یارب این شهرچه شهریست

یارب این شهرچه شهریست

دانیال حیدری
گروه جامعه:پرداختن به برخی مسائل، نه نیازمند زمان خاصی است و نه وابسته به بهانه ای ویژه. راستش برخی حرف ها و بعضی کاستی ها، آنقدر در دل می ماند که یک لحظه چشم باز می کنی و می ببینی چقدر زود، دیر می شود! ویا آنقدر با این نداشته ها خو می گیریم که فراموشمان می شود می توانستیم برای رفع نواقص و یا لااقل ایجاد ملزومات تغییر، قدمی برداریم. این حقیقتی است که اگرچه گرفتار شدن در روزمرگی زندگی و آنچه یافتن لقمه ای نان، یا مشکلات اقتصادی می خوانیم را مسبب اش می_دانیم، اما واقعیت آن است که هرکدام از ما به میزان اختصاصی خود، خودخواه شده ایم و هر اندیشه ای جز آنچه به خود شخصیمان برمی_گردد را فاقد ارزش برای وقت گذاشتن می_شماریم.
در دو هفته اخیر رویدادهایی در آذربایجان غربی و شهر ارومیه رخ داد که بر عمق افسوس هایمان افزود و برآینده فرهنگی و اجتماعی این شهر و استان، نگران ساخت. اما این رویدادها چه بودند و بر عرصه فرهنگ این دیار چه گذشت؟ سی ام دی ماه، هنرمندی از میانمان رخت بربست که جز در چند میان برنامه پخش شده از شبکه استانی صدا و سیما و در شبکه های اجتماعی که دوستان، همکاران و علاقمندان، یادش کردند و از او نوشتند، در جای دیگری مورد اشاره واقع نشد و چه بسیار افرادی که در این شهر، هنوز هم نمی دانند آن مرد خنده رو به دیار باقی رفته است و “بهروز پروانه ای” دیگر درمیانمان نیست.
پروانه ای هنرمندی بود که پس از سی سال خدمت صادقانه در ارتش جمهوری اسلامی ایران و کسب افخار جانبازی از دوران۸سال دفاع مقدس، رخت هنر بر تن نموده بود و برای فرهنگ این دیار، جان فشانی می کرد. اما آن روز که به آرامگاهش رهنمون می شد، در ظاهر نه سهمی از جانبازی اش گرفت و نه ارجی از هنرمندی اش!
جانبازی اش را خود، به متاع دنیوی نفروخت و نخواست که در کنار همرزمان شهیدش آرام گیرد، چراکه به گفته خود، رفتنش، جنگیدنش و جانبازی اش نه برای بهره مندی از منافع دنیوی که برای دفاع از کیان آزادی و آزادگی و دفاع از خاک و ناموس میهن اش بود و به همین سبب، مراحل ثبت نام در بنیاد شهید و جانبازان را پی نگرفت و با وجود تعیین درصد جانبازی، هرآنچه بود را با خدای خویش معامله کرد و نه به طمع یک وجب خاک در جایی متفاوت از دیگران و نه هیچ امتیاز دیگری. رویداد دوم، در دومین روز از بهمن رخ داد.
مراسم افتتاح سرای امید، که به همت بیمارستان امید و خیران، برای اسکان بیماران سرطانی بنا شده است و جشن گلریزان در سالن بیمارستان، مراسمی بود که ارکستر فیلارمونیک ارومیه به روی صحنه رفت تا با اجرای موسیقی زنده، فضای جلسه را هنرمندانه به شکوه عواطف انسانی پیوند زند. گروهی که با وجود استعدادهای بسیار، بدون اسپانسر مالی و حمایت دولتی یا خصوصی، می کوشد موسیقی را صحیح و اصولی در میان شهروندان، نهادینه کند. رهبر جوان ارکستر- رامین حبیب زاده – دانش آموخته موسیقی است.
او در محل آموزشگاه موسیقی خود، به کشف استعدادهای موسیقی می پردازد و با در کنار هم نگه داشتن اساتید و هنرمندان، می کوشد وظیفه هنری خود را در حد توان به انجام رساند حتی اگر، آنگونه که شایسته است، نه ارج می بیند و نه قدر شناخته می شود و در چنین شرایطی، قطعا انتظار حمایت داشتن، افسانه ای بیش تصور نمی شود.
اتفاق سوم اما، تلفیقی بود از علاقه، شعور هنری و عشق در کنار بی مهری، و کم توجهی. حقایق تلخ و شیرینی که در حوزه هنر نمایش و موسیقی عیان تر از همیشه نمایان گردید. قرار گرفتن در آستانه جشن های پیروزی انقلاب اسلامی، موقعیتی مناسب بود تا گروه نمایش بابک نهرین از آذربایجان شرقی، نمایش “فیس پوک” را با اسپانسری تهیه غذای گندمک، در یکی از تالارهای عروسی شهر به روی صحنه برد و نمایش “طبقه حساس” نیز در جایی دیگر از شهر، اجرا شد و گروه هنری یاس تبریز نیز به زودی نمایش “املاک قبر” را به اجرا خواهد گذاشت.
گروه های موسیقی بسیاری نیز استان آذربایجان غربی و شهر ارومیه را هدف قرار دادند تا جای خالی توجه به هنر و هنرمند بومی را پر سازند و از بین آنها می توان به گروه موسیقی باریش تبریز اشاره نمود.
بابک جهانبخش با اسپانسری غذاخوری غزال که با نام رستوران و هتل آپارتمان غزال، بیلبوردهای شهری را با تصاویر این هنرمند آراسته بود اجرا داشت، پویا بیاتی۱۸? و?۱۹ بهمن اجرا خواهد داشت و محمد اصفهانی در منطقه آزاد ماکو به روی صحنه خواهد رفت ومشاهده تمام این مسائل بی هیچ رودروایستی، این حقیقت را یادآور می شود که ارومیه، شهری است که جمود اندیشه مدیران، رخوت ایده های خلاقانه که سهل است، سکون اقدامات حمایت گرانه مسئولینش در تمامی حوزه ها و به خصوص در حوزه فرهنگ که مورد اشاره این نوشته است، بیداد می کند.
وجود عده کثیری از مخاطبین علاقمند و آشنا با هنر در استان، حضور گروه های مختلف هنری را بر روی صحنه ها زمینه سازی می کند، نبود حمایت از هنرمند بومی و کم کاری در شناختن ایشان و شناساندنشان به جامعه توسط مسئولین فرهنگی استان، هجوم گروه های غیر بومی با هر درجه از کیفیت کاری را سبب می شود و نبود امکانات لازم بر اساس نیاز مردمان و بی توجهی به این نیازها و علایق نیز، تالارهای عروسی را به محل عرضه هنر تبدیل می کند.
به همین سادگی! گویا سهم این شهر و این استان، فقط و فقط دست زدن و هورا کشیدن برای هنرمندان غیر بومی است و غریبانه هنرمندان خود را به خاک سپردن یا به گوشه و کنار کشور و جهان کوچاندن!
چه بسیار استعدادهایی که در زمینه های مختلف و حسب این نوشتار، به خصوص در عرصه هنر، در موطنشان گرفتار بی اعتنایی می شوند و بالاجباربا چمدانی لبریز از خاطرات تلخ، راهی شهرها و کشورهای دیگر می شوند و ما می مانیم و حسرت شنیدن یک نغمه یا دیدن یک صحنه از حضورشان در جمع خانواده خود! خانواده ای که تنها شامل بستگان سببی و نسبی نیست و در دایره ای وسیع تر، شهروندان و ساکنان هر منطقه را نیز می توان به اعضای خانواده تشبیه نمود. خانواده بزرگتری که مسئولینش در هر پست و مقام، بزرگ خاندان محسوب می شوند و کوتاهی و تعلل در انجام وظایفشان در حمایت از اعضای خانواده، گناهی نابخشودنی و اسباب ناراحتی است. مرور تاریخ گذشتگان این دیار، تأییدی مضائف بر این واقعیت است که رفتاری مناسب با شأن نام آورانش نشده است و نمی شود.
در بیشتر شهرهای کشور گروه های هنری تحت پوشش حمایت های مادی و معنوی بزرگان خانواده اند و همین برخورد احترام آمیز با استعدادها، به جامعه کشیده می شود فرقی هم نمی کند در کدامین شاخه از هنر و استعداد فعال باشی.
در این خطه اما، نه نخبگان علمی جایی دیده می شوند و نه صاحبان هنر جایی شناخته می شوند. چرا سهم ارکستری که می تواند انتقال دهنده هویت یک شهر باشد، در این شهر، تنها حضور در محافل خیریه و گلریزان می شود؟ چگونه است که وقتی همین ارکستر در تهران اجرا می کند، ارج می بیند و تقدیر می شود؟
گروه های نمایشی استان چرا نمودی در محافل استانی ندارند و اگر بخت یارشان باشد تازه در جشن های رایگان امکان عرض اندام دارند و هنرمندانشان غریبانه می کوچند؟
آمار برگزاری کنسرت و اجرای نمایش در سال جاری قطعا رقم بالایی را به خود اختصاص خواهد داد اما پرسش اینجاست که از این میزان، سهم فعالان و هنرمندان بومی چقدر است و این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت؟ در ابتدای نوشتار به خبر درگذشت هنرمند فقید شهرمان، مرحوم بهروز پروانه ای پرداختم و جا دارد با یادی از این عزیز سفر کرده و بیان نکته ای دیگر، خاتمه یابد چراکه هر مخلوقی، اسیر میان دو مرگ است، مرگ قبل از حیات و مرگی که بعد از دوره ای زندگی رخ می دهد و این طبیعت آفرینش است.حضور چشم گیر مردم در مراسم تشییع و سایر مراسمات رایج چنین رویدادهایی نشان داد که مردم، قدرشناس اند. حضور عده کثیری از امرا ، افسران و هم رزمان بهروز بر سر مزارش و مجالس شام غریبان و ترحیم، نشان داد که بهروز پروانه ای و آنچه برای این کشور و مردمانش انجام داده، فراموش نشدنی است.
اتفاقا حجت الاسلام کریمی – مدیر کل فرهنگ و ارشاد استان – نیز در مجلس حضور داشت تا شاید ثابت کند با هنر و هنرمند غریبه نیست اما پرسشی از همان روز در ذهن نویسنده، بی جواب مانده است.
اگر مردمی که شنیدند، برای وداع با پروانه ای آمدند، اگر ارتش با تمام بضاعتش به مقام یکی از اعضای خانواده اش، ادای احترام کرد و کوشید، مسئولین ارجمند مرتبط با فرهنگ و هنر چه کردند؟ شهرداری که میلیاردی در باشگاه فرهنگی و ورزشی پول خرج می کند و پروژه های فاخر را حسب گفته خود بدون پول(!؟) مدیریت می کند و به بهره برداری می رساند، آرامستانی که زیر مجموعه شهرداری حساب می شود و نرخ بخشی از واحدهای احداثی در گورستان باغ رضوان بعضا از گرانترین زمین های شهری بالاتر است چه اقدامی در حفظ یاد و خاطره نام آوران این دیار که اسیر خاک می شوند برداشته است؟
اگر تهران و اکثر شهرهای کشور قطعه هنرمندان دارند، مقبره الشعرا دارند، مدفن مشاهیر دارند و …، در شهر و استان ما اوضاع چگونه است؟ آیا زمان آن نرسیده قدری مهربان تر با سرمایه هایمان برخورد کنیم؟ آیا شایسته نیست مفاخر شهرمان را لااقل جایی دفن کنیم که بیانگر قدر شناسی و ارج گزاری به خدمات و هنر بزرگانمان باشد؟
باور کنیم کار سختی نیست، هزینه نا متعارف هم نمی خواهد، چرا که انتظاری در حد آرامگاه مشاهیر باکو پایتخت جمهوری آذربایجان نمی رود اما باید نشان دهیم که برای بزرگانمان احترام قائلیم و این انتظار غیر معقولی نیست برای شهری که کلان شهرش می خوانیم. کافی است باور کنیم که هرکدام از ما در هر منصب و مقامی، مسئولیم و باید که متعهد باشیم. فراموش نکنیم که زمان، بی توجه به موقعیت ها و شرایط در گذر است و این وظیفه ماست که نگذاریم بیش از این، دیر شود.
یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۶:۵۰ ق.ظ

دیدگاه


− شش = 3