همیشه سیاه و سفید دیده ایم ارومیه رنگی را…

همیشه سیاه و سفید دیده ایم ارومیه رنگی را…

علی رزم‌آرای
گروه فرهنگی: ارومیه شاید تنها شهری است در قامت مرکز استان که چهره کلان‌شهری آن شفاف و زلال نیست!
به این بهانه به قامت مطالب گوناگون و در قالب نوشتارهایی یادداشت‌وار و مقاله گونه، به موضوع کلان بودن عرصه شهر ارومیه و استلزامات آن پرداخته شده است. این پرداختن به اصل موضوع است که مهم است نه زاویه و محل آن! چه روزنامه آراز یا هفته‌نامه و دوهفته‌نامه‌های دیگر، فرقی از این‌ جهت نیست اما مهم پرداختن به عیارشناسی کلان و بزرگ بودن یک شهر و مباحث دخیل در آن است.
امروزه همه احساسات و هیجانات در لقب بزرگ شهر فروکش کرده و همه پذیرفته‌اند که ارومیه بزرگ‌ شهراست، اما در این میان هنوز روشن و عیان نیست که به چه مناسبت ارومیه شهریست بزرگ. شلوغی و ترافیک، گسترش و توسعه بی‌قواره شهر، شهرسازی بی اصول وصله پینه شهر به نام عمران شهری، لنگ بودن کاروان فضاسازی شهری (فضاهای تجاری تاسیسات حمل‌ونقل شهری – مترو- اتوبوس‌های تندرو و…) و ده‌ها عیار و معیار دیگر.این نوشتار در پی تکرار مکررات گذشته در باب کلانیت و بزرگی شهر ارومیه نیست و یا پیرامون شهرسازی بی‌سروته آن!
حتی در پی طرح چگونگی سکون و سکوت مدیریت بالا‌دستی آن در این خصوص نیست گرچه پرداختن به همه این موضوعات نه تکرار بردار است و نه کهنگی سرش می‌‌شود.چراکه مدیریت بالادستی هنوز خواب است تا بیند چه رویایی در این خواب برای شهر و استان مورد مدیریت خود می‌بیند.
شهرسازی آن هم به قدرت گذشته و با سرعت مضاعف در پی بی‌قوارگی به انجام وظیفه مشغول است و فضاهای فرهنگی هنری بود و هستی‌اش در سکونای خود مشغول درجا زدن هستند و انتظارات نیست و نبودش هم هنوز به نسل جوان و مؤثر آن این شهر دهن‌کجی می‌کنند.
شهر ارومیه دارالنشاط عصر مکتب آذربایجان (مکتب معماری، علم و هنر – از این مکتب فقط اسمی به ارث برده‌ایم و به عبارتی باقی‌مانده) روح افسرده و به‌جامانده از زمان، جسم و کالبدی تکیده که در پیچاپیچ الفاظی چون باغ‌شهر و ویلا‌شهر خفه شده و بغضی غریب بر حنجره اهالی‌اش نشسته و زودهنگام است که همگان را خفه کند این بغض از سر بی‌خیالی و سکوت.
شهری با خشک‌شدگی شاهد هزاران ساله‌اش، دریاچه همیشه ارومیه‌اش (این دریاچه هم حکایت غریبی دارد، شاید تنها میراثی باشد که همیشه ارومیه بود و ارومیه باقی خواهد ماند! اگر خدا بخواهد …)عنوان این نوشتار را سیاه‌وسفید خواندم چرا؟
چون در این بزرگ شهر تنها عملکرد و فضای به ظاهر سرراست آن فقط پارک‌هایش هستند که باز به هزار مکافات آماری، تئوریک و عملی تکلیفشان با متن شهر مشخص نیست.وسعت و نسبت با منطقه مورد احداث، کاربری و نسبت‌های عملکردی هم از دید معماری و عمران شهری و هم از دید وضعیت حال حاضر این اماکن، میزان و کمیت سرانه این فضاها با منطقه مورد احداث و ُنرم کلی آن در وسعت یک بزرگ‌شهر یا کلان‌شهر، موقعیت فرهنگی و اجتماعی این اماکن، محل استقرار شهری آن و …این موارد گوشه‌ای از این مکافات آماری، تئوریک و عملی ساخت و احداث این فضاها هستند.
متناسب بودن یا نبودن شکل و ساختار یک پارک با محل استقرار شهری آن، میزان جمعیت مورد تعامل در آن بنا به فصول مختلف سال، امکانات داخلی و کمپینگ آن‌ها، تناسب آن با عبور مرور وسایط نقلیه و ترافیک عمومی و…
(این نوشتار با در نظر گرفتن این مورد که فصل سرما پشت سر گذاشته شده و فصول گرم سال – بهار و تابستان- در حال جریان است و عملا ً ایام افزایش حجم تعامل با این فضاها آغاز شده و به مرور به اوج خود خواهد رسید به موضوع پارک‌های شهر ارومیه می‌پردازد.)عملکردهای معماری موجود در قامت پارک در شهر ارومیه بیشتر گلوگاه این شهر هستند تا فضا‌های تنفسی از حیث فرهنگ و جغرافیا.
پارک‌ها از نظر روانی و روحی بیشترین سهم را در تعامل جمعی و فردی اهالی شهر با خود و دیگران دارا هستند. پارک‌‌ها هم در ساخت و احداث و هم در کاربری باید گوشه و مواردی را در خود داشته باشند که بتوانند از یک طرف رفاه و امتیاز بیشتر و از سویی کم کردن ُبرد جرایم و معضلات شهری و اجتماعی را توأمان ایجاد کنند.پارک‌های شهر ارومیه در اوج فقر فضاهای فرهنگی و هنری، رکود و سکون فضاهای موجود، فرهنگی نبودن شهر ارومیه – و به زعم عده‌ای تعداد کتابخانه‌ها و کتاب‌خوان‌ها! و …
کافی است تا استان آذربایجان غربی در رده سوم از پنج استان برتر فرهنگی کشور شناخته شود- باوجود بیکاری مضاعف و افزایش جمعیت و نفوس، ترکیب جمعیتی شهر با فرهنگ‌های متنوع دینی و تاریخی و… با اقبال جوانان و اهالی سر خورده از روزمرگی مواجه‌اند.جوانان و نوجوان ارومیه بیشتر با آغوش این پارک‌ها درد و دل می‌کنند تا با آغوش خانواده، پارک‌ها شاهد صادق عشق و عواطف هرز رفته اینان هستند، گوشه‌ای عده جوان شعرخوانی دارند و بحثی، گوشه‌ای دیگر موسیقی و صدای ساز و زخمه آن گوشه‌ای زمزمه‌ها و درگوشی خندیدن‌ها به زندگی، به جوانی و به روزگار، پارک‌ها حتی بزنگاه جوانان و نوجوانان را هم رقم می‌زنند.
بزنگاه درس و کنکور، اشتغال و زندگی آینده.پارک‌های ارومیه پر از روزمرگی هستند. پر از خستگی، پر از آرامش، آرامش قبل از حادثه. رخوت و تنهای در اندام پارک‌ها لرزه انداخته و سبزی چمن‌ها گویا چون دفتر خاطرات‌اند که همه اعمال اهالی را برای آینده ازبر می‌کنند.
روزگاری که به جلاء، خانه جوان روبروی پارک ساحلی الغدیر می‌درخشید و جوانان را به بودن دعوت می‌کرد، عزیزی دل‌سوخته از ما جوانان آن روزگار سوالی کرد میان این خانه (خانه جوان) و پارک روبرو فقط یک چای (شهرچایی) فاصله است چرا پارک از این خانه و تشکیلاتش بیشتر به مذاق جوانان خوش می‌آید و کیا و بیایی در آن جریان دارد که خانه ما خانه جوان تا حال از آن کم آورده است؟
پاسخ سوال را نه در آن زمان و نه در این زمان، توان جواب نبود که ما جوان بودیم و این سویی شهر چایی و آنان هم جوان بودند آن سویی شهرچایی. امروز هم کف این ترازو به نفع پارک ساحلی سنگینی می‌کند و گوشه‌های دنج و گم آن بیشتر دل می‌فریبد تا گوشه‌های تکیده خانه جوان و مجتمع فرهنگی هنری و …
شاید به بهانه کنکور، کتاب، انجمن و تئاتر این گوشه‌ها هم پارک دیگری باشد که سیگار، عشق و تیپ همان است که در پارک بوده.

نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۷:۰۰ ق.ظ

دیدگاه


9 + = دوازده