چه کسانی امام حسین را از حرکت به سمت کربلا برحذر داشتند

چه کسانی امام حسین را از حرکت به سمت کربلا  برحذر داشتند

قسمت آخر
گروه معارف:چهاردهم ذی‌الحجه امام حسین (ع) وارد »ذات عرق« شدند و با مردی از قبیله بنی اسد به نام بشر بن غالب ملاقات نمود و از اوضاع مردم کوفه پرسید.
او در جواب (همان پاسخ فرزدق را) گفت: »دل‌ها با شما و شمشیرها با بنی‌امیه« امام فرمود: »راست گفتی ای برادر اسدی.«
بشر از امام درباره این آیه پرسید: »یوْمَ نَدْعُوا کلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ” روزی که هر کس با امامش خوانده می‌شود.« حضرت فرمود: »هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدی دَعا اِلی هُدی وَاِمامٌ ضَلالَه دَعا اِلی ضَلالَه فَهُدی مَنْ اَجابَهُ اِلَی الْجَنَّه وَمَنْ اَجابَهُ اِلَی الضَّلالَه دَخَلَ النَّار؛ دو دسته امام وجود دارد: امام هدایت که (مردم را) به هدایت می‌خواند و امام گمراهی که به ضلالت دعوت می‌کند.
کسی که امام هدایت را پیروی کند، به بهشت می‌رود و کسی که امام ضلالت را پیروی کند، داخل در جهنم خواهد شد.« بشر با امام همراه نشد. بعدها او را دیدند که بر سر قبر امام حسین (ع) گریه می‌کند و از این‌که او را یاری نکرده است، پشیمان است.
در منطقه ثعلبیه، فردی به نام ابو هره ازدی با امام ملاقات کرد و علت سفر حضرت را جویا شد. امام حسین (ع) در جواب فرمود: »امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمل نمودم. خواستند خونم را بریزند، فرار کردم.
ای ابو هره! بدان که من به دست فرقه‌ای یاغی کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهد کرد. کسی که آنان را ذلیل سازد.«
??ذی‌الحجه چهار سوار به نام‌های نافع بن هلال، مجمع بن عبد اللّه، عمرو بن خالد و طَرِماح بر امام حسین (ع) وارد شدند. حر گفت: این چند تن از مردم کوفه‌اند. من آن‌ها را بازداشت کرده و یا به کوفه برمی‌گردانم.
امام حسین (ع) فرمود: »من اجازه چنین کاری را نمی‌دهم و از آنان محافظت می‌کنم؛ زیرا این‌ها یاران من هستند، همانند اصحابی که از مدینه با من آمده‌اند؛ پس اگر بر آن پیمانی که با من بستی استواری، آن‌ها را رها کن و گرنه با تو می‌جنگم.« و حر از بازداشت آن‌ها صرف نظر کرد.
امام حسین (ع) از آن‌ها پرسید که از کوفه چه خبر دارید؟ مجمع گفت: »به اشراف کوفه رشوه‌هایی گزاف داده‌اند و چشم مال‌پرست آن‌ها را پر کرده‌اند تا دل‌های آنان را نسبت به بنی‌امیه نرم کنند و اینک یک دل و یک زبان با تو دشمنی می‌ورزند؛ اما سایر مردم دلشان با تو است؛ ولی فردا شمشیرهایشان به روی تو کشیده خواهد شد. حضرت در این منزل از شهادت قیس بن مسهر صیداوی اطلاع یافت و اشک در چشمانش حلقه زد و بعد از تلاوت آیه »فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ«؛فرمود: »اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لِشِیعَتِنا مَنْزِلاً کرِیماً عِنْدَک وَاَجْمَعْ بَینَنا وَاِیاهُمْ فِی مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِک؛خدایا (بهشت را) برای ما و شیعیان ما منزل کریم در نزد خودت قرار بده و ما و آن‌ها را در سرای رحمتت جمع کن.«
عبید اللّه بن حر:در قصر بنی مقاتل، حضرت امام حسین (ع) حجاج بن مسروق را نزد عبید اللّه بن حر جعفی فرستاد.
عبید اللّه پرسید: ای حجاج بن مسروق چه پیامی آورده‌ای؟ گفت: هدیه و کرامتی اگر پذیرا باشی! این حسین (ع) است که تو را به یاری خود خوانده است. اگر او را یاری کنی، مأجور خواهی بود و اگر کشته گردی به فیض شهادت نائل خواهی آمد.
عبید اللّه گفت: به خدا سوگند! از کوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدم جماعت کثیری به قصد جنگیدن با حسین بیرون می‌آیند و شیعیان او را مخذول ساخته، فهمیدم که حسین کشته خواهد شد. و چون من قدرت بر یاری او را ندارم، مایل نیستم نه او مرا ببیند و نه من او را.
حجاج بن مسروق نزد امام بازگشت و پاسخ عبید اللّه بن حر را به عرض امام رساند.
امام به عبدالله بن حر: حال که ما را یاری نمی‌کنی، به اسب و شمشیرت نیازی نیست و ما گمراهان را به یاری خویش نطلبیم؛ ولی تو را نصیحت می‌کنم، اگر می‌توانی به جایی برو که فریاد ما را نشنوی و مقاتله ما را نظاره‌گر نباشی.
آن حضرت با عده‌ای از اهل بیت و یارانش برخاست و به خیمه عبید اللّه بن حر رفت و در قسمت بالای مجلس در جایی که برای او تهیه شده بود، نشست.
عبید اللّه بن حر می‌گوید: من در طول عمرم هرگز کسی را همانند حسین (ع) ندیدم. وقتی نگاهم به او افتاد در آن لحظه که به سوی خیمه‌ام می‌آمد، آن منظره و هیئت گیرایی داشت که در هیچ چیز آن جاذبه وجود نداشت.
چنان رِقتی در من پدیدار شد که تاکنون هرگز نسبت به کسی در من این گونه رقت پیدا نشده بود. آن لحظه‌ای که مشاهده نمودم امام حسین (ع) راه می‌رفت و کودکان (و جوانان) پروانه‌وار گرد شمع وجودش حرکت می‌کردند، به محاسنش نظر کردم همانند بال غراب سیاه بود. عرض کردم: آیا این رنگ سیاهی موی شما است یا اثر خضاب است؟فرمود: »ای پسر حُر! پیری‌ام فرارسید.« متوجه شدم که اثر خضاب است.
آنگاه امام حسین (ع) فرمود: »ای پسر حُر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند که به یاری من هماهنگ‌اند و از من خواستند تا نزد آن‌ها بیایم؛ ولی به آن‌چه وعده داده بودند، وفا نکردند.
و تو (نیز) دارای گناهان زیادی هستی. آیا نمی‌خواهی به وسیله توبه آن اعمال ناشایسته را از بین ببری؟«
عبید اللّه گفت: »چگونه جبران آن همه گناه ممکن است ای پسر پیامبر!« حضرت فرمود: »فرزند دختر پیامبرت را یاری کن!«
عبید اللّه گفت: »به خدا سوگند! من می‌دانم کسی که از تو پیروی کند، در روز قیامت سعادتمند خواهد شد؛ ولی نصرت من تو را در قتال با دشمن بی نیاز نمی‌کند و در کوفه برای شما یاوری نیست و من (نیز) چنین نکنم؛ زیرا نفسم به مرگ راضی نمی‌شود؛ ولی اسبم به نام »ملحقه« و شمشیرم را در اختیار شما قرار می‌دهم.«
حضرت فرمود: »ما جِئْناک لِفَرَسِک وَسَیفِک اِنَّما اَتَیناک لِنَسْأَلَک النُّصَرَه؛ ما برای اسب و شمشیرت به نزد تو نیامدیم. ما آمدیم که تو راه سعادت را انتخاب کنی و از تو یاری بخواهیم.«
آنگاه فرمود: »حال که ما را یاری نمی‌کنی، به اسب و شمشیرت نیازی نیست و ما گمراهان را به یاری خویش نطلبیم؛ ولی تو را نصیحت می‌کنم، اگر می‌توانی به جایی برو که فریاد ما را نشنوی و مقاتله ما را نظاره‌گر نباشی.
از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: »مَنْ سَمِعَ واعِیه اَهْلَ بَیتِی وَلَمْ ینْصُرْهُمْ عَلی حَقِّهِمْ اَکبَّهُ اللَّهُ عَلی وَجْهِهِ فِی النَّارِ؛ هر کس بانگ اهل بیت من را بشنود و بر گرفتن حقشان یاری نکند، خدا او را به روی در آتش می‌افکند.«
بعدها عبید اللّه بن حر اشعاری در ندامت و پشیمانی از عدم حمایت از امام حسین (ع) سرود و در حالی که از ابن زیاد خشمگین بود کوفه را به قصد جبل ترک کرد.
ملاقات با ام‌سلمه:طبق روایتی، هنگامی‌که امام حسین (ع) عازم عراق بود، ام‌سلمه به او گفت: به عراق نرو؛ من از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: فرزندم حسین در عراق کشته می‌شود. ام‌سلمه افزود: نزد من خاکی است که پیامبر (ص) آن را درون شیشه‌ای به من داده است.
امام حسین (ع) فرمود: سوگند به خدا، من کشته خواهم شد. اگر به عراق هم نروم، مرا خواهند کشت. سپس فرمود: اگر خواستی قبر خود و محل کشته شدن اصحابم را به تو نشان می‌دهم.
آنگاه دست خود را به صورت ام‌سلمه کشید. خداوند شعاع دید چشم او را گستراند و او همه این‌ها را دید. امام، خاکی از آن‌جا گرفت و در شیشه‌ای دیگر به او سپرد و فرمود: هر وقت این خاک آغشته به خون شد، بدان که من کشته شده‌ام.
بعد از ظهر عاشورا وقتی ام‌سلمه به دو مشت خاکی که پیامبر (ص) و امام حسین (ع) به او داده بودند نگریست، مشاهده کرد که آغشته به خون شده‌اند. آنگاه فریاد برآورد.
فُضَیْل بن یَسار از امام باقر (ع) نقل کرده است: چون امام حسین (ع) آهنگ عراق کرد، وصیت‌نامه، کتاب‌های امامت و چیزهای دیگر را به ام‌سلمه همسر پیامبر (ص) سپرد و فرمود: »هرگاه بزرگ‌ترین فرزندم نزد تو آمد، آنچه به تو داده‌ام، به او بسپار«. پس از شهادت امام حسین (ع)، علی بن الحسین (ع) نزد ام‌سلمه آمد و او هرچه را که امام حسین (ع) به او داده بود، به وی سپرد.
ابوبکر حضرمی نیز از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمود: امام حسین (ع) که صلوات خدا بر او باد، وقتی خواست به سوی عراق حرکت کند، کتاب‌های امامت و وصیت‌نامه را به ام‌سلمه سپرد. بعد از شهادت امام حسین (ع)، وقتی امام علی بن الحسین (ع) به او مراجعه کرد، آن‌ها را به ایشان تحویل داد.
ابوبکر حارث نواده عبدالمطلب:سومین نصیحت‌گری که شرفیاب شد، ابوبکر حارث نواده عبدالمطلب بود. وی چنین گفت: »پسرعمویی و خویشاوندی، مرا با تو هم‌شیر ساخت. نمی‌دانم مرا خیرخواه خود می‌دانی یا نه؟«
امام حسین (ع) گفت: »تو کسی نیستی که خیانت کنی.«
زاده حارث و نواده عبدالمطلب گفت: »پدرت از تو دلیرتر بود و مردم نسبت به او مطیع‌تر و فرمان‌برتر بودند.
اکثریت مسلمانان با او بودند و تو چنان اکثریتی نداری. پدرت بر معاویه حمله برد و همه مسلمانان با او بودند، البته به جز مردم شام. پدرت از معاویه، نزد همه‌کس برتر و گرامی‌تر بود؛ ولی چنان‌که دیدی، همان مردم در اثر طمع به مال دنیا به وی خیانت کردند و در یاری حضرتش تکاهل ورزیدند و سنگینی نشان دادند، به طوری که دلش از دست این مردم آکنده از غم و غصه بود.
آنچه گفتم به چشم خود دیده‌ام و شنیدنی نبوده است. اکنون تو می‌خواهی نزد چنین مردمی بروی، آن هم کسانی که با پدرت چنین و چنان کردند و به برادرت خیانت کردند. می‌خواهی به وسیله این مردم با سپاه شام و عراق بجنگی؟ آن هم سپاهی که از سپاه تو برتر و نیرومندتر است و همین مردم از آن در هراس هستند. باز هم می‌گویم: اگر خبر حرکت تو به آنان برسد، پول‌های گزاف در میان ایشان پخش خواهد شد و آن‌کس که به تو وعده یاری داده، خیانت خواهد کرد، هر چند تو را بیشتر دوست داشته باشد. آری، مردم دنیا برده پول هستند«.
امام حسین (ع) گفت: »پسر عمو، خدای به تو پاداش نیکو دهاد. سخنی به جا گفتی. البته آنچه خدا اراده کند، می‌شود.«

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۶:۱۸ ق.ظ

دیدگاه


هفت × = 21