گفتمان جامعهشناسی هنر و ادبیات با پیشینه و حال ما
علی رزم آرای
گروه فرهنگی: نویسنده این نوشتار در گذشته در خلال ارائه مباحث مربوط به جمع_اندیشی های فرهنگی و هنری و تأکید بر فرهنگی شدن امور هنری و کاربردی شدن هنرها و آثار هنری برای ایجاد رویه تأثیری گذاری بر همه ارکان جامعه و افراد مختلف و نه فقط مخاطب سازی خاص و… مباحث مربوط به جامعه شناسی هنر و ادبیات را در گستره معین و با ادبیاتی کلی نگر ارائه داده است. متأسفانه بزرگ شهر ارومیه از نظر ظرفیتهای گفتمانی در عرصه های مختلف فرهنگی و اجتماعی بی بهره و یا کم بهره است. در چنین جوی ناچارا ً باید از زاویه دید خاص و کلی به موضوعاتی نظیر جامعه شناسی هنر و ادبیات نگریست تا هم جامعه کوچک شهری و هم زمان جامعه بزرگ کشوری ما با موضوع آن در یک گستره قرار گیرند. نوشتار زیر با درک موقعیت فعلی بزرگ شهر ارومیه و از طرف دیگر جدید موضوع فوقالذکر به قلم سپرده میشود.
از نظر تاریخی نقد هنری و ادبی در ایران اگرچه در گذشته وجود داشته است اما هیچگاه نقد در معنای امروزی آن و به ویژه نقد جامعهشناسانه را نداشتهایم. برای نشان دادن این امر، البته باید به بررسی تاریخی سنت نقد در ایران پرداخت که از حوصله و قلمرو موضوعی این کتاب بیرون است.
اجمالا میتوان گفت که در میان شاخه های مختلف نقد هنری در ایران قدیمیترین و رایجترین شاخه، نقد ادبی است. سنت نقد ادبی در ایران به رغم کاستیها و مشکلات آن، توسعه یافته ترین شیوه نقد هنری است. عبدالحسین زرین کوب در کتاب نقد ادبی (۱۳۵۴) درباره تاریخ سنت نقد ادبی ایران مینویسد در ایران قبل از اسلام، کتابها در زمینه صنایع ادبی و بلاغت داشتهایم که به واقع راهنمای یادگیری رموز بلاغت بودهاند. همچنین کتابهای ارسطو در زمینه فن شعر در زمان خسرو پرویز به زبان پهلوی ترجمه شده بود. به گفته زرین کوب پاولوس ایرانی رساله یی در باب کتاب برهان حکیم ارسطو جهت شاهنشاه خسرو اول، نوشته است که هم اکنون در دست است.
همچنین زرین کوب مینویسد قدیمیترین نقدی که بعد از ظهور اسلام به دست ما رسیده مقدمه شاهنامه ابومنصوری است که از زمان سامانیان به جای مانده است. بعد از آن کتابهای متعدد مانند لباب الالباب عوفی، المعجم شمس قیص رازی، ریحانه الادب، مجمع الفصحا ریاض العارفین و تذکره های ادبی گوناگون نوشته میشود. این آثار عمدتا به بررسی شعر و نثر از دیدگاه صنایع ادبی، دوره های سبکی و تا حدودی تاریخ محدود میشوند و عیار درستی برای شناسایی آثار ادبی، خصوصاً جنبه های روانشناختی و جامعه شناختی آن نیستند. نقد ادبی و هنری در ایران از نیمه قرن نوزدهم با تحولاتی که در نتیجه آشنایی و رویایی ایرانیان با اروپا پیدا میکند، شکل میگیرد. اولین نوشتههایی که شاید بشود عنوان نوشتارهای نقادانه به آنها داد برمی گردد به بعد از انقلاب مشروطه، یعنی زمانی که شکلهای جدید ادبیات و ژانرهای جدید در کشور ما به وجود آمد ژانرهایی مثل داستان کوتاه و رمان یا شعر جدید. چرا این نوشتهها را مشکل بتوانیم نقد ادبی به مفهوم اخص کلمه بدانیم؟ چون به نظر میآید همان طور که این ژانرها جدید هستند، برخورد ما هم با آن مطالب هنوز پخته و مبتنی بر نظریه نیست. بگذارید همین مطلب را به شکل دیگری بگویم.
همان جور که اولین رمانهایی که به زبان فارسی نوشته شد، بهترین نمونه های رمان نیست، بلکه کوششهایی برای معرفی یک ژانر جدید در ادبیات ماست، نقد ادبی هم که در آن سالها نوشته شد، بیشتر بر مبنای عیارسنجی بود. مقصودم از عیارسنجی این است که در این نوشتهها به این موضوع میپرداختند که چه متنی یا چه اثری واجد ویژگیهای برتر ادبی است. در نیمه اول قرن حاضر نقد ادبی جامعی توسط دکتر عبدالحسین زرین کوب، در دو مجلد، در تهران منتشر شده که به حق بیطرفانهترین و جامعترین پژوهش در زمینه نقد ادبی تا زمان انتشار آن است. این اثر در زمان خاص خود با پیشروترین نگاه نوشته شده است. او در مقدمه جلد اول چاپ اول این اثر میگوید؛ نقد ادبی در دوره ما ضعیف و بیمارگونه است. آیین روزنامه نویسی نیز رنگی از سبکسری و شتابزدگی بدان بخشیده است. در مقدمه جدیدی که بر چاپ دوم همین کتاب آورده مینویسد؛ اگرچه هنوز قسمتی از آن گونه عوامل و اسباب که نقد ادبی عصر ما را از نیل به آنچه لازمه نقدی سالم و قوی است باز میدارد همچنان باقی است. اما توجهی که در طی این سالها به نقد ادبی مبذول شده است تا حدی مایه امیدواری است…« ۴
با فاصله گرفتن از نگارش این اثر، بعد از گذار از آثاری چون »صبا تا نیما« یحیی آرین پور و »طلا در مس« رضا براهنی، به اثر درخور توجه دیگری در زمینه نقد برنمیخوریم تا انتشار پژوهش نسبتاً جامع »صد سال داستاننویسی ایران« که حاصل تلاش حسن میرعابدینی است و در سال ۱۳۸۳ به وسیله نشر چشمه در چهار مجلد به چاپ رسید که آغاز رشد و بالندگی این نوع ادبیات را نوید میدهد
پیدایش جامعه شناسی هنر و ادبیات در ایران در معنای دقیق کلمهاش به گسترش رویکردهای مارکسیستی در ایران در دهه ۱۳۴۰ به بعد باز میگردد. در این زمان ابتدا ترجمه متون مارکسیستی در زمینه فهم و تبیین شرایط مادی و اقتصادی هنر شکل گرفت. بحثهای مارکسیستی در زمینه ابعاد ایدئولوژیکی هنرها رئالیسم اجتماعی، نسبت بین کار و هنرها، رابطه بین طبقه اجتماعی و هنرها و نقش هنرها در تغییرات اجتماعی و سیاسی و به خصوص بهره_گیری از هنرها و ادبیات در مبارزات سیاسی و اجتماعی، موضوعاتی بود که رویکرد مارکسیستی در ایران به همراه آورد. بهترین تالیف این نسل از مطالعات و نقد جامعه شناختی به هنرها و ادبیات را میتوان در کتاب »جامعهشناسی هنر« اثر امیر حسین آریان پور دانست. البته رهبران حزب توده و منتقدان برجسته مارکسیسم در ایران مانند احسان طبری در نوشته های شان تحلیلهای جامعه شناختی هنرها و ادبیات را رواج میدادند. بینش جامعه شناختی در نقد و تحلیل هنرها و ادبیات در چند دهه گذشته در ایران توسعه چشمگیری داشته است. این توسعه را در چند عرصه متفاوت میتوان مشاهده کرد. نخستین عرصه، گفتمان عمومی یا رسانهها، وبسایتها و وبلاگها و مطبوعات است. منتقدان عمومی هنرها و ادبیات امروزه در رسانهها و مطبوعات بیش از گذشته جایگاه و اهمیت یافتهاند. به علاوه، کتابها و مجموعه مقالات نقد آثار هنری نیز وجود دارد. با در نظر گرفتن توسعه انتشارات و گسترش رسانهها، میتوان گفتمان عمومی نقد هنری و ادبی را حوزه تأثیرگذاری در زمینه شناخت و گسترش هنرها دانست. به ویژه باید این نکته را هم در نظر داشت که اغلب مخاطبان هنری از طریق رسانهها، مطبوعات و فضای مجازی بیشتر از محیطهای دانشگاهی استفاده می¬نمایند. وب سایت¬ها و وبلاگها نقش مهمی در اشاعه تحلیلهای اجتماعی و جامعهشناسانه هنرها و ادبیات ایفا میکنند. متون اینترنتی به دلیل آزادی عمل بیشتر و تعامل زنده و پویایی که با مخاطبان خود دارند، بهتر از کلاسهای درس دانشگاهی و محافل رسمی به ترویج بینش جامعه شناختی هنر در ایران میپردازند. این متون همچنین از تنوع و گستردگی بیشتری برخوردارند. هنر به عنوان یکی از عرصههای جهان فرهنگی و اجتماعی اصولا ً عرصهای شفاف نیست. در ایران (به ویژه در ارومیه) اما این شفاف نبودن، به دلایل بسیار جدیتر است. یکی از این دلایل، ضعیف بودن واسطههای فرهنگی و مشخصا ً رسانههای هنری است. در تثلیث تولید، توزیع و مصرف هنری ضعیفترین حلقه، اگر نگوییم حلقه مفقوده در ایران، حلقه توزیع است که شامل رسانهها منتقدان، نهادهای هنری، کارشناسان، موزهداران مورخان، ناشران و… است. این واسطههای هنری حلقه پیوند میان جامعه هنری و کل جامعهاند و ضعف این حلقه در بستن جامعه هنری به روی خود نقش تعیینکنندهای دارد. رسانهها اغلب مهمترین نقش را در معرفی و بازتاب یک عرصه دارند و در ایران، از طرفی ما نشریات اطلاعرسانی در عرصه هنر نداریم و در نتیجه اغلب از اخبار و حوادث هنری بیخبریم و از سوی دیگر در همین روزنامههای موجود نیز هنر به استثنای سینما، جایگاه بسیار محدودی دارد. از این رو، آشنایی با این عرصه برای عموم مردم و ورود به آن، اگر نگوییم ناممکن، بسیار دشوار است.
نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۳۱ ب.ظ