- آراز آذربایجان – روزنامه خبری آذربایجان غربی - http://www.araznews.ir -

کلاهبرداری از نوع حرفه ای

Posted By admin On بهمن ۵, ۱۳۹۲ @ ۱۲:۳۸ ب.ظ In اجتماعی | No Comments

ابراهیم آقازاده
پرده اول:
روز جمعه ۹ مرداد ۱۳۶۶ به جهت شرکت در دوره کارشناسی ناپیوسته در تهران هستم همین روز بود که آل سعود زائران ایرانی را در مراسم برائت از مشرکین به گلوله بست. این اتفاق در خیابان ناصر خسرو تهران زمانی برایم روی داد که زائران در مکه پرپر می شدند .
بعد از اتمام آزمون خواستم به دوران و خاطرات اواخر نوجوانی ام برگردم، سری به میدان امام خمینی ( توپخانه ) زدم بعد از گشت و گذار مختصر وارد خیابان ناصر خسرو شدم عصر حوالی ساعت ۵/۴ بود، کیف مسافرتی همراه ام داد می زد که از شهرستان آمدم!
وقتی وارد خیابان مذکور شدم مردی آراسته با فارسی دست و پا شکسته با مهارت خاصی ؟(خیابان ایران مهر هست کجا؟ چرا مسلمانان هست اینطوری ؟ من چند ساعت هست علاف اینجا !! من اهل قبرس هست و…)
بواسطه اقامت ۳ تابستان متوالی در تهران، خیابان ایران مهر را دیده بودم ولی نمی دانستم دقیقا حوالی کدام میدان است ؟ سخنان فوق شاید ۲ دقیقه هم طول نکشید تا که پیرمردی آراسته که در کنار خیابان به درختی تکیه زده بود و ناخودآگاه من و آن خارجی ! به سوی وی هدایت می شدیم نظرمان را جلب کرد از نگاه های خاص پیرمرد می شد فهمید که قصد کمک به ما را دارد !
ما وقع جریان و بالاخص موضوع (چرا ایرانی ها و مسلمانان این طوری هستند) را به پیرمرد منتقل کردم وی نیز منقلب شد! پیرمرد آدرس را گفت و در ادامه طوری صحبت می کرد که می خواست به من بقبولاند همراه مرد خارجی هستم و از قبرس آمدم ! تا که مرد خارجی گفت از مسافرین خارجی هست و دلارهایش را تمام کرد و از جیب اش جعبه ای که حاوی انگشتری بسیار زیبا و زمرد گونه ای که در لابه لای پنبه ای قرار داده شده بود را به پیرمرد نشان داد و گفت به دلیل تنگدستی عارض شده در مسافرت قصد فروش آن را دارم ولی چون به مسلمانان نمی شود اعتماد کرد از پیرمرد و من کمک خواست ! پیرمرد از جیبش ذره بینی درآورد نگاه عاقل اندر سفیهی به آن کرد و بادی به غبغب انداخت و اظهار داشت اصل اصل است و بعد مرا به کناری کشید و با ایما و اشاره به من فهماند که عتیقه است و حداقل سی هزار تومان(سال ۱۳۶۶ ه .ش) می ارزد لطفا اجازه ندهید وی برود تا بروم با پول برگردم.
در عین صداقت و سادگی بعد از رفتن پیرمرد، با ناراحتی به مرد خارجی گفتم : ما ایرانی ها مسلمانیم ولقمه حرام نمی خوریم ، اینجا برخی از خدا بی خبران سر شما کلاه می گذارند و اصرار می کردم قیمت گذاری این انگشتر توسط یک زرگر صورت پذیرد ولی نمی‌دانم چرا مسافر خارجی ما دست دست میکرد و بهانه می آورد تا اینکه پیرمرد از دور نمایان شدکه با عجله به طرفمان می آمد وی مجددا انگشتر را خواست رویت کند، این بار مسافر خارجی با احتیاط و دو دستی انگشتر را چسبیده بود، گویا اعتماد به پیرمرد خریدار نداشت. من خطاب به خارجی ناراحت شدم که شما طوری رفتار می‌کنید که با دسته کلاهبردارها طرف هستید، بابا ما مسلمانیم! و… طوری که وی ظاهرا بواسطه سخنان ام اعتماد به پیرمرد کرد و انگشتر را داد و مجددا با ذره بین امتحان کرد و روی قیمت گذاری چانه زد مقرر شد به دلیل نیاز مرد خارجی انگشتر ۳۰هزار تومانی را از وی ۲۰ هزارتومان بگیرد و موکد به من سفارش کرد سر این خارجی را گرم کنم تا وی برود از بانک! پول بردارد آن موقع خود پرداز نبود روز جمعه هم بود چگونه از بانک پول می‌توانست بردارد این موارد را بعدها فهمیدم!بعد از رفتن پیرمرد، مرد خارجی رو به من کرد و گفت :این انگشتر را به تو می فروشم تا توکه جوان هستی سود کنی، ۲۲ سال ام بود و ۲ سال بود با مدرک فوق دیپلم در استخدام آموزش و پرورش مهاباد بودم ۵ هزار تومان حقوق ام بود یعنی در حال خوشبینانه باید ۲۰ هزار تومان حقوق ۴ ماهه ام را به وی می‌دادم گفتم من به خودم اجازه نمی‌دهم انگشتر ۳۰هزار تومانی را ۲۰ هزار تومان بگیرم ضمنابه شما هم توصیه می‌کنم به بهای ناچیز به پیرمرد طمع کار نفروشید برویم به طلا فروشی قیمت واقعی را آنها در بیاورند ، بعدمن نیز کمکشان می کنم به دلیل اینکه ثابت کنم ایرانی ها افراد صادق اند!از من اصرار از وی انکار تا اینکه ایشان موجودی همراه ام را جویا شد ۳۵۰۰تومان داشتم ذوق زده شد موجودی سه هزار تومان به اضافه ساعت مچی سیکوئی که داشتم را خواستار شد اما من امتناع کردم و گفتم همه اینها ۵۰۰۰تومان مابقی چه!اگفت بقیه اش را برای من الله اکبر بخوان گفتم مرد حسابی من الله اکبر های خودم را به زحمت می‌خوانم اما وی مضطرب نشان می‌داد می‌خواست محل را ترک کند در حالی که من به وی چسبیده بودم که باید منتظر بماند تا پیرمرد برسدچرا که تصور میکردم نخواهم گذاشت پیرمرد سر مسافر خارجی کلاه بگذارد مرد خارجی گو اینکه مثلا شی گران قیمت در دست دارد و می‌ترسید من آنرا از دستش بقاپم به من بی اعتماد بود ،صادقانه و در عین سادگی ،کارت‌های جبهه و معلمی و… را در آوردم و به وی نشان دادم که بلی ما مسلمانیم و جوان ایرانی صداقت دارد و…ناگهان مرد گفت من باید بروم پروازم دیر می‌شود نیم ساعت مانده است تا هواپیما پرواز کند تا آن موقع سوار هواپیما نشده بودم تا بدانم نیم ساعت مانده به وقت پروازکانترها بسته میشود حتی هواپیما در فرودگاه هم باشد کارت پرواز برای سوار شدن نخواهد داد .وی در اولین فرصت سوار تاکسی شد ورفت حدود ده دقیقه در محل ماندم تا به پیرمرد بیچاره بگویم که نتوانستم وی را نگهدارم پیرمرد هم نیامد!کیف دستی ام را برداشته و به سمت میدان پانزده خرداد حرکت کردم چند قدمی نرفته بودم که ۲ مرد جلوی راهم را سد کردند: کارت شناسائی !تشریف بیاورید کمیته ! به اتفاق در حالیکه می‌خندیدم به کمیته میدان پانزده خرداد رفتیم کیف ام را تخلیه کردند همه اش کتابهایی بود که صبح خریده بودم کارت‌های جبهه،بسیجی، معلمی و…مشاهده کردند سپس پرسیدند که چه معامله ای با آنها میکردی؟ شرح ما وقع را گفتم، گفتند صداقت ات باعث شده سرت کلاه نرود، آنها کلاهبردار حرفه ای بودند و انگشتر نیز بدل، انگشتری که ۵۰۰تومان هم نمی‌ارزید خنده ام گرفته بود باورم نمی‌شد.
پرده دوم:
یکی از روزهای خوب خدا تیرماه ۱۳۶۷ /تهران
بعد از انجام کارهای شخصی وگردش عازم ترمینال میشوم تا با ماشین‌های عصر به مهاباد برگردم تهیه بلیط زمان براست روز قبل و یا حداکثر صبح همان روزباید بلیط به مقصد مبدا تهیه کرد قبلا بلیط تهیه کرده بودم وارد ترمینال شدم جوانی که لباس سربازی به تن داشت ملتمسانه گفت:سرباز است و پول بلیط ماشین ندارد و عازم شیراز است از تهران تا شیراز ۱۰۰ تومان هزینه بلیط بود صد تومان را دادم وقتی ماجرا را اینچنین دید گفت ۳۰ تومان هم پول شام به من بدهید آن را هم دادم از وی اصرار از من انکار که آدرس بدهید تا پولتان را از طریق پست ارسال کنم بالاخره آدرس آموزش و پرورش مهاباد را دادم وی نیز برایم آدرس داد آذربایجان غربی-مراغه-پادگان امام رضا(ع)گردان ۴ گروهان ۱ دسته۳ سرباز وظیفه علی حسینی .خیلی خسته بودم آدرس را نوشته و به جیب ام گذاردم به محض حرکت کردن ماشین خوابم برد حوالی ساعت ۵/۶که به کرج رسیدم بیدار شدم خاطرات امروز را مرور کردم تا به لحظه آدرس سرباز مورد بحث … از جیب ام تکه کاغذی که روی آن آدرس نوشته بودم را در آوردم به ان نگاه کردم آذربایجان غربی -مراغه… خنده ام گرفت کاغذ را مچاله کردم و به سطل آشغال انداختم.
پرده سوم:
جمعه بهمن ماه یکی از روزهای سال ۱۳۶۸ در چهار راه ولی عصر میخواستم به ترمینال شهرستان جهت رفتن به مهاباد بروم ۲۴ سال دارم خانمی میانسال ملتمسانه رو به من که برای شیر دادن به بچه اش پول ندارد گفتم خانم قوطی شیرخشک چقدر است؟ گفت: ۳۳ تومان ، ۱۰۰ تومان در آوردم و به وی دادم تا ۳ قوطی شیر خشک برای نوزادش تهیه کند آن طرف خیابان جنب مخابرات داروخانه ای بود ، وی به آن طرف رفت ایستگاه تاکسی پر بود از جمعیت ، مردم رعایت نوبت نمی کردند هر کسی می توانست زود سوار می شد تاکسی کم بود و جمعیت زیاد ناخود آگاه دیدگانم به سمت خیابان روبرویی دوخته شد زن به مغازه ساندویچی رفت بعد از آنجا بیرون آمد به مغازه بغل دستی رفت بعد به مغازه های اطراف تا دوباره به این طرف خیابان می آمد رفتم به سمت وی و گفتم خانم شیر خشک نگرفتید ؟ دیدم وی علاوه بر اینکه کور است کر هم هست !خنده ام گرفته بود باورم نمی شد چند بار این زن که هم اکنون هم نسخه ای به دست شیادی می کند را در خیابان های شلوغ ارومیه می بینیم.
پرده چهارم:
عصر یکی از روزهای سال ۱۳۸۳ در دفتر روزنامه بودم مردی وارد شد که سراپا سیاهپوش بود و بلند قد با ریش بلند ، مرا به نام خطاب کرد وی مدعی شد که در کلانتری ۷ تیر ، فردی که یک خانم را به گلوله بسته بود آن خانم دختر من بود که دامادم وی را به قتل رسانده من نیز راننده سواری بین شهری ام برای مجلس ختم دخترم پول ندارم ، خودش را بسیار پریشان نشان می‌داد با حالت مظلومیت گفت: فقط می خواهم مقداری خرما ، حلوا و گلاب تهیه کنم گفتم هزینه اش چقدر است ؟جواب شنیدم ۴۰ هزار تومان ، لام تا کام حرفی نزده و پرداختم. مدت ها گذشت عصر یکی از روزها در بانک تجارت میرزای شیرازی با یکی از دوستان ( آقای دهزاده) صحبت می‌کنم همان شخص با همان ظاهری آراسته وارد بانک شد از ده زاده و این بار در قالب داستان دیگری کمک خواست خنده ام گرفته بود !!! باورم نمی شد!!!
پرده آخر( فعلا) رضا رضایی ملال
شخصی به هویت رضا رضائی ملال فرزند نوروز ساکن طالش ( شاید مشخصات ارائه شده ساختگی و منطبق با واقعیت نباشد ) ولی تصاویر این شخص را خوانندگان ملاحظه می نمایند. نیمه دوم شهریور سال ۱۳۹۱ در پی اطلاعیه روزنامه آراز آذربایجان مبنی بر جذب نیرو این شخص به دفتر روزنامه مراجعه و در خصوص راه اندازی نیازمندی‌ها که ظاهرا تخصص وی هم بود صحبت کرد ، طرح هایی ارائه داد که فقط از قبل درآمد سازی هایی که برای روزنامه ایجاد خواهند کرد پورسانت برداشت می نماید که طبیعی است چرا که رویه و ورود وی ماهرانه بود وی از اعتماد به نفس بالایی برخوردار بود روابط عمومی بسیار بالایی داشت قاطع صحبت می کرد طرح و نقطه نظرات و ابتکارهایش در خصوص جذب آگهی که مدعی بود در این وادی تخصص داشت خوب بود.
چندین مورد پول برای وی به منزله حقوق پیشنهاد کردم قبول نکرد یعنی آن را در شان خویش نمی دید معتقد بود هنوز مقدمات کارها را آماده می‌کند وی با زنی که مدعی بود مادرش هست (الله اعلم) در یکی از خیابان های منتهی به منطقه البرز در اجاره زندگی میکرد. مقدمات نیازمندی‌های روزنامه توسط اکیپ دیگری که البته وی نیزدر جذب نفرات آن همکاری داشت آماده می شد، برخی از افراد روزنامه از اینکه وی بدون اینکه حقوقی از روزنامه بگیرد در این مکان مشغول است شک و شبهه داشتند وی با ایده های خود در آمد حداقل صد میلیونی را مطرح می کردو…در اختیار فرد مورد بحث ما، یک عدد سیم کارت به شماره ۰۹۱۰۴۴۱۷۳۲۴ – یک عدد دوربین عکاسی سونی مدل X230 به شماره سریال DSLR-A230LAE32 قرار داده شد، به لحاظ معنوی و موقعیت در روزنامه نیز از وی حمایت های لازم به عمل آمداعتماد افراد روزنامه را شاید به صورت کامل جلب کرد چرا که هیچ وقت به لحاظ موقعیت نمی خواست تک روی کرده و مثلا فقط خویشتن را مطرح نماید از هیچ کس پول قرض نمی کرد بلکه در پاره ای موارد به دیگران نیز کمک می کرد گواینکه آنها آمده بودند در این شهر کلاه برداری نمایند می گفتند قبلا در کیش شرکتی به نام ایران مهر پارس کیش داشته اند ورشکست شده اند ، در طالش زمین هایی دارند و… بعد ها معلوم شد ایشان گردو از بازار ارومیه می گرفتند و مغز آن را به دیگران می?فروختند از بازار لوازم خانگی ، لباس و… گرفته بودند.
این ها زمانی برایمان مسجل شد که طلبکارها به آدرس روزنامه جهت یافتن آقا رضای رضایی می آمدند.وقتی کاشف به عمل امد متوجه شدم متاسفانه مادر وی( الله اعلم) میلیون ها تومان از بازار ارومیه کلاهبرداری کرده است .
پنجشنبه مورخ ۹۲/۴/۲۷ به دفتر روزنامه مراجعه نکردند جمعه هم تعطیل بود شنبه ساعت ۱۰ صبح یکی از اعضای شورای سردبیری به من گفت آقای رضایی هنوز نیامده اند ؟ گفتم : معمولا ساعت ۵/۱۰ به بعد می آیند گفتند هر چقدر زنگ می?زنیم شماره تلفن هایشان خاموش است بلافاصله به کمدش جهت رویت دوربین سر زدم دوربین در جایش نبود ! خنده ام گرفته بود باورم نمی شد بعد از چند سال احتیاط دوباره مورد کلاهبرداری حرفه ای قرار گرفته باشم از آنجائی که پرونده این شخص در اداره آگاهی ارومیه مفتوح است فلذا افرادی که به هر نحوی از آنها مورد کلاهبرداری این شخص به واسطه کلاهبرداری های عدیده و صدور چک های بی محل واقع گشته اند و نیز از مردم خوب جزیره کیش و طالش ( به دلیل اینکه این مطالب در اینترنت هم قرار خواهد گرفت ) در صورت اطلاع رسانی و یا مشاهده فرد فوق با تلفن های ۲۲۳۵۷۷۳-۲۲۲۸۶۷۴-۰۴۴۱ تماس حاصل نمایند.


Article printed from آراز آذربایجان – روزنامه خبری آذربایجان غربی: http://www.araznews.ir

URL to article: http://www.araznews.ir/%da%a9%d9%84%d8%a7%d9%87%d8%a8%d8%b1%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%86%d9%88%d8%b9-%d8%ad%d8%b1%d9%81%d9%87-%d8%a7%db%8c-7/

Copyright © 2013 آراز آذربایجان - روزنامه خبری آذربایجان غربی. All rights reserved.