هنرمعاصر ارومیه در گرداب روابط

هنرمعاصر ارومیه در گرداب روابط

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:هنر معاصر! نقاشی معاصر تجسم معاصر و حتی ادعاهای معاصر! من نویسنده این نوشتار از ۵ سال گذشته تاکنون یک نفس و یک روز از پی قلم خود دویده¬ام که خارج از حوزه تاریخ و دیدگاه تاریخی- که سهم بسزایی در شاکله و قامت مطالبم دارد و از هر سو شده البته با استناد پی¬جوی ریشه¬های تاریخی بوده¬ام که کلانشهر ارومیه گمشده در حال معاصرش همین نیست و همین نبوده و داشته¬ها داشته! که امروز از دارد! عقب است- به زوایای هنر پویا و موجود آن سر بشکم.اینکه از مؤثرینش گفتم و گفته¬ایم و گفته¬اند در شکل و شمایل مختلف که ارومیه مهد عکاسی نو و معاصر است که آلفرد یعقوب زاده تا سیف ا… صمدیان تا رومین محتشم تا اصغرخانی و پورصمد و عبادیش و … که ارومیه در حجم و مجسمه بهروز حشمت دارد که بهروز دارش دارد که ارومیه …
از چنین و چنانش که جوانان هنرمندنما و عابرهنرش پز دارند و ریش بز و از نوگرایی فقط عوض کردن چای به جای قهوه را هجی کرده¬اند و ادبیات دهان پرکن مثلاً مدرن که بازار مکاره الفاظ است و ازبر چند کتاب تئوریک نیم بند ترجمه! و نشان به آن نشان که گوشه گرد کافه_های این سر و آن سر کلانشهرند مثلاً از برای پاتوق و ادعا و …
اساتیدهایش! -که لفظ یکی از کسانی است که نان روابط می¬خورد- فقط پز اسم خود می¬برند و گله¬ی نوچه¬های دور و بر هویت هنری و اعتبار هنری آنان است.نعش هنر معاصراست که امروز در ارومیه با گزارش و آمار کفن و دفن می¬شود و همه چیز به کام روزمه¬ی شخصی و رسمی کسان و افراد مرتبط آن در قالب نگارخانه¬های فعال کلانشهر ثبت و ضبط می¬شود. در غیاب اصل بدل از کاچی بهتر است.
حتی هنر شهری این کلانشهر هم در چاله و چوله نداشتن¬هایش دست و پا می¬زند و متولیان نازیباسازی آن در زوائد بصری آن به دنبال هنرمی¬گردند!
نداریم آقا، نداریم خانم! فقط نگارخانه¬هایی که معیارشان آمار و گزارش است، آمارشان کمیت ناچیز است و دروغ! کیفیت هم فدای سرتان که همین است نخوری یا بخوری!
نقد نوشتیم از برای¬شان! برخورد و دشنه انتقام بر سینه عقل و خرد نشست! کم فروشی نکردیم و نکردم که نقد هنر نسیه نیست که نقدِ نقد است! تعریف و تعارف نفروختیم که باج داده باشیم و پله اعتبار نداشته¬شان شویم. این است هر معاصر ارومیه! بخوانید هنر مغاصر ارومیه! این روابط بی¬پدر و مادر از کجا سبز شد که حرام شد هر که نان از عمل خویش خورد! که شده هر که نان از روابط خویش خورد! ( و هنرمند واقعی سر گرسنه زمین بگذارد)تلخ است همچون بادام که شیرین¬اش خاطره است اما باید گفت و زیر دندان خرد کرد و مزه¬اش را چشید و مکید که امروز معاصر اما غرق عفن و تعفن است وای بر فردا!
زبان به کام می گیرم که هر چه گفتم نه شخصی و خصوصی که عمومی و عام است، فقط نوک قلم می¬خواست و جان بی-تاب که در گلو یک لحظه تا خفه کردن فاصله دارد.نه فکر کنی که فقط روستای هنر ارومیه چنین است که ادبیاتش هم چنان است. به وقت و فرصت حساب رسی خواهم کرد ادبیات داستانی و شعرش را. برای باقی مسیر به مدد بخشی از مقاله¬ی گران و سنگین علی¬رضا مصحف¬زاده که مقدمه آن به پارسال تکمیل کننده یادداشت من بوده با موضوع هنرمعاصر! همراه می¬شوم. درست زمستان بود و ماه بهمن! مقاله¬ای بود تحت عنوان ورشکستگی مطلق هنر معاصر ایران که بخشی کوچکی از آن به نام استناد و رسم استناد پایان بخش این یادداشت زخم آلود می¬شود:«غیاب یک آموزش درست و درمان عامل رشد بی‌مسئولیتی و کلبی مسلکی ست. شگفتی نه از نسل قدیم روشنفکران و هنرمندان، بل موج تازه‌ای از جوان‌ترهاست که اساسا بر‌‌ همان مداری می‌گردند که نسل رقت انگیز قبل از ما و نسل بریده از حال پیش از آن. … وقتی برادر بزرگ ( کارشناس، اساتیدها و هم کیوری¬تر از مؤلف یادداشت) می‌اندیشد نیاز به اندیشیدن مسئولانه معلق می‌شود و به جایش آکروبات بازی با مفاهیم به میدان می‌آید بی‌آنکه قدرت درک این را داشته باشیم که پی‌آیند یک اندیشه چیست و چه محصولات عینی‌ای به وجود می‌آورد.
درک مطلقا ناقص از فرهنگ و اندیشه معاصر مفاهیم تو خالی اما دهن پر کنی چون »نظریه? انتقادی«، »مطالعات فرهنگی« و کوتوله‌های فکری‌ای نظیر ژیژیک آگامبن و بدیو همه به مثابه? اسباب بازی‌هایی زیبا برای سرگرمی این نسل گریزان از بلوغ در آمده است. رخوت فکری مزمن فرهنگ ما پشت یک اندیشه? صرفا به ظاهر کنش گر، نقاب و پناهگاهی بسیار امن برای خود یافته است. از سوی دیگر طیف وسیعی از شیادان زیر نام منتقد و »کیوری‌تر« در گالری‌ها…. (ونگار خانه¬ها ) رژه می‌روند و در بهترین حالت با سوادی نیم بند در باره? پساساختار گرایی و نظریه‌های پسااستعماری …. و با درکی مطلقا ناقص از پویش و کارکرد هنر و جامعه خود را زیر عنوان کار‌شناسان هنر …. معاصر … معرفی می‌کنند. جوانانی که تا حلق در روابط گله‌ای میان دوستان و رفقای اطراف خود گرفتارند و تقریبا بی‌هیچ استثنایی در هر حرکت منافع قبیله‌شان را پیش می‌نهند به هر مانور و شکلکی برای جلب توجه و شهرت تشبث می‌کنند و خود را به هیچ اصلی مقید نمی‌دانند. سطحی نگری، اغراق، موج سواری و بی‌اخلاقی، ویژگی بارز شخصیت و رفتار‌های این گروه را تشکیل می‌دهد. دست کم اینکه شمار بسیار معدودی از کسانی که خود را با اندیشه‌های موسوم به….( معاصرت) همراه می‌بینند باورهایی دارند که به آن‌ها معتقدند و برای شناخت بهترشان تلاش می‌کنند؛ این گروه دوم به راستی چیزی جز آفتی که فقط باید زدوده شوند نیستند…. نه تنها کسی به روی خود هم نیاورد بل بسیاری در فساد بالیدند.
با به حاشیه رفتن و از نطفه سر بر نیاوردن استعداد‌ها میدان به دست شارلاتان‌ها افتاد. هنرمفهومی و نقاشی »پست مدرن« رونق یافت نمایشگاه‌ها »اندیشگون« ‌تر شدند؛ »کیوری‌تر«‌ها آمدند و نمایشگاه جمع کردند و برای بروشور‌ها»استیتمنت« نوشتند و »استیتمنت« به انگلیسی دست و پا شکسته‌ای ترجمه شد، اندکی دیر‌تر نشست‌های نقد و بررسی هم به نمایشگاه‌ها اضافه شدند و تحلیل‌های مسئولانه و پر مایه جای خود را به کامنت¬های سطحی خاله زنکی و دایی مردکی فیس بوکی (و تلگرامی و …) دادند موج دهه? پنجاهی‌ها بلافاصله با موج دهه? شصتی‌ها پی گرفته شد. ایشان بر در گالری‌ها کوفتند و حاصل در غیاب آموزش در خور و فقدان ارزیابی انتقادی، تلی از کالای زیبا‌شناختی و مفهومی بنجل و نازل بود که در گالری‌های کلانشهر هر هفته یا هر چند هفته یک بار انباشته می‌شد. چون به کامپیو‌تر و اینترنت و خبری و تصویری از غرب دسترسی داشت آنچه در این نسل به وفور دیده می‌شد اعتماد به نفسی کودکانه چیزی در حد نعره? یک بچه شیر بود….«و خدا آگاه و اعلم به امور است!؟!

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۵ ق.ظ

دیدگاه


7 × پنج =