پیام عاشورا با پرچم داری حضرت زینب جهانی شد
گروه تحلیل: شهید بهشتی دریک سخنرانی به تفسیر پرچم داری زینب از روز پس از عاشورا یعنی چنین روزی و همچنین حرکت عظیمی که زینب کبری (س) داشت، به تفسیری عمیق پرداخته است. شهید بهشتی در این سخنرانی میگوید:
گاهی اوقات وقتی چیزی را با ضرب? شدید به جایی میزنیم و برمیگردد و در سر راهش به موانعی برخورد میکند اگر به مانعی برخورد کرد آن عکسالعمل نیرومندی که انتظار داشتیم در خارج به منصه ظهور برسد تجلی نمیکند. آیا بر سر راه عکسالعمل نهضت اباعبدالله مانعی بود یا نه؟ آیا سر راه تأثیری که باید قیام حسینی از همان روز نخست تا امروز و بعد از این داشته باشد مانعی وجود داشت یا نه؟ بله، آن هم نه یک مانع و دو مانع؛ همان دستگاه مجهزی که توانست حسین را با آن وضع پیش چشم سی هزار مسلمان شهید کند؛ همان دستگاهی که توانست طفل شیرخوار حسینی را با آن قساوت و سنگدلی شهید کند؛ همان دستگاهی که توانست دختر علی و نوه و خاندان پیغمبر اکرم را با آن وضع در کوچه و دیار بگرداند؛ همان دستگاه با تمام نیرو کوشید تا خاطر? کربلا را از اساس محو کند.
دستگاه بنیامیه آنقدر کوشش کرد تا اصلاً دیگر نام حسین هم در گوشها و دلها و زبانها و مغزها نباشد. بروید مطالعه کنید. در گوشه و کنار سرزمین اسلام آنقدر حدیث ساختند روایت پرداختند و تبلیغات کردند تا قیام اباعبدالله را قیام یک فرد گمنام و خروج او بر حکومت عادل وحی معرفی کنند.
ببینید کار به کجا رسیده که امام سجاد، جوان پانزده – شانزده سال? حسینبنعلی و پیشوا و امام چهارم ما در شام سوار شتری برهنه است. پایش در زنجیر، زنجیری هم به گردن مبارکش آویخته همراه با زینب کبری(س) و خاندان حسینی، همه به همین وضع، در شهر شام کشیده میشوند. پیرمردی جلو میآید و این وضع رقت بار را میبیند. نه بهعنوان عاطف? دینی، بلکه بهعنوان عاطف? انسانی ناراحت میشود و میگوید: جوان، میتوانی بگویی شما اهل کجا هستید؟ اهل روم هستید یا اهل زنگ که شما را به این وضع میآورند؟ علی بن حسین چه بگوید؟
دستگاه یزید با این تبلیغات چه چیزی در مغز مردم شام فرو کرده است که این مرد شامی این سوال را از این جوان میکند؟ حضرت فرمود آیا تو مسلمانی؟ عرض کرد بله. فرمود قرآن خواندهای؟ عرض کرد بله. فرمود این آیه را خواندهای »قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فیالقربی«؟ میدانی پیغمبر به امتش گفت من برای این همه رنج و زحمتم پاداشی نمیخواهم جز اینکه اقلاً خاندان مرا دوست داشته باشید؟ من که از شما عوضی نمیخواهم. گفت بله این آیه را خواندهام ولی این آیه به شما چه ربط دارد؟
فرمود مگر نمیدانی ذیالقربی پیغمبر ما هستیم؟ حضرت تا این جمله را گفت پیرمرد شروع کرد به اشک ریختن و ناراحت شدن. عرض کرد آقا پس به ما گفته بودند یک مشت مردم خارجی را که بر حکومت خروج و قیام کرده بودند به شام میآورند.
دستگاه تبلیغات یزید میخواهد حادث? کربلا را تا آن سطح نازل پایین بیاورد، آن وقت چرا و چه کاری باید کرد و چه راهی باید رفت که این موانع سهمگین از سر راه این حادثه برخیزد و آن نیروی عجیبی که از آن موقع به بعد در میان امت اسلام در برابر هر نوع انحراف و ظلم و طغیان بهوجود آورد سالم بماند و در مسیر خودش پیش برود؟ ابتکار میخواهد، راه میخواهد.
بعد از حادثه کربلا کارها و تعلیمهایی هست. اولاً نخستین کسانی که با این موانع جنگیدند و میدان نفوذ عکسالعمل حادث? کربلا را به مقدار زیادی گسترش دادند خود اهل بیتاند. زینب کبری (س) وقتی به کوفه میآید، آن بانوی نمونه آن خانمی که باید برای خانمهای مسلمان سرمشق باشد، هم پاکدامن، هم دانا، هم سخنگو هم شجاع و دلیر و هم باتدبیر. شما حساب کنید ریاست قافل? حسینی بعد از شهادت آن حضرت و دوستان و یاران و فرزندانش، از کربلا به شام و از آنجا به مدینه، با زینب است؛ چنین باکفایت، باقدرت و پاکدامن.
بهمحض اینکه قافله و کاروان حسینی به کوفه آمد، مردم کوفه در گوشهوکنار کوچهها و شوارع و بر بالای بامها و بالاخانهها ایستاده بودند تا این کاروان را نظاره کنند. وقتی دیدند این قافله این طور آمد، شروع کردند به زارزار گریستن.
زینب به صدا درآمد و فرمود: ای اهل کوفه! ای مردم مکار، ای کسانی که سیرت و شیو? شما نیرنگ و خدعه است، ای کسانی که قدرت و پایداری در نهضتها ندارید، فقط با زبان میگویید ما با نهضتها همکاری میکنیم اما موقع عمل میگریزید. این شما هستید که پیشوایان بزرگ امت را به دست این کشتارکنندگان ستمگر میدهید. گریه میکنید؛ ابکو. اشک و نال? شما آرام نگیرد.
آیا میدانید چگونه جگر پیغمبر را داغدار کردید؟ سخن گفت و گفت و آن چنان سخنان زینب در کوفه ولوله ایجاد کرد که فرماند? دستهای که باید اسیران را به کوفه بیاورد دید اوضاع دارد خراب میشود. گفت باید کاری کنیم زینب ساکت شود.
گفتند زینب را نمیشود با تهدید ساکت کرد. این زن داغدیده و رنجکشیده است اگر بخواهیم در برابر این جمعیت او را با شدت عمل ساکت کنیم، وضع بدتر میشود.
چه کنیم؟ گفتند بروید سر برادرش حسین را بیاورید تا او آرام بگیرد و مشغول سر شود. زینب نخستین حرکت را نشان داد برای اینکه آن وضع مرعوبکننده و خفقانآور -آن پرده سیاهی را که دستگاه حکومت در جلوی خورشید تابان کربلا کشیده بود- مبادا به آن طرف پرتو افکند. بعد وقایعی در دستگاه ابن زیاد رخ داد. علی بن حسین و زینب سخن گفتند و در اثناء راه چندین جا عکسالعمل نشان دادند. وقتی به شام رسیدند، در حضور یزید باز زینب به سخن ایستاد و در مقر ظلم و ستم، در آن پایگاهی که یزید خود را از هر جهت در امنیت و آرامش میدید، چنان یزید را شرمنده کرد که یزید ناراحت شد و پوزش خواست.
گفت قسم به خدا هم? تقصیرها به گردن ابن زیاد است؛ خدا بگویم چکارش بکند؛ من راضی نبودم این واقعه رخ بدهد. اما مگر زینب به این عذر بدتر از گناه گوش کرد؟ فرمود یزید میفهمی چه میگویی؟ آیا ابن زیاد بدون پشتیبانی و فرمان تو جرأت داشت چنین اقدامی بکند؟ در مسجد اموی (یعنی در مسجد جامع آن موقعِ دمشق) وقتی همه جمع شدند، یزید هم آمد علی بن حسین را هم آورد بعد میخواست استمالت کند، به آقا گفت میخواهید چند کلمهای هنگام نماز جمعه صحبت کنید؟
حضرت فرمود آری. او خیال میکرد این جوان پانزده-شانزده سال? رنجدیده، قدرت سخنگفتن ندارد. اما امام سجاد آمد بر فراز منبر نشست و از همان اول خود را معرفی کرد. ای مردم میشناسید من کی هستم؟ انا بن مکة و المنی، منم فرزند مکه، منم فرزند منی، منم فرزند پیغمبر خدا، منم فرزند علی مرتضی، منم فرزند فاطم? زهرا. یزید دید اوضاع خیلی خراب میشود. وضعیتی فراهم کرد که مردم زودتر برای نماز بهپا خیزند و این جوان سخنور سخنش را زودتر تمام کند.
بهاینترتیب خود اهل بیت، در مسیر کوفه تا شام و از آنجا تا مدینه، راهها را برای نفوذ واکنش عجیب حادث? کربلا باز کردند. اما بر سر راه تفسیر تاریخی واقع? کربلا موانع بیش از اینها بود. کار به جایی رسیده بود که دیگر نمیشد بهطور علنی نام حسینبنعلی را بر زبان راند. قیام مختار و توابین در کوفه بهقدری جالب است که دیدیم چطور با سخنان زینب، از میان همین مردم کوفه، عدهای پشیمان شدند؛ قیام کردند؛ اجتماعی عجیب تشکیل دادند و با حکومت جنگیدند تا آخرین نفر کشته شدند. داستان مفصلی دارد. قیام توابین، مختار و قیامهای دیگر، بنیامیه را سخت ناراحت کرده بود. تصمیم گرفته بودند تا آنجا که برایشان میسر است کاری کنند که دیگر نام حسین هم برده نشود.
اما گریستن و زیارتکردن باید در حد خودش باشد. انحصار و اقتصار و اکتفای بر گریستن و زیارتکردن مال زمانی است که راه دیگری باز نباشد. آن موقعی که راه باز است و دوستان حسین میتوانند در زندگیشان به راه حسین بروند، اگر نرفتند و صرفاً گریه کردند و زیارت کردند، منحرف شدهاند. باید دوستان حسین چنان تربیت شوند که بهراستی در برابر هر انحراف از حق، هر انحراف از دین بهپا خیزند و قدرت قیام و نهضت داشته باشند. مادران مسلمانی که میخواهند حق مادری خودشان را ادا کنند بدانند امروز ما در خانوادههامان بچههایمان را بسیار بد تربیت کردهایم. این هم تربیت است ما داریم؟
شاید کمی قبل از این جریان یا کمی بعد از آن بود که قص? شهادت مسلم و هانی را برای اباعبدالله خبر آوردند. حضرت از آن خواب کوتاه روی اسب بیدار شد و فرمود: انالله و انا الیه راجعون. علی اکبر در کنار پدرش عرض کرد آقاجان چرا استرجاع میکنید؟ انالله و اناالیه راجعون میفرمایید.
فرمود بله پسرم، الان چشمهایم گرم شده بود و به خوابی سبک رفتم. دیدم کسی این حرف را میگفت و این فریاد و ندا را میزد. میگفت اینها دارند میروند، مرگ دارد به سوی اینها میآید. علی اکبر عرض کرد: بابا جان، مگر نه اینکه ما در راه حق میرویم و برحقیم؟ فرمود بله پدرجان ما برحقیم. عرض کرد آقا پس چه باک که در راه حق کشته شویم! زهی افتخار و سعادت ماست.
بنابراین انتظار داریم و امیدواریم که از این پس مردم ما اولاً در شناسایی مقام حسینبنعلی و شهدای کربلا و خاندان حسین کمی بیشتر دقت کنند و بیشتر جدیت کنند و بیشتر واقع بین باشند. ثانیاً در اظهار اخلاص به آستان مقدس حسینی، بهجای آنکه صرفاً بگریند و زیارت روند، کمی هم از اعمال و رفتار این خاندان فضیلت و تقوا و حقیقت و جهاد پیروی کنند و تأسی بجویند. ثالثاً ما کوشش کنیم همیشه معنا و فضیلت و کمال الهی را درنظر داشته باشیم، همانطور که حسین درنظر داشت. ببینید مبارز? حسینی چگونه مبارزهای است که ظهر عاشورا که میشود، در بحبوح? مبارزه، دو نفر از صحاب? حسین به آقا پیشنهاد میکنند آقا ظهر است، میخواهیم نماز بگذاریم. دیگر نمیگوید مبارزه بس است دیگر، نماز میخواهیم چهکار؟ یا نمیگوید نماز بس است دیگر، مبارزه میخواهیم چهکار؟ حسین هم مبارزه میکند هم هنگام نماز به پیشگاه خدا نماز میگزارد و هر دو را با هم جمع میکند.
حضرت در حق آنها دعا کرد و فرمود: چه خوب گفتید. خدا شما را در شمار نمازگزاران محشور کند. آن وقت دو نفر برطبق قانون نماز جنگ در عقب و دو نفر جلو ایستادند. حضرت با عدهای که مانده بودند مشغول نمازگزاردن شد. در همان موقعی که اباعبدالله مشغول نمازگزاردن بود، لشگر دشمن هم بیکار و آرام نماند. شروع کردند تکتک تیراندازیکردن و اذیتکردن و آزاررساندن.
به گزارش آرازآذربایجان به نقل از تابناک ، آنقدر تیر انداختند که یکی از این دو نفر به نام سعید همانجا شهید شد.
در آن لحظ? آخر که افتاده بود، رفیقش آمد سر او را به دامن گرفت و گفت برادر، اگر وصیتی داری به من بگو. گفت وصیتی ندارم جز یک مطلب. گفت چیست آن مطلب؟ گفت به تو سفارش میکنم دست از دامان این پیشوای بزرگ و فرزند پیغمبر برندار و لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم.
نوشته شده توسط admin در شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۴ ب.ظ