کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را
علی رزم آرای
گروه فرهنگی: گرچه در پی آن بودم که آخرین بخش سه گانه ژورنالیستی خود را به تمامی به دیدگاه های بزرگان تجربه¬مند و به تخصص نشسته در روزگار دیروز و امروز پیرامون هنر و معاصرت امروزین آن اختصاص دهم اما فراچنگ آوردن مقاله¬ای بس دردناک و واقع به تمام کلمه هول¬ناک پیرامون موضوع مورد علاقه این نوشتار که فقط پیشانی نوشتی است بر این مقاله سراسر درد و فاجعه، مرا بر آن داشت که شروع این مقاله بلند را که به تاریخ آبان ماه ۱۳۹۱از سوی بزرگی چون علیرضا صحفاف زاده تحت عنوان» ورشکستگی مطلق هنر معاصر ایران« در صفحه فرهنگی روزنامه آرازآذربایجان خطاب به کسانی که حود را هنرمند معاصر و صاحب این هنر در روزگار مثلاً معاصردر ارومیه (لااقل) نشر و بازنشر کنم. بی هیچ مقدمه ای این سرآغاز دردناک و پریشان را مرور می¬کنیم:
و منظر جهان را تنها از رخنه? تنگ چشمی حصار شرارت دیدیم!
»همه? آنچه در سطرهای پیش رو در برابر خود خواهید دید، شرح نگاه محدود یک ناظر بیرونیست به یک ورشکستگی مطلق فرهنگی و اخلاقی که عرصه هنرهای دیداری ایران را وحشیانه در حال در نوردیدن است.
این ورشکستگی قطعاً مطلق است چرا که، در پیچش دیگری از بخت شورمان، کمتر کسی خانه کردن ما را در این نشیب بزرگ فرهنگی حتی به رسمیت میشناسد.
متاسفانه عکس قضیه صادق است؛ چون شیرین مغزان، که برعکس نهند نام زنگی کافور، این چیز نیم زنده? مغشوش که از آن زیر نام »هنر معاصر ایران« یاد میشود، از قضا با طلاییترین تعبیرات و توخالیترین ادعاها، به عنوان دردانه هنر معاصر خاورمیانه معرفی میشود.
دستهای خوک خشنود، آن را حتی به عنوان صدایی تازه و کاملاً توانمند، صدای فردا، برای رقابت در عرصه? جهانی پیش مینهند. خواهیم دید که این »هنر فارسی« (به سیاق »فیلم فارسی یا »رپ فارسی«) در نگاه تاریخ، تنها در شکل پلید یک لکه? ننگ بزرگ نازدونی بر ماجرای هنر این کشور ظاهر خواهد شد، نه چیزی بیشتر. آنچه خواهید خواند نه هتک حرمت، بل شرح حرمتی با وقاحت هتک شده¬است.
تلاش من در اینجا، بیش از هر چیزی تبری جستن از سر استیصال، از رونق فسادی ست که در سالهای اخیر بر هنر کشورم حاکم شده است. و البته سپس به طرزی فروتنانه اما با سری بالاگرفته، کوشش برای کمک به بیرون آمدن از این اغما، از راه نشان دادن بیتعارف زخمهایش. چرا که بر من روشن شده است که نه هرگز خواهم توانست پیشانی خود را از برابر داغ ننگ سوزان تاریخ پس بکشم و، خوش بینانه که بنگریم، نه همه? آنچه داریم همین است: حتی اگر، شمار مشخصی از افراد به شدت نامربوط و یا فرصت طلب، که میشود به سادگی آنها را نام برد، هنر این کشور را به گروگان گرفته و کورسوی امید را بسته باشند.
نه همه? آنچه داریم همین است: حتی اگر، شمار مشخصی از افراد به شدت نامربوط و یا فرصت طلب، که میشود به سادگی آنها را نام برد، هنر این کشور را به گروگان گرفته و کورسوی امید را بسته باشند.
میشد بیش از اینها خاموش ماند، ولی این برای من دست کم یک گزینه قابل بررسی نبود، چرا که همه? ما گوشهای از قبای این نخ نما را در دست داشتهایم و کشیدهایم. اگر تنها یک درس از تاریخ آموخته باشم، این است که سر در مقیاسهای محدود زیست اطرافام فرو نبرم، و پدیدهها را در قابی بزرگتر ببینم.
دوستان و همکاران من در سالهای گذشته و هنوز، سخت سرگرم مهمانیهای کوچکاند که در آن به سلامتی »موفقیت هنر اغیران«لیوانها بالا میرود و پایین میآید و کمتر کسی به فکر مثلاً رانندگی پس ازمهمانی است. بر خوش باشی رفقا، چنان که پیداست، پایانی نیست. این چندان اسباب دغدغه نمیبود، اگر این سور، گرد جنازهای متعفن به نام هنر ایران رخ نمیداد. تقریباً به هر گوشه از بدنه? این هنر که نگاه کنیم، میتوانیم زخمهای خورندهای را ببینیم که رفته رفته استخوانهایش را میپوساند، بر گوشتش پیروزمندانه میدود و سیما و اعضا و جوارحاش را از شکل میاندازد.
هنر نوگرای ایران، که تقریباً هرگز نتواسته بود درک درستی از هنر مدرن به دست آورد، امروز بیش از همیشه درگیر یک سوءتفاهم ساختاری تازه است. تکان دهنده اینکه شماری معین از علتهای فرهنگی تکرار شونده همواره در این ناکامی رقتانگیز هنرمندان (و روشنفکران) ایرانی، در کار بودهاند. پارهای از پلیدترین رذیلتهای اخلاقی، پر رنگتر از همه، دو رویی، غرور و تنبلی، به طرزی گسترده در گوشه گوشه? زیست جامعه هنری ما رخنه کرده است، و خبیثتر آنکه این درزها با هزار و یک تردستی عجیب، انکار، پنهان و توجیه میشوند.
نوع بشر عادت دارد عصر خود را دشوارترین بشمارد، اما برای نگره? تاریخی سخت نیست که نشان دهد آنچه شاهدیم یکی از تلخترین دورههاست.انحطاطی فراگیر همه? نهادهای مرتبط با آفرینش (تولید)، عرصه (توزیع) و دریافت (مصرف) هنر را در آغوش گرفته است و در چنین شرایطی البته که امید تولید هنری خوب، یک میلی متر هم فراتر ازخوش خیالی محض نمیتواند برود.
شارلاتانیسم در گالریها و نمایشگاهها بیداد میکند و در این میانه روشنفکران و نخبگان فکری به طرزی شرم آور به تمامی درگیر یک لقمه ناناند. فساد آموزش، گروههای هنر دانشگاهها و بدبختانه بسیاری از استودیوها را به طور کامل تسخیر کرده و از درون پوسانده است، و از همه تراژیکتر اینکه بیسوادی و بیاخلاقی در روابط حرفهایها، نمود یافته در نوشتههای نشریات هنری، یکه تازی میکند. در اینکه اسب سخن، نیازمند میدانی فراخ برای خودنمایی است، کوچکترین تردیدی وجود ندارد.
نیز در اینکه برخی وجودها استعدادی درخشان در وهن و تحقیر شدن از خود نشان میدهند. دشواری از آنجا آغاز میشود که مثلاً هنرمندی برجسته، بستگی را راهی به سوی خلاقیت ببیند و رذیلانه در آن ببالد. حقیقت است که وقتی هوا از محفظهای بسته بیرون کشیده شد، از شکل افتادگی و کژدیسی گریزناپذیر است. وقتی پویش درونی یک سیستم با مانعهای گوناگون روبه رو شود، هزار مسیر کوچک ناراست پدید میآید که امکان کنش هم زمان منافع متفاوت را ناممکن میکند و رفتارهای شرکت کنندگان را خودکیشانه و پرخاشگرانه میسازد. در چنین وضعی، عزمی رستموار لازم است تا استانداردهای فرهنگی و اخلاقی نگهداشته شوند و ادامه یابند.
آن جامعهای که همواره بر سر این استانداردها دشواری داشته است، بسیار بیشتر بر لبه? پرتگاه گام برمیدارد.
حدود سال ۱۳۸۰ بود که دیگر به یقین میدانستم، باید چشم از هنر ایران بردارم. آن هنگام آخرین مقالهام را درباره? تجربه? ایران در برخورد با جهان بیرون، ارائه کردم و وارد یک قهر نظری با هر آنچه شدم که فارسی بود، و تا اندازهای هنوز نیز. اما فکر میکنم اکنون، بیش از ۱۰ سال بعد، به عنوان یک ناظر بیرونی محض که منظره? پیش رویش را چیزی در حد نمایش احمقها مییابد، لازم است در یک ارزیابی دوباره فروتنانه نگاه خود را با همکارانش در میان بگذارد. این سان، هرچند امید اصلاحی نمیرود، دست کم شاید بشود بهتر فهمید، ده یا پنجاه سال دیگر، هر کداممان در کدام سوی تاریخ ایستاده بودیم. در مقاله? کوتاهی در همان سال، زمانی که هنوز نمایشگاه هنر مفهومی سایه? کریهاش را بر هنر این کشور نیانداخته بود، نسبت به این موضوع هشدار دادم که سونامی بزرگ تری از آن جه با نام »هنر مدرن« ایران بر ما گذاشت در شرف وقوع است، و اکنون شوربختانه سرم را میتوانم بالا بگیرم که آن پیشبینی درست از آب درآمده است. تنها یک روز پس از آن سونامی، تلی از آوار را در گالریها و نشریههای هنر ایران میتوان دید.
از تیمچه به »مارکت«، از زیرزمین به بازل در این میانه معرکه گیر و قداره بند اصلی بیگمان گالریدار است و همه? آنان که در مراحل پیش و پس از فروش آثار هنری با او همدستاند. گروهی از افرادی که با الفبای هنر که هیچ، حتی مبانی حرفه خود نیز آشنا نیستند، امروز بدل به گردنه گیران هنر معاصر ایران شدهاند.
این نهایت بلاهت خواهد بود اگر قدرت درک این را نداشته باشیم که همه? ماجرای »درخشش هنر ایران« و تمام آب و تابی که در قالب کتابها، مقالات و مجلهها گرد این عنوان شکل میگیرد، بیش از هر چیز، سازوکاری است پر آب و تاب برای افزایش سود گروه کاملاً مشخصی از گالری داران، واسطهها و مجموعه داران. صداقتی در این رفتار در میان نیست، چرا که نیت اصلیشان که همان ارتقا رقمهای فروش باشد، همواره پنهان میشود. گالریدار با درک نیمبند خود از هنر تصمیم میگیرد کار چه کسی را به نمایش بگذارد و کار چه کسی را رد کند. او آن قدر گرفتار است که بکار خود هم نمیرسد و فرصتی ندارد برای اینکه سیدی آثار هنرمند جوانی را که ربط و آشنایی ندارد یا نمیخواهد داشته باشد، ببیند: چرا که توصیهها بسیار بیش از آناند که فرصتی به دیگران برسد. جالب آنکه این وضعیت، مورد تایید هنرمندان نیز قرار گرفته است. وقتی با هنرمندان ایرانی سر سخن را باز میکنی یکی از اولین چیزهایی که میشنوی، فهرستی است از دو سه پایتخت اروپایی که قرار است وی در آنجا نمایشگاه داشته باشد. شهادتی بر موفقیتشان…..و این قصه سر دراز دارد…..
نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۶:۱۰ ق.ظ