر، ددمنشى است.
چنانچه نگاه دقیق‏ترى به فلسفه صورت گیرد چاره‏اى جز پذیرش نظر دوم نیست. در فلسفه به‏طور معمول از طریق استدلال مى‏خواهیم به حقیقت برسیم و هدف فلسفه، شناخت حقیقت است که از این نظر با عرفان مشترک است و هر دو، هدف و مقصد واحدى را دنبال مى‏کنند. به همین اعتبار، هیچ انسانى را گریز از حقیقت‏جویى نیست و ضمیر و فطرت فرد فرد انسان‏ها با حقیقت‏طلبى عجین و سرشته است. در نتیجه، هیچ انسانى نمى‏تواند فلسفه و عرفان را در راه هدفى که دنبال مى‏کند، نپذیرد. بنابراین هنرمند هم نمى‏تواند دور از فلسفه و به آن بى‏تفاوت باشد. از طرفى دیگر، اساس زندگى بر استدلال و منطق است و از این نظر هم هنر نمى‏تواند از فلسفه و منطق بى‏نیاز باشد.

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۹:۰۲ ق.ظ

دیدگاه


+ 2 = یازده