چه کسانی امام حسین را از حرکت به سمت کربلا برحذر داشتند
قسمت دوم
گروه معارف:افقهای آسمان در هنگام غروب و سحر سرخ گشته، خورشید شهرها غبارآلود میشود و همه جا تاریک میگردد.
او پسر فاطمه (س) است که همه مخلوقات و بشریت در مرگ او مصیبتزده هستند و شهادت او موجب خواری ما و بریده شدن سر بینیها و فریب خوردن ما میشود.عبد اللّه بن مُطیع:عبد اللّه بن مطیع، امام حسین (ع) را در بین راه مدینه به مکه ملاقات کرد و به ایشان عرض کرد: »جانم به فدای تو باد! عزم کجا داری؟« امام حسین (ع) فرمود: »در حال حاضر، قصد رفتن به مکه را دارم و از خدای متعال طلب خیر میکنم «
عبد اللّه عرض کرد: »به فدایت گردم! از خدا برای شما طلب خیر میکنم، مبادا از مکه به سوی کوفه حرکت کنی؛ چرا که کوفه همان شهر بدخاطرهای است که پدرت را در آنجا کشتند و برادرت امام حسن مجتبی (ع) را در چنگ دشمن رها کردند و خود نیز با او از در نیرنگ درآمدند و او را زخم کاری زدند که نزدیک بود او نیز کشته شود. در حرم و خانه خدا بمان؛ زیرا تو بزرگِ نژاد عربی و از مردم حجاز کسی نیست که با تو در رتبه و مقام برابر باشد. در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند. به خدا سوگند که بعد از تو ما را به زنجیر بردگی میکشند.«
ملاقات با عبدالله بن مُطیع:امام حسین (ع) در راه مدینه به مکه با عبدالله بن مُطیع ملاقات کرد. او در این هنگام در ملک خود، سر راه مدینه و مکه مشغول کندن چاهی بود تا زمین خود را با آن آبیاری کند. وقتی امام (ع) به او رسید، وی از آن حضرت خواست از آب چاه او نوشیده، دعایی کند تا چاه، آبدار شود. امام نیز خواسته او را اجابت کرد. آنگاه عبدالله از امام پرسید: قصد کجا را دارید؟ امام فرمود: در حال حاضر به مکه میروم. عبدالله گفت: خداوند برایت خیر قرار دهد. اما من نیز رأی و نظری دارم که دلم میخواهد برای شما بازگو کنم. امام فرمود: نظر تو چیست؟ عبدالله گفت: پس از ورود به مکه وقتی خواستی از آنجا به شهر دیگری بروی، به کوفه نزدیک نشو؛ زیرا کوفه شهری شوم و محنتزاست. در کوفه پدرت کشته و برادرت تنها رها شد، و ضربه مهلکی بر او وارد شد. از مکه جدا نشو؛ زیرا شما سرور و آقای عرب هستی و به خدا قسم اگر کشته شوید، خاندان شما نیز هلاک میشوند. هنگامیکه امام به مکه رسید، این آیه را تلاوت کرد »وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنی سَواءَ السَّبیلِ؛و چون (موسی پس از خروج از مصر) رو به سوی مدین نهاد، گفت: باشد که پرروردگارم مرا به راه راست راهنمایی کند.«ملاقاتهای مکه:کاروان امام روز جمعه، سوم ماه مبارک شعبان وارد مکه شد. حضرت تا هشتم ماه ذیحجه در آنجا باقی ماند. در این مدت، ملاقاتهای مختلفی داشتهاند که به اهم آنها اشاره میشود: گروهی از مردم و عبد اللّه بن زبیر:با ورود امام حسین (ع) به مکه، مردم و کسانی که برای حج به مکه مشرف شده بودند، به محضر آن حضرت میرسیدند، از جمله عبداللّه بن زبیر که در جوار کعبه اقامت گزیده و سرگرم نماز و طواف بود، هر روز یا دو روز یک بار به محضر آن حضرت میآمد. وی در اضطراب شدیدی بسر میبرد؛ زیرا به خوبی میدانست که امام حسین (ع) تا زمانی که در مکه شرف حضور داشته باشد، اهل حجاز با او بیعت نخواهند کرد؛ زیرا امام حسین (ع) دارای موقعیت خاص اجتماعی بود و مردم بیشتر از او اطاعت میکردند.هدف از تظاهر عبد اللّه به عبادت، به دام انداختن افراد بود. امام علی (ع) درباره او فرمود: »ینْصِبُ حِبالَه الدِّینِ لِاصْطِفاءِ الدُّنْیا؛ دام دینی میگستراند تا دنیا را بدست آورد.«
با این حال، ابن زبیر به امام حسین (ع) پیشنهاد کرد که در مکه اقامت کند تا او با امام بیعت نموده، مردم نیز با امام بیعت نمایند. این کار بدین جهت بود که از خود رفع تهمت کند و مردم این پیشنهاد را به عنوان حسن نیت و خیرخواهی او تلقی کنند.حضرت فرمود: »یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِی ء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَی منان اَدْفَنَ بِفِناءِ الْکعْبَه؛ پسر زبیر! اگر در سرزمین فرات دفن شوم، برایم بهتر است از اینکه در آستانه کعبه به خاک سپرده شو«و در ادامه فرمود: »اِنَّ اَبِی حَدَّثَنِی اَنَّ بِها کبْشاً یسْتَحِلُّ حرمتها فَما اُحِبُّ اَنْ اَکونَ ذلِک الْکبْشُ؛پدرم به من خبر داد که در مکه قوچی کشته میشود که به وسیله او حرمت خانه خدا شکسته میگردد و من دوست ندارم (هتک حرمت الهی با کشته شدن من باشد) و آن قوچ باشم.«در نقل دیگر آمده هنگامیکه عبداللّه متوجه شد امام حسین (ع) عازم کوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت: »چه تصمیمی دارید؟ به خدا سوگند که من از عدم مبارزه و جهاد علیه بنیامیه به خاطر ستمهایی که بر بندگان صالح خدا روا میدارند، بسیار بیمناکم و از عذاب الهی میترسم!» امام حسین (ع) فرمود: »تصمیم دارم به کوفه بروم.« عبد اللّه گفت: »خدا تو را موفق بدارد؛ اگر من هم یارانی همانند انصار و یاران تو داشتم، از رفتن به آن دیار امتناع نمیکردم.«
امام حسین (ع) به ابن عباس: میدانم تو خیرخواهی میکنی؛ ولی فرستاده من مسلم نوشته است که مردم کوفه با من بیعت کردهاند و همگی مرا یاری میکنند، اینک من، تصمیم به حرکت به سوی کوفه دارم.ابن زبیر با اینکه قلبا از رفتن امام حسین (ع) به کوفه خوشحال بود؛ ولی برای حفظ ظاهر و رفع اتهامات احتمالی گفت: »اگر شما در همینجا بمانید و ما و مردم حجاز را به بیعت با خود فراخوانید، به سوی تو خواهیم شتافت و با تو بیعت خواهیم کرد؛ چرا که تو را به امر خلافت سزاوارتر از یزید و پدر یزید (معاویه) میدانیم.« شاهد این ظاهرسازی، سخنان عبد اللّه بن عباس است که دست بر شانه ابن زبیر گذاشت و گفت: »ای پسر زبیر! فضا برای تو باز شد و حسین به سوی عراق کوچ کرد.« و در ادامه گفت: »چرا خود را نامزد خلافت نمودهای؟« گفت: به جهت شرافتم. ابن عباس گفت: »به چه چیز شرافت پیدا کردهای؟ اگر برای تو شرافتی باشد، از ناحیه ما است و ما از تو شریف تریم….« این ملاقاتها ماهیت اصلی زبیر را رو کرد و نشان داد که نامزدی خلافت با درخواست بیعت با امام حسین (ع) و ماندن در مکه سازگاری ندارد.
عبد اللّه بن عمر:عبد اللّه وقتی از جریان حرکت امام حسین (ع) به سوی کوفه باخبر شد، محضر آن حضرت رسید و از ایشان خواست که با گمراهان سازش کند. همچنین او را از جنگ و کشته شدن برحذر داشت.امام (ع) در پاسخ او فرمود: »ای ابا عبد الرحمن! مگر نمیدانی که یک نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خدای تعالی این است که سر یحیی بن زکریا به عنوان هدیه نزد زنی بدکاره از بنی اسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمیدانی که بنی اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را میکشتند و بعد مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده و حرکت ناروایی رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش میشدند؟ خداوند در کیفر آنان شتاب نکرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. ای ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از یاری من روی برمگردان.« جالب است بدانید همین عبد اللّه با حجاج جنایتکار به عنوان نماینده عبدالملک مروان بیعت کرد؛ اما حاضر نشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا در لحظه مرگ گفت: »بر هیچ چیز دنیا تأسف نمیخورم، مگر بر اینکه با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و علی را در این امر یاری نکردم.«عبد اللّه وقتی از شهادت امام حسین (ع) آگاه شد، نامهای با این مضمون برای یزید نوشت: »سوگواری عظیم و بزرگ است و مصیبت بزرگی و در اسلام پیش آمد. هیچ روزی مانند روز حسین (ع) نیست.«یزید در پاسخ نوشت: »ای احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع کردهایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت اول کسی بود که این اساس را بنا گذاشت.«عبد اللّه بن عباس:آنگاه که هجرت حضرت از مکه به سمت عراق قطعی شده بود. عبد اللّه بن عباس به ملاقات امام حسین (ع) آمد و امام را سوگند داد که در مکه بماند. وی اهالی کوفه را مذمت نمود و به حضرت عرض کرد: شما نزد کسانی میروید که پدرتان را کشته و برادرتان را مجروح ساختهاند و مسلما با شما چنین رفتار خواهند کرد.امام در جواب ابن عباس فرمود: »یا ابْنَ عَمّ آ ِنِّی وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّک ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلکنِّی اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَی الْمَسِیرِ؛ ای پسر عمو! به خدا قسم میدانم تو نصیحت گر دلسوزی هستی؛ ولی من تصمیم گرفتهام که (به سوی عراق) بروم«در منابع مختلف جوابهای متفاوتی از امام حسین (ع) نقل شده است که موارد زیر از آن جملهاند:?. اینها نامههای اهالی کوفه است که برای من فرستادهاند و این نامه مسلم بن عقیل است مبنی بر اینکه مردم کوفه با من بیعت کردهاند.?. پیامبر خدا (ص) مرا امر (به خروج) کرده است و من هم آن را انجام میدهم. ?. در بیرون مکه و حرم کشته شوم، بهتر از آن است که در داخل حرم کشته شوم. ابن عباس برای نجات حضرت پیشنهاد داد که به یمن بروند و گفت: در یمن قلعههای استواری است و برای پدرت در آنجا شیعیانی است.ولی امام حسین (ع) از تصمیم خویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصمیم شما قطعی است، اهل بیت و فرزندان خود را به همراه نبرید. میترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظارهگر این صحنه فجیع باشند؛ ولی امام (ع) بردن اهل بیت را نیز به اراده الهی مستند نمود.هنگامیکه باز مخالفت امام را با پیشنهاد خود احساس کرد، از روی ناامیدی گفت: چشم ابن زبیر را روشن ساختی که خود به پای خود از مکه بیرون میروی و حجاز را جولانگاه او قرار میدهی؛ چرا که ابن زبیر کسی است که با وجود تو کسی به او اعتنا نمیکند. ابنعباس از حرکت امام حسین (ع) آگاه شد. شرفیاب شده و گفت: »پسر عمو، شنیدهام عزم عراق داری. میدانی که عراقیان مردمی خیانت پیشه هستند. اگر آنان تو را دعوت کرده که در زیر رایت تو نبرد کنند، شتاب مکن و عجله به کار مبر. اگر قصد پیکار با یزید داری و نمیخواهی در مکه بمانی، به یمن برو، چون که یمن دور است و در کناری قرار دارد. در یمن یاورانی داری که از تو نگهداری خواهند کرد. در یمن بمان و دعوت خود را پخش کن و فرستادگانی به هر شهر و دیار بفرست و به مردم کوفه بنویس که تا والی یزید را بیرون نکنند، نزد آنها نخواهی رفت و اگر چنین کردند و در میان ایشان، دشمنی برای تو یافت نشد و اتفاق کلمه داشتند، آن وقت به سوی کوفه برو. هر چند باز هم از خیانت آنها بر تو بیمناکم و اگر کوفیان والی یزید را بیرون نکردند، سر جای خود بنشین و منتظر فرصت باش. کشور یمن دژهای مستحکمی دارد و دارای درههایی است که برای دفاع بسیار مناسب است.« رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا (ص) فرمان داده است، انجام خواهم داد.امام حسین (ع) گفت: »میدانم تو خیرخواهی میکنی؛ ولی فرستاده من مسلم نوشته است که مردم کوفه با من بیعت کردهاند و همگی مرا یاری میکنند، اینک من، تصمیم به حرکت به سوی کوفه دارم.«
ابنعباس گفت: »تو میدانی که اهل کوفه چه هستند و چه میکنند. آنها یاران پدرت و برادرت بودهاند؛ ولی فردا کشندگان تو خواهند بود. خبر حرکت تو که به ابنزیاد برسد، کوفیان را به جنگ تو گسیل خواهد کرد و کسی که به تو نامه نوشته و از تو دعوت کرده، بدترین دشمن تو خواهد بود. اگر پند مرا نمیپذیری و تصمیم به سفر داری، زنان و بچهها را همراه مبر. میترسم که تو را پیش چشم زنان و کودکانت سر ببرند.«
امام حسین (ع) گفت: »من در عراق کشته شوم، بهتر است تا در مکه کشته شوم.«
نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۶:۲۸ ق.ظ