مهدی بازرگان بدون روتوش
محمد علی بابایی
قسمت دوم
گروه تاریخی: بازرگان با اشاره به حکومتهای مطلقهی کلیسایی در قرون وسطی با ذکر نتایج بد حاکمیت روحانیت دینی از جمله ظلم و تفتیش عقاید و انگیزیسیون، شورش بر ضد دین را نتیجهی ادغام سیاست در محراب کلیسا میداند که سیاست تابع دین شده بود.
در جامعهی اسلامی نیز وی اولین مصیبت مسلمانان را وارد کردن دین در جانشینی پیامبر در ماجرای سقیفهی بنی ساعده عنوان میکند و پذیرش ولایتعهدی امام رضا(علیهالسلام) به شرط خودداری از هرگونه دخالت در مسؤولیت و سیاست، ردّ درخواست»ابومسلم خراسانی« توسط امام صادق(علیهالسلام) برای قیام، حرکت امام حسین(علیهالسلام) به کوفه را صرفاً به خاطر درخواستهای مردم و عدم بازگشت حضرت به مدینه را به علت ممانعت»ابن زیاد« عنوان میکند و صلح امام حسن مجتبی(علیهالسلام) را به خاطر اصرار زیاد مردم میداند و ضمن اشاره به حکومت امیرالمؤمنین که برخلاف خلفای قبلی با درخواست مردم بود، بدون اشاره به ماجرای غدیر و نصب امیرالمؤمنین(علیهالسلام) توسط پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، هدف قیام امام حسین(علیهالسلام) علیرغم یقین حضرت به شکست ظاهری در میدان جنگ، علت شرط گذاری امام رضا(علیهالسلام) و ردّ درخواست قیام توسط امام صادق(علیهالسلام) درصدد است، اثبات کند که حکومت حق هیچ کس از جمله معصومین نیست و مشروعیت حکومت نیز از جانب مردم صادر میشود و ائمه معصومین همواره از پذیرش حکومت احتراز میکردهاند. همین طور که مشخص است، استدلالهای سطحی و نادرست بازرگان از وقایع تاریخ اسلام و نحوهی مواجههی معصومین با حکومت از تحول برداشتهای وی از دین نشأت میگیرد یا این که درصدد است به مخالفتهای خود با جریان انقلاب، صورتی مشروع و مذهبی بخشد. بازرگان این جا نیز فراموش کرده بود که در اظهار نظرهای قبلی خودش علت آزار ائمهی معصومین توسط حکومتهای زمانشان را مدعی بودن آنان برای حکومت بیان کرده بود و در سخنرانی بعثت و ایدئولوژی خود این چنین گفته بود: »قرآن و سنت سرشار از آیات و اعمال مربوط به امور اجتماع و حکومت هستند و علی الخصوص شیعه که اگر یک طرف اوراق تاریخ آن را معتقدات مربوط به امامت و عدالت و پارهای فروع جزئی تشکیل میدهد طرف دیگر یعنی صفحات مقابل را شهادت امامان و بزرگان و شیعیان که ناشی از خصومت دستگاههای خلافت و سلطنت در برابر مقاومتها و قیامهای پیوسته این اقلیت مبارز است پر میکند.«
وی در ادامهی آخرت و خدا با تأکید مجدد بر رسالت انبیا مبنی بر انذار در مورد آخرت در مورد قرآن این طور بیان میکند: »قرآن که ثمره و خلاصهی دعوت و زبان رسالت است نه تنها سفارش و دستوری برای ما نمیدهد بلکه ما را ملامت میکند که چرا این اندازه به دنیا میپردازید و آخرت را که بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها میکند.«
وی در ادامه با استناد به آیات قرآن میگوید: »در جایی دیده نمیشود که قرآن گفته باشد ما آن را فرستادیم تا به شما درس حکومت و مدیریت و اقتصاد و اصلاح امور زندگی دنیا و اجتماع را بدهد ولی به طور کلی گفته شده است که شما در روابط فی مابین عدالت و انفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنید …« جالب این جاست، وی کمی جلوتر و در تناقضی آشکار با بیان قبلیاش با اشارهی صریح به وجود بسیاری از آیات و روایات متضمن احکام و دستورهای فردی و اجتماعی در قرآن و اسلام میگوید: در ادیان، به خصوص در اسلام و قرآن عنایت و اشاره به دستورهایی که با زندگی روزمره افراد و اجتماعات و مصالح امور دنیوی بشر سر و کار دارد فراوان است. اما باید دید خود کتب الهی منظور از این احکام و عنایات و هدف تشریعی آنها را چگونه بیان میکنند.
از این تناقضها در عبارات بازرگان کم نیست و مورد توجه بسیاری از صاحب نظران نیز بوده و وی به خوبی نتوانسته از عهدهی دفاع از آنها برآید. نمونهی دیگر جایی است که وی ضمن اشاره به حدیثی از پیامبر مبنی بر این که من برای کامل کردن مکارم اخلاق مبعوث شدم یا حدیث دنیا مزرعهی آخرت است. اکمال مکارم اخلاق را به منظور تشبه و تقرب به خدا و تأمین سعادت آخرت معرفی میکند تا به زعم خود تناقضها را بر طرف کند اما این سؤال را در ذهن مخاطب خود ایجاد میکند که منظور از این همه بحث پردازی برای چیست؟ مگر نه این است که دین دستور زندگی دنیوی بشر برای تأمین سعادت وی در دنیا و عقبی است و پر واضح است که سعادت زدگی اخروی در گرو ایمان و عمل صالح در دنیا طبق اصول و موازین الهی است.
وی در کتاب یاد شده با انتقاد میگوید: »جمهوری اسلامی که با شعار«دین و دنیا به صورت ادغام دین و سیاست» و »سیاست تابع روحانیت« کار را به جایی رساند که گفتند حکومت و بقای نظام از اولویت و اصالت برخوردار بوده اگر مصالح دولت و حفظ امت اقتضا نماید میتوان اصول و قوانین شریعت را فدای حاکمیت نمود«
این صحبت اشاره به اندیشهی امام خمینی در باب ولایت مطلقه فقیه دارد که برای درک این مفهوم خوانندگان محترم میتوانند به منابع مرتبط رجوع نمایند اما نگارنده به همین حد اکتفا میکند که قاعدهی تقدیم اهم بر مهم که در شریعت مورد استناد قرار میگیرد و قاعدهای عقلی است، حکم میکند که در مواقعی که مصلحت حکومت اسلامی به عنوان احیا کنندهی احکام شریعت اقتضا کند و منافع آن در خطر قرار بگیرد، میشود حکمی از احکام اسلامی را که لایتغیر و ثابت هستند به طور موقت تعطیل نمود تا حکومت اسلامی که اهمیت بیشتری دارد، حفظ و حراست شود.
بازرگان با توجه به آیهی»لا اکراه فی الدین«، اشاره میکند و میگوید: نازل کنندهی قرآن و فرستندهی پیامبران نخواسته است و نمیخواهد که آیین او جز از طریق اختیار و آزادی، با حفظ کرامت انسانی و با پشتوانهی ارشاد و علم ارایه و اجرا گردد.
وی این آیه را مستند عقیدهی خود دربارهی تساهل پذیری قرار میدهد و به اشتباه این عدم اجبار ذکر شده را به مرحلهی اجرای دین تعمیم میدهد، در صورتی که به اعتقاد تمامی مفسرین، آزادی و عدم اجبار در زمان پذیرش آیین اسلام است نه زمان اجرا، چرا که برای اجرای اسلام تسلیم لازم است و بس. کتاب دیگر وی با عنوان »انقلاب ایران« در دو حرکت سعی دارد به شکلهای مختلف نظام جمهوری اسلامی را تخطئه کند. در قدم اول اقدام دانشجویان در تسخیر لانهی جاسوسی را زیر سؤال میبرد و این عمل را اقدام جوانان انقلابی تند مینامد و از امام که این تسخیر را انقلاب دوم نامیده بودند، انتقاد میکند.
او در قبال انقلاب فرهنگی نیز موضع میگیرد و تعطیلی دانشگاهها به منظور اسلامی کردن و تصفیهی آنها را ردّ میکند و آن را غرب زدایی و نفی مکتسبات عقلی و علمی و تجربی گذشته و آینده در قالب تحول شعار نه شرقی نه غربی میداند
. بازرگان آشکارا تمایز خط مشی خود با امام را در مقابل توجه خاص ایشان به اسلام و مسلمین و کنار گذاشتن ایران و ایرانیان میداند و این طور بیان میکند که هدف اتخاذ دولت موقت، خدمت به ایران از راه اسلام و به دستور اسلام بود در حالی که آقای خمینی برای انقلاب و رسالت خود خدمت به اسلام از راه ایران را اختیار کرده بود.
وی ضمن برشمردن نتایجی برای حرکت پس از پیروزی انقلاب مواردی از جمله صدور انقلاب و اسلام، حمایت از مستضعفین جهان به عنوان وظیفهی انقلاب، قهر و ستیز با استکبار جهانی از جمله قدرتهای شرق و غرب، قهر و اعتراض نسبت به دولتهای اسلامی سازش کار و ادارهی امور کشور به دست روحانیت و فقها به عنوان متخصصین اسلام را مورد اعتراض قرار میدهد.
وی معتقد است ولایت فقیه با اشراف بر تمامی شؤون، جای حاکمیت ملی را گرفته و احراز مقامها و پستها توسط روحانیت را حاصل عقدههای ۶۰، ۷۰ سالهی بعد از مشروطیت که ناشی از برکناری روحانیت از سیاست و مدیریت مملکت است، معرفی میکند که کاملً استحالهی فکری وی بعد از انقلاب را اثبات میکند.
انتقاد دیگر وی و دوستانش در نهضت آزادی به ادامهی جنگ بعد از آزادی خرمشهر است و تداوم آن را تبدیل جنگ از حالت دفاعی به حالت تعرضی میداند و عراق را صلح طلب و ایران را جنگ طلب میخواند و کوچکترین اشارهای به ظلم وارد شده به ملت ایران و حمایتهای واضح سازمان ملل از جنایتهای عراق و عدم صدور قطعنامهای الزام آور و نقض مکرر آتش بسهایی که عراق مدعی الزام به آنها بود، نمیکند؛ در حالی که فراموش کرده بود، در سخنرانی بعثت و ایدئولوژی خود این طور بیان کرده بود: »ولی وقتی قصد مال و جان مسلمانها و مخصوصً محو دین و آیینشان را کردند و به توطئه و فتنه انگیزی پرداختند و رعایت حدود و عهود را ننمودند قرآن دیگر درنگ را جائز نشمرده است. باید جنگ کرد و آنها را هرجا هستند کشت و آن قدر پیش رفت تا بساط فتنه برچیده و حکم خدا یکسره برقرار شود.«
وی چندین مرتبه جمهوری اسلامی ایران را با استفاده از واژهی مکتب گرایی متهم به انحصارگری برای روحانیت و حذف جریانهای دیگر متهم میکند و متأسفانه نظام اسلامی را با انقلابهای فاشیستی و مارکسیستی تشبیه میکند. در هر صورت میخواهد جریان حرکت اول نظام در سالهای قبل از پیروزی انقلاب را حرکت به سوی مرکز، آرمانها، اصول و وحدت توصیف میکند و حرکت جریانها و احزاب را بعد از پیروزی انقلاب حرکتی گریز از مرکز و آن هم به واسطهی عملکرد روحانیت و به ویژه شخص امام و حزب جمهوری معرفی میکند.
در مجموع وی معتقد است انقلاب مردم ایران برای اسلام نبوده و آنها بر ضد ظلم و استبداد شاهنشاهی مبارزه کردند و پیرامون انتقادهای بسیاری که پیرامون نقش کلیدی روحانیت مطرح میکند در جایی میگوید: »وقتی اسلام هدف شود و جانشین خود نظام و حاکم بر آن شود و انقلاب و نظام عوامل اجرایی آن باشند طبیعی خواهد بود که نقش اصلی و مسؤولیت شرعی و اجتماعی از آن گروهی شود که دیانت و شریعت را در تخصص و تعهد خود می دانند. روحانیت تشیع مقام و نقش اول را در انقلاب و جمهوری اسلامی ایران پیدا کرد.«
به گزارش آرازآذربایجان به نقل از فارس، در مجموع نشانههای تفکرهای سکولاریستی در نظرهای بازرگان بعد از پیروزی انقلاب به وضوح آشکار است و موجب تحسین وی توسط اشخاصی چون »عبدالکریم سروش« میشود و نشانهی شجاعت وی در تغییر عقیدهاش قلمداد میشود. پر واضح است اندیشههای او به واسطهی عدم ابتنا بر معارف اصیل و ناب اسلامی نتوانست جایگاهی میان مردم پیدا کند و او خود با دست خودش خویشتن را از حرکت با مردم در مسیر انقلاب جدا نمود.
لازم به ذکر است دفاعیات شخص بازرگان و طرفداران او مبنی بر عدم تغییر عقیدهی وی از نظر نگارنده موجه و مدلل ننموده و عمدهی افرادی که مطالعهای اجمالی یا تفصیلی بر آثار وی کردهاند این تحول فکری را تأیید مینمایند. پایان
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۰۳ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۷:۱۲ ق.ظ