وقت اندک و سرگرمی فراوان از خصلت های فرهنگی معاصر است

وقت  اندک و سرگرمی فراوان از خصلت های فرهنگی معاصر است

فهیمه بافنده
گروه فرهنگی:به نظر می رسید شعر کلاسیک با همه زیبایی های دلکشش, با پهلوانی ها و پهلوانان جوانمردش, با معشوقکان زیبا و دوست داشتنی و در عین حال دست نیافتنی اش, با دنیاهای خیالی و لبریز از صلح و صفایش و با تجربه های نورانی اشراقیش اکنون باید وارد قلمرو دیگری می شد تا قابلیت خود را در حوزه ای جدید هم نشان دهد بعد از ماجرای بازگشت ادبی که تدبیری نامناسب برای دمیدن روح تازه در پیکر شعر فارسی کهن بود، در اواخر دوره قاجار شعر فارسی به مرحله ای رسید که به شدت نیازمند هدایت در قلمرو جدیدی بود تا در مسیری متناسب با ظرف زمان، به حیات خود ادامه دهد.
به نظر می رسید شعر کلاسیک با همه زیبایی_های دلکشش، با پهلوانی ها و پهلوانان جوانمردش، با معشوقکان زیبا و دوست داشتنی و در عین حال دست نیافتنی اش، با دنیاهای خیالی و لبریز از صلح و صفایش و با تجربه های نورانی اشراقیش اکنون باید وارد قلمرو دیگری می شد تا قابلیت خود را در حوزه ای جدید هم نشان دهد. اینک شاعری »دوران ساز« و تیزبین لازم بود تا قلمروی نوین برای شعر فارسی بیابد و این قرعه به نام »نیما یوشیج«- شاعری از دیار مازندران- خورد. اما در این تغییر سبک مجموعه ای از معیارهای ادبی و غیرادبی نیز دخیل بودند.
ویژگی دیگر فرهنگ معاصر ما شتاب است که نتیجه و زاییدأ ماشینی شدن است. تغییرات سبکی که در طول هزار سال شعر فارسی اتفاق افتاد کمتر از تغییراتی است که در طول پنجاه سال اخیر، در شعر فارسی روی داده است. رویکرد خوانندگان، نویسندگان و شاعران به قالب های ادبی کوتاه که خواندن آن وقت و حوصله زیادی نمی خواهد از نشانی های این ویژگی است. امروزه دیگر کسی حوصله سرودن شش دفتر مثنوی یا شصت هزار بیت شاهنامه را ندارد همین است که شعرها و داستان های کوتاه اصلی ترین قالبهای ادبی شده اند. یکی از ارکان شعر اعم از نیمایی یا منثور نیز ایجاز است که براساس آن بیشترین معنی با کمترین کلمات بیان می شود و این هم بدان جهت است که روحیه اهل فرهنگ سخت شتابزده شده است.
اصولا در دوران مدرن، تعریف و جایگاه انسان در هستی تغییر کرده است؛ چنانچه در شعر شعرای کلاسیک با انسانی عاشق و موجودی ناطق روبرو بودیم اما امروزه انسان موجودی سیاسی است. سیاست و قدرت سیاسی در مرکز همه معادلات انسان مدرن قرار دارد و در شعر نو نیز جلوه گری می نماید. به همین علت مضمون غالب در شعر معاصر، سیاست و اقتصاد است از این رو مفهوم عشق در ادبیات جدید تعریفی متفاوت با دوره کلاسیک و خاص زمان خود را دارد. معشوق امروز مفاهیمی همچون عدالت و انسانیت است نه آن معشوق آسمانی دست نایافتنی و عشق نیز برخلاف ادبیات کلاسیک از آسمانها و افلاک به زمین آمده و رنگ اقلیم زمین را به خود گرفته و همه اینها در ادبیات معاصر متجلی است.
- مشغله های زیاد، وقت کم و سرگرمی فراوان، این نیز از خصلت های فرهنگی معاصر است که با تغییر زندگی از حالت کشاورزی به ماشینی- صنعتی، پدیدار شده است. در گذشته که اجداد ما شبهای طولانی و دراز زمستان را به خواندن شاهنامه و سایر انواع ادبی اختصاص می_داده اند- به خاطر مشغله کم و سرگرمی محدود و فراغ بالی بوده است که در زندگی شهری و صنعتی کمتر دیده می شود و همین مساله بر رویکرد یا عدم رویکرد و استقبال جامعه به آثار ادبی و حتی گسترش و انواع خاص ادبی تاثیر دارد.جهان بینی ایرانیان معاصر نیز با دوره کلاسیک تفاوت ماهوی دارد. اندیشه مدرن، زبان مدرن می_خواهد از این رو دایره واژگانی و دستگاه نحوی کلام بزرگان ادب کلاسیک نمی تواند در خدمت دستگاه فکری و حالت روحی عاطفی شاعر امروز قرار گیرد، به علاوه امروز زبان شعر غیر از کارکرد خبررسانی و ابلاغی باید قادر باشد اندیشه و حالات عاطفی انسان مدرن را نشان دهد نه اینکه صرفا بیان کند. دیگر اینکه قابلیت های زبان ادبی کلاسیک توسط خداوندان سخن- »فردوسی« »سعدی«، »مولانا«، »حافظ« و… – به اشباع رسیده بود و مشکل بتوان قابلیتی را در آن یافت، کشف کرد که از چشم این بزرگان دورمانده باشد.
بنابراین نیاز به کشف حوزه زبانی جدیدی بود که امکان نوآوری و خلاقیت داشته باشد، در این راستا »نیما« به زبانی اندیشید که این دو ویژگی را داشته باشد »زبان نزدیک به طبیعت نثر«که هم مناسب مسایل امروزی بشر است و هم قابلیت_های کشف نشده زیادی دارد. این زبان الگوهای بسیار متنوعی دارد که به راحتی می توان تصویرگری و عاطفه شعر را در قالب آنها قرار داد بنابراین نیما از این جهت خدمت بزرگی به زبان شعر مدرن کرد. چنانچه مشهور است پنج شاعر برجسته و صاحب کتاب و سبک در شعر نو معاصر عبارتند از »نیما«، »اخوان ثالث« »سپهری«، که شعر هر کدام وجه ادبی شاخص خود را دارا است.
که مختصراً به دو وجه شاخص در شعر »نیما« و »سهراب سپهری« می پردازیم، »نیما«: یکی از شاخصه های شعر نیما؛ نگرش خاص و متفاوت او به انسان و هستی است. به نظر او هستی برخلاف تضاد ظاهری که در اجزای آن مشاهده می شود، مبتنی بر یک وحدت ارگانیک درونی است. هستی در مقابل انسان نیست که بخواهد او را کورکورانه به تقلید و تسلیم در برابر فلک یا هر نیروی دیگری وادارد، همچنین فلک، قدرت بلامنازعی نیست که انسان را پیوسته مقهور خود کند بلکه رابطه انسان و هستی مبتنی بر تعاملی دوسویه و متوازن است، بنابراین عالم نه در برابر انسان که در کنار او قرار دارد.
انسان نیز در قبال عالم نه تنها موجودی کاملا محو و تسلیم نیست بلکه موجودی است با ابعادی بسیار گسترده، عمیق و مسئولانه، در انگاره نیما طبیعت به عنوان رکنی از ارکان هستی نیز مثل انسان است و انسان مثل طبیعت. »نیما« به طبیعت هم اجتماعی نگاه می کند و آنچه برایش مهم است انسانی شدن طبیعت است. از نظر او انسان موجودی است خاکستری که ارزش وجودیش به همه ابعاد اوست نه تعطیلی بخشی از وجود و غلبه بخشی دیگر. انسان شعر نیما، تک ساحتی و متناقض الطرفین نیست بلکه »نیما«در این مورد هم از پشت عینکی وحدت گرا، به رابطه انسان با خودش می نگرد. به نظر او در ژرف ساخت وجود متناقض آدمی، وحدتی هست که کشف آن وحدت و نشان دادن آن به دیگران، آن هم از منظری هنرمندانه، مسئولیتی است که برعهده هنرمند است.
همچنین از جمله شاخصه های شعری »سهراب« نیز تصویرگری در شعر اوست که بخش های مختلف شعر او را مانند تابلوهای زیبا و دلکشی که در یک اتاق کنار یکدیگر چیده شده است به نمایش می گذارد.
طبیعت در شعر »سهراب«نیز فوق العاده زلال و دیدنی است. او بر سر سفره طبیعت نشسته است و بر آن است که منویات، دغدغه ها، وسوسه ها و آرمان های خود را در آینه طبیعت ببیند، و به دیگران بنمایاند و از همان آغاز سعی دارد خود را در جلوه های طبیعت که تجلی جمال حق است محو و فانی کند.
همین فنای در جلوه های جمال موجود در طبیعت وجه شاخص و ممیز شعر سهراب از دیگر شاعران طبیعت گرا است که در اطراف او می_بینیم.

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۵:۲۴ ق.ظ

دیدگاه


هشت − = 0