موسیقی صدای آفرینش است

موسیقی صدای آفرینش است

علی رزم‌آرای
اشاره: پیشینیان موسیقی را چنین تعریف کرده‌اند: معرفت الحان و آنچه التیام الحان بدان بود و بدان کامل شود. ارسطو موسیقی را یکی از شاخه‌های ریاضی می‌دانسته و فیلسوفان اسلامی نیز این نظر را پذیرفته‌اند، همانند ابن سینا که در بخش ریاضی کتاب شفا از موسیقی نام برده‌است ولی از آنجا که همه ویژگی‌های موسیقی مانند ریاضی مسلم و غیرقابل تغییر نیست، بلکه ذوق و قریحه? سازنده و نوازنده هم در آن دخالت تام دارد، آن را هنر نیز می‌دانند. در هر صورت موسیقی امروز دانش و هنری گسترده‌است که دارای بخش‌های گوناگون و تخصّصی است.صدا در صورتی موسیقی نامیده می‌شود که بتواند پیوند میان اذهان ایجاد کند و مرزی از جنس انتزاع آن را محدود نکند.
افلاطون: موسیقی یک ناموس اخلاقی است که روح به جهانیان، و بال به تفکر و جهش به تصور، و ربایش به غم و شادی و حیات به همه چیز می‌بخشد.
ابونصر فارابی: موسیقی علم شناسایی الحان است و شامل دو علم است؛ علم موسیقی عملی و علم موسیقی نظری.
ابوعلی سینا: موسیقی علمی است ریاضی که در آن از چگونگی نغمه‌ها از نظر ملایمت و سازگاری، و چگونگی زمان‌های بین نغمه‌ها بحث می‌شود.
بتهوون: موسیقی مظهری است عالی‌تر از هرعلم و فلسفه¬ای. موسیقی هنر زبان دل و روح بشر و عالی‌ترین تجلی قریحه انسانی است.
لئوپد دوفن: ریشه موسیقی به عهد کهن ارتباط دارد. درواقع همان روزی که انسان توانست برای نخستین بار خوشی‌ها و رنج¬های خود را با صدا نمایش دهد، مبداموسیقی به شمار می‌آید.
ابن خردادبه (به نقل از یحیی بن خالدبن برمک): موسیقی آن است که تو را شاد کند و برقصاند و بگریاند و اندوهگین کند و جز آن هرچه باشد رنج و بلاست.
ابن خردادبه: موسیقی ذهن را لطیف و خوی را ملایم و جان را شاد و قلب را دلیر و بخیل را بخشنده می‌کند، آفرین بر خردمندی که موسیقی را پدید آورد و …..می¬توان این نوشتار را به شکل فوق و با محتوای در قامت این شروع اشاره نام ادامه داد و با چند منبع دم دستی مانند ویکی پدیا و یا دائره¬المعارف¬های چندگانه موسیقی فربه¬تر کرد علی¬الظاهر! اما دغدغه اصلی نوشتار حاضر فقط و فقط ذائقه¬شناسی حرفه¬ای و عمومی موسیقی در کلانشهرارومیه است و بس! همین کافی است ورود کنیم به اصل مطلب: موسیقی صدای آفرینش است! این جمله را از کسی شنیده‌ام که مطمئنا ًاز خود او نیست! فقط مثالی بود تا او روایتش را از معماری تکمیل کند. موسیقی اگر روح زمان است، معماری جسم آن است. برای تکمیل کار هم این جمله را به من حوالت داد که موسیقی صدای آفرینش است و معماری خود آن!در بند درست و غلط بودن مثال‌های آمده در بالا نیستم، بیشتر غرضم نمایاندن این مطلب است که موسیقی در حیات و زندگی انسان کجای دقایق ایستاده و شاید هم کل دقایق باشد، این مصداق در همه هنرها است! هنر به هر فرم یا تم، آفرینش است.
غیر از این چیزی نیست جز نتیجه شده از امورات عادی و روز‌مره زندگی! همین جا است که آفرینش هنری در معنای انسانی جام خلقت خدا را سر می‌کشد و مست وجود می‌شود و من و ما سراپا گوش! این هم‌ایاغی هنر موسیقی است در آفرینش و با آفرینش!این ترتیب فلسفی نشده موسیقی است شاید هم کمی اسطوروی‌تر! هم‌کیشی هنر با آفرینش به ذات هنر بر می‌گردد، آفرینش در معنای ازل خود از وجود حاصل می‌شود ولی در هنر آن هم موسیقی از نیاز وجود یا نیاز وجودی حاصل می‌شود. من که می‌گویم: هستم، لابد قبل از من هستی بوده که به اتکای آن من هست شده‌ام.
یعنی وجودی بوده! این وجود همان وجود ازل است. اما در هنر من نیاز من بودنم را می‌آفرینم ، من جمعی خود، من فرهنگی خود، من هنری خود و… چرا موسیقی هر ملت یا فرهنگ ابتدا به ساکن خاص خود این ملت یا فرهنگ است؟ چون مایه‌های آفرینش در هنر آن فرهنگ یا ملت به زبان ازل‌شان اتفاق افتاده است. هنر هر ملت یا فرهنگ شکل و فرم دیدگاه آنها به خود، به آفرینش خود، حیات خود، ادامه خود و… را دارد از ازل تا به ابد! این جریان رودخانه‌ای است که از سرچشمه همان ملت یا فرهنگ جوشیده، جریان پیاده کرده، شتاب گرفته، مسیل گشوده و به اقیانوس پیوسته است.
اقیانوسی به وسعت جهان هستی و فرهنگ انسانی! این رودخانه‌ها تمام سهم و توش و توان ملت‌ها و فرهنگ‌ها هستند که در این اقیانوس به هم می‌پیوندند هرکدام با مشخصه‌ خود. آیا روح موسیقی ارومیه درجسم آینده آن حلول خواهد کرد؟ موسیقی ارومیه به تنهایی یکی از آن رودخانه‌ها است اما هر قدر که به آفرینش اول نزدیک‌تر است یعنی فاخر و کهن است و ریشه در رگ‌های هستی دارد به همان میزان تاریخی، گم و بی‌مسیر است.
در معنای تاریخی موسیقی ارومیه را همان موسیقی پر ابهت عاشیقی یا آشیقی می‌دانیم که سیر و سلوک پیدا و پنهان داشته تا امروز که ما َنمی هم از این سیرو سلوک لب تر نکرده‌ایم. ارومیه مکتب موسیقی عاشیقی یا آشیقی بوده و هست در بین‌الملل، خوب! بومی‌تر از بومی است که عیان است بی‌انکار! دست افزارش ویژه است و قوپوز که امروز در سینه یا تاقچه جا و مکان یکسان دارد.موسیقی معاصر ارومیه در گذر از تاریخ شکل معاصر خود را هنوز نیافته است. اصلا ً تاریخ را ورق زده یا نزده می‌گذاریم کنار! موسیقی معاصر ارومیه! عجب ترکیب پر طمطراقی! جایگاه مستقلش کجا است؟! یعنی باید برای مثال، مثل موسیقی تبریز به طرف موسیقی تلفیق برود یا مثل موسیقی بوشهر از سنت این موسیقی، فقط عرفان را درونی پاپ یا راک یا رپ بومی خود کند و نمود جوان گرایی بشود یا مثل موسیقی جمهوری آذربایجان از بیخ و بن سنفونیزه شود، یا در قالب سنتی تاریخی خود اجرای محتوای بومی بکند با فرم غیر بومی!برخی از دوستان نظر شگرفی در مورد موسیقی حال حاضر ارومیه دارند.
البته از نظر آسیب شناسی این نظر پر بیراه هم نیست! موسیقی ارومیه موسیقی بزمی و رزمی است یعنی مجلسی مجلسی است تا یک موسیقی مستقل و مسیر یافته!موسیقی ارومیه خلق و خوی عروسی و عزا دارد نه خلق و خوی هنر! موسیقی ارومیه موسیقی آموزشگاهی است یعنی در این معنا رزمی است، زوری است نه ذاتی! موسیقی ارومیه مجلس گرم کن است نه مجلس ساز؟ یعنی بیشتر همان مطربی سابق!من هنوز گیج نغمه لالایی‌هایی هستم که مادری در شمال ایران برای کودکش در حین شالی کاری می‌خواند، من هنوز گیج صدای جانسوز باخشی‌های خراسان که روایت می‌کنند شکار یک شکارچی را که خود شکار یار شد.
من منگ قوپوز دده قورقود هستم، چنگ رودکی مرا به خود می‌خواند، سنفونی ۹ بتهوون هنوز روی پرده‌ها و سیم‌های قپوزآشیق مطرود داستانم تمام نشده، موسیقی ارومیه را نه به تاریخ یا معاصرت به هنر دریابیم که موسیقی صدای خلقت است ازل آفرینش را و صدای یک ملت و یک فرهنگ است ابد هنر را!
یول بیر اولان یولداش آغلار یول آغلار
دیلین سئوه ن دیلداش آغلار دیل آغلار
ائل – سوی بیله ن ائلداش آغلار ائل آغلار
اوزان آغلار قوپوز آغلار تل آغلار
عؤمــرون پاییز یئلی اسدی دئدیلـر
دده کاتیب غم نهالیــــن غم اکــــــه
غم خرمنین،غم آنباریــن غم اکــــه
عؤمرون سوفرسینن بیر نئچـه تیکـه
یئدیم دویمامیشدان بسدی دئدیـلـر

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۵:۵۱ ق.ظ

دیدگاه


+ 9 = چهارده