هر گاه خالق انسان او را دعوت کند باید عاشقانه بپذیرد

هر گاه خالق انسان او را دعوت کند باید عاشقانه بپذیرد

گروه گفت وگو:انتخاب شهید »رجبعلی علمی نیک« بعنوان شهید شاخص بسیج فرهنگیان کشور بهانه‌ای شد تا برای گفت و گو با فرزند این شهید بزرگوار راهی خانه وی شوم.
عصر یکی از روزهای نه چندان سرد پاییزیبه سراغ فرزند شهید شاخص بسیج فرهنگیان کشور، شهید رجبعلی علمی نیک رفتیم.شهیدی که نه در جنگ سخت بلکه لابه‌لای فعالیت‌های سخت فرهنگی خود دست از تلاش و فعالیت برنداشت و سرانجام در این راه به شهادت رسید برگزاری یادواره جهت گرامیداشت این شهید شاخص فرهنگی بهانه‌ای شد برای گفتگوی تیار با طاهره علمی نیک فرزند »شهید رجبعلی علمی نیک« که متن آن در ادامه می‌آید.
* ابتدا خودتان را معرفی کیند.
طاهره علمی نیک فرزند شهید رجبعلی علمی نیک و فرهنگی هستم و در دبیرستانهای نسیبه سمیه، ۱۵ خرداد درس فلسفه تدریس می کنم.
* از آن روزها برای ما بفرمایید
ما ۴ خواهر بودیم و خواهر آخرم هفت روز بعد شهادت پدرم به دنیا آمد، ۴ تیر ۵۹ زمان شهادت پدرم من ۷ سال داشتم و چون از ۵ سالگی وارد مدرسه شده بودم آن زمان در مقطع دوم ابتدایی تحصیل می کردم از روزهای شهادت و تشییع جنازه پدرم به خوبی همه چیز را در خاطر دارم.
پدرم در خانه خیلی خوش اخلاق بود و به مادرم خیلی مهربانی میکرد ۳۳ سال سن داشت و تازه وارد ۳۴ سالگی شده بود با ۶ سال خدمت در آموزش پرورش که شهید شد.
* از پدرتان برایمان بگویید
پدرم متولد سال ۱۳۲۵ در روستای تابیه از توابع شهرستان نقده به دنیا آمده بود دبیر عربی و فلسفه بود و رئیس دانش سرای نقده بود و علاوه بر آن تدریس هم می کرد او از شهادتش اطلاع داشت چرا که استخاره کرده بود و می دانست به شهادت می رسد.
* از نحوه شهادت پدرتان برایمان بگویید
پدرم هیچگاه از کار و فعالیت خسته نمی شد برای پاکسازی منطقه که رفته بودند در جاده اشنویه در حادثه انفجار مین به شهادت رسید.مدت یک هفته بود که به اشنویه رفته بود روز قبل شهادتش به خانه که در نقده بودیم آمد یادم هست هم وصیت نامه اش را نوشت هم غسل شهادت ریخت، آن زمان آب گاها قطع می‌شد و مادرم در دبه ها آب نگهداری می کرد تا مواقع قطعی استفاده کند از مادرم اجازه گرفت و با آب دبه ها غسل ریخت و رفت.
در اشنویه اسلحه های بدون مجوز مردم منطقه را تحویل می گرفت، هنگام پاکسازی منطقه با مردم روستایی بیشتر اخت می گرفت حتی در کشاورزی به آنها کمک می کرد.
* آخرین تصویر و صحبت از پدرتان
بعد از شهادت پدرم به منزل یکی از همرزمان پدرم که رفته بودم نقل می کرد که قدرت انفجار ماشینی که پدرم و دوستانش سوار آن بودند به حدی بود که شهید مسافری را بالای سیم برق پرت کرده بود و تمام روستاهای اطراف صدای انفجار را شنیده بودند.بعد انفجار ماشین پدر من هنوز زنده بود در حالیکه کمر به پایینش قطع شده بود یکی از افرادی که حین شهادت پدرم پیشش بود می گفت سر شهید را که روی دست گرفتم و به او گفتم که زنده ماندی و … که پدرم به او گفته نه من هم شهید می شوم و چشماش را بست.
*چگونه خبر شهادت پدرتان را به شما دادند
در خانه بودیم که گروهی آمدند دنبالمان تا خبر شهادت پدرم را به ما و مادرم بدهند انگار عمه‌هایم خبر داشتند و از روستا خودشان را رسانده بودند و خیلی بی تابی می کردند و مادرم هم آرام کناری ایستاده بود و فکر نمی کرد که پدرم شهید شده باشد چون قبل از آن یکی از خانمهای مددرسان به مادرم گفته بود که فقط پای پدرم قطع شده است.
مادرم اصلا شهادت پدرم را باور نمی کرد با ماشین دنبالمان آمده بودند و مادرم وما را برای خداحافظی آخر سر خاک بردند.
* از خاطراتی که مادرتان از آخرین دیدار با پدرتان تعریف می کرد برایمان بگویید
حیاطمان بزرگ بود نیروهای نظامی داخل حیاطمان رژه رفتند و من، مادرم و خواهرم را داخل ماشین جیپ سوار کردند و جمعیت زیادی راهی گلزار شهدا شده بودند.
ما را از مادرم جدا کردند و مادرم می گفت جنازه پدرم را نمی‌شناخت و در داخل کفن بعلت نصف قطع بدنش خیلی کوچک بود و انگار شبیه یه بقچه بود.
* از دوران تنهایی مادر و سختی‌های پس ازشهادت پدرتان بگویید.
بعد از شهادت پدرم مادرم ۲۷ سال سن داشت و تنها سرپرستی چهار دختر را بر عهده گرفت و با موفقیت ما چهار دختر را بزرگ کرد و هم اکنون سه خواهر فرهنگی و یکی از خواهرهایم پزشک شده است.
* شما چگونه معلمی هستید
سعی می کنم با شاگرهایم ارتباط خوبی داشته باشم و در ما بین تدریس برای اعتلای احکام و سیره ائمه با شاگردانم بحث مذهبی می کنم و آنها هم خیلی استقبال می کنند.
* گوشه ای از وصیت نامه پدرتان را برایمان بگویید
پدرم در وصیت نامه اش نوشته بود که پدر مادر، همسر و فرزندانم را به صبر دعوت می کنم عزیزانم از شهادت من ناراحت نشوید چرا که انسان جانشین خدا در زمین است و هر گاه خالق او را دعوت کند باید عاشقانه بپذیرد و از دخترانم هم می خواهم که راه من را ادامه دهند.
* وقتی به عنوان دختر شهید شاخص فرهنگی مخاطب قرارمی‌گیرید چه حسی دارید؟
افتخارمی‌کنم و سعی می کنم که بنا به توصیه پدرم رهش را ادامه بدهم که الحمدلله به خاطر بستر تربیتی که مادرم بعد از پدر فراهم کرده بود هر چهار خواهر با موفقیت رشد و تربیت یافتیم و سعی کردیم راه پدرمان را ادامه دهیم.
* با مردم چه صحبتی دارید؟
امیدوارم همه ما بتوانیم شهدا را به عنوان یک الگو در زندگی فعلی‌مان قراردهیم چرا که ایشان با الگو قراردادن زندگی پیامبر و امامان در زندگی‌شان توانستند خودسازی کنند و در عمل هم راه کسانی را ادامه دهند که پیشوایان ما محسوب می‌شوند.
رسیدن به آرمانهای شهدا دست نیافتنی نیست و با تلاش می‌توانیم به مراتبی که آنان داشتند برسیم.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۰۴ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۵:۴۸ ق.ظ

دیدگاه


پنج + = 14