نقدادبی، مخاطب و اثر ادبی
علی رزم آرای
گروه فرهنگی :خارج از حوزه تخصص و حرفه، ادبیات را در بین عموم مردم چگونه میتوان تعریف کرد؟ اصولا ًمقوله ادبیات و انواع مختلف ادبی تا چه اندازه و حتی چگونه بر تغییرات کلان اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی یک جامعه تأثیر گذار بوده و خود نیز متأثر میشود؟ آیا ادبیات درعمق خود و با توجه به همه ساز و کارهای زبانی، ساختاری، ادبی و معنای حاکم بر چهارچوب آن، در نهایت یک وسیله و ابزاراست که فقط در قالب سیاست پیشهگیهای نهان و آشکار و یا در حد نازل خود یک وسیله تفریحی سالم و جزء معقولات مربوط به اوقات فراغت به شمارمیآید؟ آیا ادبیات با همه پیکرهعظیم خود در سرشماری مطالعه و ساختار آموزش عمومی نه رسمی یا خصوصی جایگاهی دارد و یا نه دراین زمینه نیز یک وسیله است و درک عموم از آن در حد یک ابزار و…؟ پاسخ گویی به سؤالات فوق و شاید دهها سؤال دیگر نظیر آن، قطعا ًنیاز به تحقیق ومطالعه در حوزه ادبیات وحوزههای مرتبط با آن در زمینه سؤالات طرح شده دارد.
فصل مشترک سؤالات فوق شاید از یک دید مقوله جامعه شناسی ادبیات باشد.علمی که به مطالعه حوزههای مختلف اثرگذاری و اثرپذیری ادبیات و جامعه هدف آن در زمینههای مختلف، میپردازد.ادبیات با همه انواع خود از ادبیات داستانی تا ادبیات نمایشی، شعر و رمان، نقد و ترجمه و… فاصلهای به اندازه هیچ با جامعه هدف و خواستگاه خود دارد. شعر، رمان و داستان کوتاه از نیاز یک جامعه برای اندیشیدن در حوزه زمانی خاص خود و زمان خود بر میخیزد. در نوشتاری که پیشتر از سوی نویسنده این نوشتار و »با نام ره یافتی به ادبیات پسامدرن« به قلم سپرده شده بود، آمده است که ادبیات و زیر مجموعههای مرتبط با آن در دوران معاصر (بی هیچ شک و شبههای) از روابط انسانی میان انسانها و جوامع مختلف که زیستگاه اجتماعی نوع انسان است برمیخیزد. و تأکید شد این ادعا که ذات متبلور درادبیات دوران معاصر همان ذات روابط انسانها است، پیش از پیش پذیرفتنی است. یعنی حداقل در زمان معاصر و در بازه زمانی که انسان معاصر با مفهوم ادبیات معاصر هم زمان هستند، این روابط انسانهاست که بر مفهوم عمیق ادبیات سایه گسترده است. روشن است که ادبیات در ادوار مختلف تاریخی به مانند همه حوزههای هنری و فکری زندگی بشر، محدود به طبقهای خاص بوده و بیشتر دربار شاهان و طبقه اشراف و… با این ضروریات فکری و ذهنی زندگی انسان، برخورد داشتهاند. اما با گذر زمان ادبیات و دیگر حوزههای هنری و فکری عمومیت یافته و بلکه بسیارعمومیت یافته و امروز تبدیل به یکی از مهمترین میدانگاههای آسیب شناسی، کشف، تبلور و در نهایت خلاقیت و آفرینش در حوزه دغدغههای انسانی شدهاست.یکی از مهمترین مؤلفههای مغفول مانده در حوزه ادبیات کلاسیک در ایران متأسفانه، عدم ترسیم یک چهره و صورت معین از انسان و انسان گرایی در پهنه فاخر این ادبیات است. در این ادبیات از همه چیز سخن میرود؛ از عشق، از عرفان، از فلسفه، از اساطیر و حماسه، از مذهب و شریعت و… اما انسان و صورت انسانی او در کجای این ادبیات پنهان ماندهاست وآیا اصولا ًچنین مقولهای در این ادبیات طرح شده است یا نه؟شاید یکی از دلایل عمده این غفلت و خلاء که به قیمت حذف هزار ساله انسان و صورت معین او در ادبیات فاخر کلاسیک ایران تمام شدهاست علت فوقالذکر پیرامون محدود بودن حوزه ادبیات به طبقه خاص و دغدغههای این طبقه خاص و… باشد. حتی نه دربار شاهان که طبقه صوفیان وحوزه تصوف را نیز میتوان به عنوان یکی از همین طبقات به شمار آورد.به هرحال ستون فقرات موضوع این نوشتار یعنی ادبیات مخاطب محورمقوله انسان و انسان باوری است، آن هم دراندیشه جامعهای که میخواهد صرفا ًنه با ابزارادبیات بلکه با مقوله علمی ادبیات همراه باشد.ادبیات با هرنمودی که ارائه شود خواه داستان کوتاه و رمان باشد، خواه شعر و نمایشنامه و یا حتی فیلمنامه و یا ترجمه و نقد و… با اندیشه وذهنیت مخاطب خود سر و کار دارد. حتی اگر بخواهد ذهنیتسازی و یا اندیشه پردازی نامتقارن و نامتعارف داشته باشد. یعنی بخواهد به جای داده پردازی عقلانی و روانی مساعد و مناسب، به سوی داده پردازی منفی و مصنوعی برود. در این میان دو چیز را باید از هم باز شناخت. اول آنکه فراموش نشود که رمان و ادبیات داستانی خود ذاتی معاصر دارد و به عبارتی به عنوان یک پدیده شهری شناخته میشود. پدیده ادبیی که با هویت شهری انسان و روابط جدید شهری و جهان شهری او گره میخورد و حتی خواستگاه آن نیز همین هویت شهری است.دوم آنکه شعر و نثر( خارج از جغرافیای ایران- نمایشنامه و پیس) تنها مواردی هستند که به شکل مستقیم دارای ریشه در دوران پیش شهری جدید انسان دارند.
دوران کلاسیک و تاریخ محورادبیات! دورانی که در آن ادبیات زاده حوزه فراعقلی و معنوی است و همه پردازشهای ادبی آن ختم به حوزه معنوی به شکل مطلق میشود و از حوزه مادی اندیشه خبری نیست! دورانی که هیچ گفتمان انسانی در سراسر آن حکم فرما نبوده چرا که ادبیات آن دغدغه تفکر مادی و نیازهای بشری را نداشته: نان، ترس، عشق انسان به انسان ( به شکل انسانی نه به شکل افسانهای و اسطورهای) و…در این میان و فراغ از حوزه جامعه شناسی ادبیات ، در حوزه نقد ادبی نیز گفتمانی مطرح است که به نقد مخاطب یا خواننده محور مشهوراست.
شاید در بعد نقد و تفسیر ادبی بتوان از این رویکرد جدید یا همان نقد خواننده محور که مخاطب و خواننده را اولین ایستگاه و آخرین ایستگاه بازشناس و بازخوان اثر میداند، در چهارچوب خود ادبیات و به ویژه ادبیات داستانی و رمان برای اهلیت بخشیدن به اصل ادبیات مخاطب محور سود جست اما این مهم فقط در حوزه نقد ادبی ممکن است و باید در قالب اثر یا آثار خاص ادبی جامه عمل بپوشد.این الگوی جدید نقد ادبی تا حد زیادی ریشه در نقد روانکاوانه دارد. البته تفاوتهایی بین این دو دیدگاه نیز قابل مشاهده است.مطابق این الگو(یعنی نقد خواننده محور)، واکنش هر خواننده مبین هراسها و اضطرابها و آرزوهای کامنیافته و ناخودآگاهانه اوست . منتقدانِ روانکاو تاکنون چنین فرض میکردند که فقط با قرائت متن، شخصیت آثار ادبی را مورد نوعی تحلیل روانکاوانه قرار میدهند، کمابیش همان گونه که یک روانکاو در مطب میکوشد تا ضمیر ناخودآگاهِ بیمار را بکاود؛ حال آن که باید گفت روانکاو واقعی خودِ متن است و آن کسی که روانکاوی میشود، خودِ خواننده است.
واکنش نقادانه خوانندگان مختلف به متنی واحد یکسان نیست زیرا مفاد ضمیر ناخودآگاه هر خوانندهای کاملا خودویژه و نشاندهنده فردیت اوست.پس به این ترتیب در این حوزه هم مخاطب انسانی، محور ماجرا است و متن ادبی آینه ضمیراو، درون او و حتی دوران حیات او است.اگرخواسته باشیم از این نظر، ادبیات شهر ارومیه وحتی استان آذربایجانغربی را بکاویم ابتدا به ساکن نیاز است که یک ارزشیابی از نظر کمی و کیفی در مورد ادبیات این شهر واستان آن درچهارچوب انواع ادبی، ازادبیات داستانی و رمان تا شعر و نمایشنامه و… داشته باشیم.
مضاف برآن، مقوله زبان وعنصر مهم دو زبانه یا حتی سه زبانه بودن اهالی این شهر و استان آن و به ویژه فعالان عرصه ادبیات در این منطقه نیز یکی از مهمترین مؤلفههای موضوع مخاطب محوری در ادبیات است.
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۰۳ تیر ۱۳۹۳ ساعت ۷:۵۰ ق.ظ