چه کسانی امام حسین را از حرکت به سمت کربلا برحذر داشتند
قسمت سوم
گروه معارف: آنگاه که هجرت حضرت از مکه به سمت عراق قطعی شده بود.
عبد اللّه بن عباس به ملاقات امام حسین (ع) آمد و امام را سوگند داد که در مکه بماند. وی اهالی کوفه را مذمت نمود و به حضرت عرض کرد: شما نزد کسانی میروید که پدرتان را کشته و برادرتان را مجروح ساختهاند و مسلما با شما چنین رفتار خواهند کرد.
امام در جواب ابن عباس فرمود: »یا ابْنَ عَمّ آ ِنِّی وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّک ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلکنِّی اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَی الْمَسِیرِ؛ ای پسر عمو! به خدا قسم میدانم تو نصیحت گر دلسوزی هستی؛ ولی من تصمیم گرفتهام که (به سوی عراق) بروم.«
در منابع مختلف جوابهای متفاوتی از امام حسین (ع) نقل شده است که موارد زیر از آن جملهاند:اینها نامههای اهالی کوفه است که برای من فرستادهاند و این نامه مسلم بن عقیل است مبنی بر اینکه مردم کوفه با من بیعت کردهاند.
پیامبر خدا (ص) مرا امر (به خروج) کرده است و من هم آن را انجام میدهم. در بیرون مکه و حرم کشته شوم، بهتر از آن است که در داخل حرم کشته شوم.
ابن عباس برای نجات حضرت پیشنهاد داد که به یمن بروند و گفت: در یمن قلعههای استواری است و برای پدرت در آنجا شیعیانی است.
ولی امام حسین (ع) از تصمیم خویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصمیم شما قطعی است، اهل بیت و فرزندان خود را به همراه نبرید. میترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظارهگر این صحنه فجیع باشند؛ ولی امام (ع) بردن اهل بیت را نیز به اراده الهی مستند نمود.
هنگامیکه باز مخالفت امام را با پیشنهاد خود احساس کرد، از روی ناامیدی گفت: چشم ابن زبیر را روشن ساختی که خود به پای خود از مکه بیرون میروی و حجاز را جولانگاه او قرار میدهی؛ چرا که ابن زبیر کسی است که با وجود تو کسی به او اعتنا نمیکند.
ابنعباس از حرکت امام حسین (ع) آگاه شد. شرفیاب شده و گفت: »پسر عمو، شنیدهام عزم عراق داری. میدانی که عراقیان مردمی خیانت پیشه هستند. اگر آنان تو را دعوت کرده که در زیر رایت تو نبرد کنند، شتاب مکن و عجله به کار مبر.
اگر قصد پیکار با یزید داری و نمیخواهی در مکه بمانی، به یمن برو، چون که یمن دور است و در کناری قرار دارد. در یمن یاورانی داری که از تو نگهداری خواهند کرد. در یمن بمان و دعوت خود را پخش کن و فرستادگانی به هر شهر و دیار بفرست و به مردم کوفه بنویس که تا والی یزید را بیرون نکنند، نزد آنها نخواهی رفت و اگر چنین کردند و در میان ایشان، دشمنی برای تو یافت نشد و اتفاق کلمه داشتند، آن وقت به سوی کوفه برو.
هر چند باز هم از خیانت آنها بر تو بیمناکم و اگر کوفیان والی یزید را بیرون نکردند، سر جای خود بنشین و منتظر فرصت باش. کشور یمن دژهای مستحکمی دارد و دارای درههایی است که برای دفاع بسیار مناسب است.«
رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا (ص) فرمان داده است، انجام خواهم داد.
امام حسین (ع) گفت: »میدانم تو خیرخواهی میکنی؛ ولی فرستاده من مسلم نوشته است که مردم کوفه با من بیعت کردهاند و همگی مرا یاری میکنند، اینک من، تصمیم به حرکت به سوی کوفه دارم.«
ابنعباس گفت: »تو میدانی که اهل کوفه چه هستند و چه میکنند. آنها یاران پدرت و برادرت بودهاند؛ ولی فردا کشندگان تو خواهند بود. خبر حرکت تو که به ابنزیاد برسد، کوفیان را به جنگ تو گسیل خواهد کرد و کسی که به تو نامه نوشته و از تو دعوت کرده، بدترین دشمن تو خواهد بود. اگر پند مرا نمیپذیری و تصمیم به سفر داری، زنان و بچهها را همراه مبر. میترسم که تو را پیش چشم زنان و کودکانت سر ببرند.«
امام حسین (ع) گفت: »من در عراق کشته شوم، بهتر است تا در مکه کشته شوم.«
یحیی بن سعید با جماعتی:عمرو بن سعید بن العاص برادرش یحیی بن سعید را با جماعتی فرستاد تا امام حسین (ع) را از رفتن به عراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتی کار به مشاجره لفظی و درگیری با تازیانه انجامید که مقاومت یاران حضرت مانع موفقیت آنها گردید.
آن گروه گفتند: ای حسین! آیا تقوای الهی را پیشه نمیسازی و از جماعت بیرون رفته و بین امت را جدایی میافکنی؟
امام در جواب آنها این آیه را قرائت کرد: »لِی عَمَلِی وَ لَکمْ عَمَلُکمْ أَنتُم بَرِیونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِی ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ؛عمل من برای خودم و عمل شما از آن شما است. شما از آنچه من میکنم بیزارید و من نیز از اعمال شما بیزاری میجویم.«
جمعی از طرفداران یزید:گروهی نیز به این هدف که حضرت را از رفتن به عراق باز دارند و در واقع، مأمور مخفی امویان بودند، به ملاقات آن حضرت آمدند و او را با عبارات زننده از رفتن به عراق نهی کردند که به سه مورد اشاره میشود:
ابو سعید خدری به امام حسین (ع) گفت: »اِتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِک وَاَلْزِمْ بَیتَک فَلا تَخْرُجُ عَلی اِمامِک؛ از خدا بترس و ملازم خانه خود باش و بر علیه پیشوای خود شورش نکن!«
عمره دختر عبد الرحمن بن سعد بن زراره انصاری نیز امام حسین (ع) را ملاقات کرد و او را به طاعت از جماعت امر نمود و هشدار داد که به قتلگاه خود میرود.
* ملاقاتهای مسیر راه مکه تا کربلا
فرزدق شاعر:در سرزمین »صفاح« فرزدق، فرزند غالب بن صعصعه، شاعر معروف، به ملاقات امام شتافت و عرض کرد: هر چه از خدا میخواهید، خداوند به شما عطا کند.
امام حسین (ع) فرمود: برای من از اوضاع مردم عراق بگو! عرض کرد: از مرد آگاهی سؤال فرمودی. دلهای مردم با شما است و شمشیرهای آنان با بنیامیه. امام حسین (ع) به او فرمود: »ما اَشُک فِی اَنَّک صادِقٌ، النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلی اَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونُهُ ما دَرَّتْ بِهِ مَعایشَهُمْ فَاِذا اسْتَنْبِطُوا قَلَّ الدَّیانُونَ؛ تردیدی ندارم که تو راستگو هستی. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جاری است. از آن سخن میگویند تا وقتی که معیشتشان بگذرد؛ اما در وقت سختی دیندار (واقعی) اندک است.»
عبد اللّه بن جعفر:عبد اللّه نزد عمرو بن سعید -حاکم مکه- رفت و برای امام حسین (ع) امان نامه گرفت و آن را به همراه نامهای توسط برادر عمرو بن سعید به خدمت امام فرستاد. خود نیز در منزل »ذات عرق« به ملاقات امام حسین (ع) آمد و امان نامه را برای ایشان تقدیم کرد.
در امان نامه آمده بود که: دست از شقاق بردار! من میتوانم از یزید برایت بیعت بگیرم.
امام به او نوشت: »کسی که به خدا و عمل صالح دعوت میکند، دعوتش به شقاق نیست! بهترین امان هم امان الهی است.«
حضرت از مراجعت به مکه امتناع ورزیده، فرمود: »رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا (ص) فرمان داده است، انجام خواهم داد.«
ای ابو هره! بدان که من به دست فرقهای یاغی کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهد کرد. کسی که آنان را ذلیل سازد
سپس امام حسین (ع) جواب نامه عمرو بن سعید را نوشت و عبد اللّه جعفر همراه یحیی بن سعید از امام جدا شدند؛ اما دو فرزند عبد اللّه، عون و محمد ماندند و عبد اللّه به آن دو سفارش کرد تا در ملازمت امام باشند؛ ولی خود عذرخواهی نمود و بازگشت.
بشر بن غالب:روز دوشنبه، چهاردهم ذیالحجه امام حسین (ع) وارد »ذات عرق« شدند و با مردی از قبیله بنی اسد به نام بشر بن غالب ملاقات نمود و از اوضاع مردم کوفه پرسید. او در جواب (همان پاسخ فرزدق را) گفت: »دلها با شما و شمشیرها با بنیامیه.« امام فرمود: »راست گفتی ای برادر اسدی.«
بشر از امام درباره این آیه پرسید: »یوْمَ نَدْعُوا کلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ” روزی که هر کس با امامش خوانده میشود.« حضرت فرمود: »هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدی دَعا اِلی هُدی وَاِمامٌ ضَلالَه دَعا اِلی ضَلالَه فَهُدی مَنْ اَجابَهُ اِلَی الْجَنَّه وَمَنْ اَجابَهُ اِلَی الضَّلالَه دَخَلَ النَّار؛ دو دسته امام وجود دارد: امام هدایت که (مردم را) به هدایت میخواند و امام گمراهی که به ضلالت دعوت میکند.
کسی که امام هدایت را پیروی کند، به بهشت میرود و کسی که امام ضلالت را پیروی کند، داخل در جهنم خواهد شد.« بشر با امام همراه نشد. بعدها او را دیدند که بر سر قبر امام حسین (ع) گریه میکند و از اینکه او را یاری نکرده است، پشیمان است. ابو هره:در منطقه ثعلبیه، فردی به نام ابو هره ازدی با امام ملاقات کرد و علت سفر حضرت را جویا شد.
امام حسین (ع) در جواب فرمود: »امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمل نمودم. خواستند خونم را بریزند، فرار کردم. ای ابو هره! بدان که من به دست فرقهای یاغی کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهد کرد.
کسی که آنان را ذلیل سازد.« چهار سوار:??۲۸ذیالحجه چهار سوار به نامهای نافع بن هلال، مجمع بن عبد اللّه، عمرو بن خالد و طَرِماح بر امام حسین (ع) وارد شدند. حر گفت: این چند تن از مردم کوفهاند. من آنها را بازداشت کرده و یا به کوفه برمیگردانم.
امام حسین (ع) فرمود: »من اجازه چنین کاری را نمیدهم و از آنان محافظت میکنم؛ زیرا اینها یاران من هستند، همانند اصحابی که از مدینه با من آمدهاند؛ پس اگر بر آن پیمانی که با من بستی استواری، آنها را رها کن و گرنه با تو میجنگم.« و حر از بازداشت آنها صرف نظر کرد.
امام حسین (ع) از آنها پرسید که از کوفه چه خبر دارید؟ مجمع گفت: »به اشراف کوفه رشوههایی گزاف دادهاند و چشم مالپرست آنها را پر کردهاند تا دلهای آنان را نسبت به بنیامیه نرم کنند و اینک یک دل و یک زبان با تو دشمنی میورزند؛ اما سایر مردم دلشان با تو است؛ ولی فردا شمشیرهایشان به روی تو کشیده خواهد شد.
حضرت در این منزل از شهادت قیس بن مسهر صیداوی اطلاع یافت و اشک در چشمانش حلقه زد و بعد از تلاوت آیه »فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ«؛فرمود: »اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لِشِیعَتِنا مَنْزِلاً کرِیماً عِنْدَک وَاَجْمَعْ بَینَنا وَاِیاهُمْ فِی مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِک؛خدایا (بهشت را) برای ما و شیعیان ما منزل کریم در نزد خودت قرار بده و ما و آنها را در سرای رحمتت جمع کن.«
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۶:۱۰ ق.ظ