چه کسانی امام حسین را از حرکت به سمت کربلا برحذر داشتند
قسمت اول
گروه معارف:از زمان خروج امام حسین (ع) از مدینه تا رسیدن به کوفه، بسیاری از یاران آن حضرت نزد ایشان آمدند و ایشان را از حرکت به سمت کوفه برحذر داشتند.
شهادت امام حسین (ع) در کربلا، امری واضح برای بسیاری از یاران و اصحاب امام حسین (ع) بود و آنقدر رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) آن را در بین مردم بیان کرده بودند که بسیاری از مردم مکان و نحوه شهادت آن حضرت را میدانستند. از این رو از زمان خروج امام (ع) از مدینه تا رسیدن به کوفه، بسیاری از یاران آن حضرت نزد ایشان آمدند و ایشان را از حرکت به سمت کوفه برحذر داشتند. همچنین امام حسین (ع) در جواب بسیاری از آنها، برخی از دلایل حرکت خود به سمت کربلا و شهادت را اعلام میکردند.پس از مرگ معاویه و با سرکار آمدن یزید، داستان حرکت امام حسین علیهالسلام شروع شد. زمانی که یزید فرمان به بیعت اجباری از امام (ع) داد، آن حضرت از مدینه خارج شد و به سمت مکه و پس از مدتی از مکه به سمت کربلا حرکت کرد.اصحاب و یاران امام (ع) که بارها از رسول خدا صلیاللهعلیهواله و امیرالمؤمنین (ع)، داستان شهادت امام حسین (ع) را شنیده بودند، نزد امام میآمدند و سعی داشتند ایشان را از حرکت باز دارند؛ ولی امام به هرکدام از آنها دلیل از حرکت خویش بیان مینمودند.در زیر صحبتهای برخی از افرادی را که نزد امام آمدند و با آن حضرت صحبت کردهاند، بیان میکنیم:
*ملاقاتهای مدینه و حرکت به سمت مکه
مروان:زمانی که امام حسین (ع) در راه مکه با مروان بن حکم ملاقات کرد. مروان گفت: من شما را نصیحت میکنم به شرطی که بپذیری! حضرت فرمود: نصیحت تو چیست؟ گفت: من شما را امر میکنم که با امیرالمؤمنین یزید بیعت کنی که این بیعت به نفع دین و دنیای شما است.
حضرت با ناراحتی فرمود: »اِنَاّ لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیهِ راجِعُون« و ادامه داد: »عَلَی الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِیتِ الْاُمَّه بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ وَیحَک یا مَرْوانَ اَتَاْمُرُنِی بِبَیعَه یزِیدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ؛ فاتحه اسلام را باید خواند آن زمانی که امت گرفتار امیری چون یزید گردد. وای بر تو ای مروان آیا مرا به بیعت یزید فرمان میدهی، در حالی که او مرد فاسقی است!«سپس فرمود: این سخن ناروا و بیهوده را چرا میگویی؟ من تو را بر این گفتار ملامت نمیکنم؛ زیرا تو همان کسی هستی که پیامبر اکرم (ص) تو را هنگامیکه هنوز در صلب پدرت حکم بن العاص بودی لعنت کرد.آنگاه فرمود: دور شو ای دشمن خدا! ما اهل بیت رسول خدا (ص) هستیم و حق با ما و در میان ما است و زبان ما جز به حق سخن نمیگوید. من خود از پیامبر خدا (ص) شنیدم که میفرمود: »خلافت بر فرزندان ابوسفیان و فرزندزادگان آنها حرام است.« و فرمود: »اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید، بیدرنگ شکم او را پاره کنید.« به خدا سوگند که مردم مدینه او را بر فراز منبر جدم رسول خدا (ص) مشاهده کردند؛ ولی به آنچه مأمور شدند، عمل نکردند.»
امام به عمر بن علی بن ابی طالب: آیا گمان میکنی آنچه را که تو میدانی من اطلاع ندارم؟ من هرگز تن به پستی نمیدهم، و روزی که فاطمه (س) پدرش را ملاقات میکند، شکایت آنچه را که فرزندانش از این امت تحمل کردهاند، به حضرتش خواهد کرد و هیچ کدام از کسانی که دل فاطمه (س) را درباره فرزندانش آزردهاند، به بهشت داخل نمیشوند.در این هنگام بود که مروان از روی خشم فریاد برآورد:» هرگز تو را رها نمیکنم، مگر اینکه با یزید بیعت کنی! شما فرزندان علی کینه آل ابوسفیان را در سینه دارید و جا دارد که با آنها دشمنی کنید و آنها (نیز) با شما دشمنی ورزند.«امام حسین (ع) در جواب فرمود: »دور شو ای پلید که ما از اهل بیت طهارتیم و خداوند درباره ما به پیامبرش وحی کرده است که »إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا؛[?] خداوند میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد.»
با این بیان، دیگر برای مروان قدرت سخن باقی نماند. امام افزود: »ای پسر زرقاء! به خاطر آنچه که از رسول خدا (ص) ناخشنودی، تو را بشارت میدهم به عذاب دردناک الهی روزی که نزد خدا خواهی رفت و جدم رسول خدا (ص) درباره من و یزید از تو پرسش خواهد کرد.«در این ملاقات امام حسین (ع) حقیقت و پستی مروان و آل ابوسفیان را به او معرفی کرد و حقیقت و حقانیت خویش و اهل بیت را به اثبات رساند و با قاطعیت تمام با این مرد جسور برخورد نمود. در پی این ملاقاتها بود که یزید بلافاصله ولید را از فرمانداری مدینه عزل نمود و مروان بن حکم را به جای او برگزید. محمد بن حنفیه:محمد بن حنفیه، قبل از حرکت امام حسین (ع) به ملاقات امام آمد و گفت: »ای برادر! تو محبوبترین مردم نزد منی و من از هیچ کس نصیحتم را دریغ نمیدارم، تا چه رسد به شما… از بیعت با یزید کناره گیر و از سکونت در شهرها تا میتوانی پرهیز کن. سپس نمایندگان خود را به سوی شهرها اعزام کن و به این وسیله آنها را به سوی خودت دعوت کن؛ اگر تو را اجابت کردند و به بیعت با تو تن دادند، خدا را بر این نعمت شکر کن و اگر با دیگری بیعت کردند، این انتخاب بد به هیچ وجه مزیت و موقعیت تو را به دست فراموشی نخواهد سپرد..«امام حسین (ع) فرمود: »برادر! به کجا روم؟« محمد گفت: »به سوی مکه حرکت کن. اگر آن شهر را مناسب اقامت دیدی، در آنجا بمان و اگر احساس کردی که مکه نیز جای امنی برای تو نیست، به بیابانها و کوهها رو کن و همیشه از نقطهای به نقطهای در حرکت باش تا آنکه سرانجام کار را دریابی.«امام حسین (ع) در پاسخ فرمود: »ای برادر! تو نصیحت ملاطفت آمیز خود را از من دریغ نداشتی. امیدوارم که پیشنهاد تو مقبول و پسندیده باشد.« و اضافه فرمود: »یا اَخِی وَاللَّهِ لَوْلَمْ یکنْ مَلْجَاٌ وَلا مأوی لا بایعْتُ یزِیدَ بْنَ مُعاوِیه؛ ای برادر! به خدا قسم اگر (در دنیا) پناهگاه و محل سکونتی نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.« محمد گریست، امام از او تشکر کرد و فرمود: »ای برادر! خداوند تو را جزای خیر دهد که از سر خیر خواهی پیشنهاد کردی. من قصد عزیمت به مکه را دارم و خود و برادرانم و فرزندان آنها و پیروان من نیز بر این رأی اند و اما تو ای برادر! پس میتوانی در مدینه بمانی و گزارشهای لازم را از اخباری که میشنوی برایم بفرستی و چیزی از نظر من پنهان نگاه نداری.« محمد بن حنفیه ملاقاتی نیز در مکه با امام حسین (ع) دارد که در آن ملاقات چنین عرض میکند: »ای برادر! تو مردم کوفه را خوب میشناسی و میدانی که با پدر و برادرت چه کردند و من میترسم که سرنوشت شما نیز همان سرنوشت گذشتگان بشود. اگر مصلحت بدانی، در مکه بمان که هم جانت سالم میماند و هم عزت و احترامت محفوظ است.«حضرت فرمود: »خوف این را دارم که یزید به طور ناگهانی مرا بکشد و من همان کسی باشم که با کشته شدنش حرمت حرم شکسته میشود.«محمد گفت: »پس به اطراف یمن بروید که مناطق امنی است.« حضرت فرمود:»در گفته شما تأمل میکنم.« ولی فردای آن روز حضرت به سوی کوفه حرکت کرد. محمد گفت: »چه شد که در حرکت عجله میکنی؟«حضرت فرمود: بعد از رفتن تو، پیامبر (ص) را در خواب دیدم که فرمود: »یا حُسَینُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراک قَتِیلاً؛ ای حسین! بیرون برو که خداوند خواسته تو را کشته ببیند.« محمد کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: »اکنون که عازم هستی، پس چرا زنان را با خودت میبری؟«فرمود: »اِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراهُنَّ سَبایا؛ خدا خواسته که آنها را اسیر ببیند.« [محمد حَنَفِیّه، که برای حج به مکه آمده بود، شنید که برادر عزم سفر عراق دارد. به نزد آن حضرت شرفیاب شد و شروع به پند دادن و نصیحتگری کرد و گفت: »برادر، تو اهل کوفه را خوب میشناسی. آنها به پدرت خیانت کردند، به برادرت خیانت کردند، از آن ترسم که با تو چنان کنند که با آنها کردند. اگر در مکه بمانی، گرامیترین مرد حَرَم و محفوظترین کس خواهی بود.«امام حسین (ع) فرمود: »بیم آن است که یزید خون مرا در حرم بریزد و من کسی باشم که به وسیله من حرمت خانه خدا پامال گردد.«
محمد گفت: »اگر چنین است، برو به یمن یا سر به بیابان بگذار، که هیچ قدرتی نخواهد توانست بر تو پیروز گردد.« ملاقات با عمر بن علی بن ابی طالب :به نقل سید بن طاووس، عمر نسابه در پایان کتاب خود »الشافی فی النسب« از جد خود محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب چنین نقل کرده است: از پدرم عمر بن علی بن ابی طالب شنیدم که به فرزندان عقیل (داییهای من) میگفت: وقتی برادرم حسین (ع) از بیعت کردن با یزید امتناع کرد، من نزد او رفتم و دیدم که تنها نشسته است.
به ایشان گفتم: فدایت شوم ای اباعبدالله، برادرت حسن بن علی (ع) از پدرش علی (ع) حدیثی را برای من نقل کرد. تا این را گفتم، دیگر نتوانستم خود را کنترل کنم و شروع به گریه کردم و صدای نالهام بلند شد. حسین (ع) من را به سینه چسباند و گفت: او به تو حدیث کرد که من شهید میشوم؟ گفتم: خدا نکند ای پسر رسول خدا. گفت: تو را به حق پدرت سوگند میدهم که آیا از کشته شدن من خبر داد؟ گفتم: بلی، چه خوب بود که بیعت میکردی. گفت: پدرم برای من حدیث کرد که رسول خدا (ص) به او خبر داد که پدرم و من کشته میشویم و قبر من، نزدیک قبر او خواهد بود. آیا گمان میکنی آنچه را که تو میدانی من اطلاع ندارم؟ من هرگز تن به پستی نمیدهم، و روزی که فاطمه (س) پدرش را ملاقات میکند، شکایت آنچه را که فرزندانش از این امت تحمل کردهاند، به حضرتش خواهد کرد و هیچ کدام از کسانی که دل فاطمه (س) را درباره فرزندانش آزردهاند، به بهشت داخل نمیشوند.اظهار تأثر و اندوه زنان بنی عبدالمطلب:ابن قولویه از جابر نقل میکند که امام محمد باقر (ع) فرمود: وقتی امام حسین (ع) قصد خروج از مدینه را داشت، عدهای از زنان بنی عبدالمطلب اجتماع کرده، مشغول عزاداری و نوحهخوانی شدند تا اینکه امام حسین (ع) نزد آنان رفت و فرمود: شما را به خدا قسم، مبادا اظهار این کار، موجب نافرمانی خدا و رسولش شود. زنان بنی عبدالمطلب گفتند: پس گریهها و نوحهها را برای چه کسی نگه داریم، در حالی که امروز برای ما مانند روزی است که رسول خدا (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) و رقیه و زینب و امکلثوم (دختران پیامبر) از دنیا رفتند. ای محبوب نیکویانِ از دسته رفته؛ خدا ما را قربانی تو در برابر مرگ قرار دهد. تو را به خدا قسم میدهیم (خود را از مرگ دور گردان). یکی از عمههای امام نیز گریه کرد و به امام عرض کرد: ای حسین؛ من شنیدم که جنیان نیز بر تو نوحه میخواندند و میگفتند: ای پسر زبیر! اگر در سرزمین فرات دفن شوم، برایم بهتر است از اینکه در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم کشته سرزمین طف از آل هاشم موجب شد که قریش (به واسطه این عمل) ذلیل و خوار گردند. سپس (زنها) اشعاری به این مضمون خواندند:بر حسین (ع) میگریم که آقا و سرور است و در سوگ او موها سپید میگردد و در زمین زلزله میشود و ماه میگیرد.و افقهای آسمان در هنگام غروب و سحر سرخ گشته، خورشید شهرها غبارآلود میشود و همه جا تاریک میگردد.
او پسر فاطمه (س) است که همه مخلوقات و بشریت در مرگ او مصیبتزده هستند و شهادت او موجب خواری ما و بریده شدن سر بینیها و فریب خوردن ما میشود.
نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۵:۱۲ ق.ظ