مروری بر نقاط ضعف فرهنگ در جامعه کنونی

مروری بر نقاط  ضعف فرهنگ  در جامعه کنونی

حمید حوزوی
گروه تحلیل: جوامع بشری از نخستین گام‌ها با رفت و آمد، داد و ستد و ایجاد رابطه با یکدیگر، تداوم و تکامل خود را تضمین کرده است. این روابط، امکان اقتباس و گرفتن اختراعات و کمبودهای یک گروه را در زمینه های تکنیکی و فرهنگی از گروه های هم‌جوار فراهم کرده است. رواج ابزار، ادوات، تکنولوژی کشاورزی و دامپروری و مسکن و لباس و خوراک و زبان در بین جوامعی که ویژگی‌های جغرافیایی یکسانی دارند یک حوزه‌ی فرهنگی به وجود آورده است. پیچیدگی‌های اجتماعی و ایجاد سازمان‌های دولتی و ملی در طول تاریخ تقسیمات سیاسی کشورها را ایجاد کرده نمود که الزاماً با مناطق فرهنگی یکسان نیست. تبادل کالا و تکنولوژی باعث نوعی مبادله‌ی فرهنگی گردید.حال چنانچه تراز این مبادله در زمینه‌ی واردات نسبت به صادرات بیشتر باشد، جامعه‌ی وارد کننده تحت تأثیر فرهنگ صادر کننده قرار می‌گیرد و عناصر فرهنگی به تدریج تغییر یافته و فرهنگ مغلوب نکات جدیدی را پذیرا می‌شود. با این وجود، حس قوم مداری باعث می‌گردد که پژوهشگران، فرهنگ خودی را تقریباً به صورت فرهنگ برتر و کامل‌تر در مرکز قرار دهند و فرهنگ‌های دیگر را با آن بسنجند. این معیار در ارزیابی‌های اسطوره‌ی سنتی، اعتقادی و تاریخی همه گروه های اجتماعی وجود دارد. آثار هر یک از گذشته نگاران جهان را که نگاه کنیم، خواهیم دید که دیگران را وحشی، عجیب و غریب و بی تمدن دانسته‌اند. هرودت، به غیر یونانیان بربر می‌گوید. منتسکیو، فرهنگ غیر اروپایی را ”توحش“ می‌نامد و سرخ‌پوستان چروکی آمریکا، نژاد خود را برتر از اقوام سفید و سیاه می‌دانند.
در حماسه‌ها و افسانه های تاریخی می‌بینیم که هر جامعه، صفات نیکو را به خود نسبت داده و پستی را شایسته‌ی دیگران می‌داند. مثلاً، هنر نزد ایرانیان است و بس. چنین مفاهیمی در تاریخ حماسی همه ملت‌ها قابل مشاهده است. بنابراین، سنجش امور اجتماعی و آداب و رسوم و سنن قوی به نوع وابستگی فرد و گروه به جامعه یا ملتی دارد که به آن احساس دلبستگی می‌کند.فرهنگ ما نیز طی تاریخ خود توسط صاحب نظران زیادی مورد کنکاش، بررسی و تجزیه و تحلیل قرارگرفته است. بر حسب شرایط، بعضی‌ها نکات منفی را بزرگ نمایی کرده و پاره ای هم با حس میهن دوستی دست به اغراق زده‌اند.نگارنده، با پیشنهاد استاد بزرگوارم روانشاد دکتر محمد علی طوسی بر آن شدم، پژوهشی کوتاه در مورد نقاط ضعف و قوت فرهنگ ایران انجام دهم. با توجه به افتخار آموزگاری در دانشگاه، در نیمسال اول سال تحصیلی ??- ?? تعداد یک‌صد برگ کاغذ بین دانشجویان رشته های روانشناسی، علوم اجتماعی، تاریخ، مهند سی برق و مدیریت توزیع گردید. در این برگه‌ها از دانشجویان خواسته شده بود که هرکدام ? نقطه‌ی ضعف و ? نقطه‌ی قوت فرهنگ ایران را نوشته و باز گردانند. پس از گردآوری برگه‌ها، با استفاده از روش رده بندی، فراوانی هر یک از موارد در دو جدول، تحت عنوان نقاط ضعف و نقاط قوت، به ترتیب امتیاز از بزرگ به کوچک مرتب گردید. سپس درصد فراوانی محاسبه و روی نمودار دایره ای و ستونی ترسیم شد. گرچه چنین پژوهشی می‌تواند دید نسبتاً خوبی را ارائه کند اما با توجه به این که نمونه گیری با استفاده از نوع در دسترس بود و تنها بخشی از جامعه را در بر می‌گرفت نمی‌توان به طور قطع نتایج به دست آمده را تعمیم داد. اما این نتایج می‌توانند به عنوان مشتی از خروار فرهنگی جامعه‌ی ما باشند. لذا، با توجه به همین یافته‌ها نگارنده پس از بیان مواردی چند در مورد فرهنگ، طی یک نتیجه گیری دلایل احتمالی مؤثر بر نقاط ضعف و یا عوارض فرهنگی بیان شده توسط دانشجویان را با استفاده از دیدگاه های استاد بزرگوار، شادروان شاپور راسخ در فصل چهاردهم کتاب تعلیم و تربیت در جهان امروز، با اندک تغییرات و اظهار نظر شخصی مورد بحث قرار داده است.
* تعریف فرهنگ:فرهنگ مجموعه‌ی به هم پیوسته ای از شیوه های تفکر، احساس و عمل است که کم و بیش مشخص بوده و به وسیله‌ی شماری از افراد فرا گرفته شده و بین آن‌ها مشترک است و به دو شیوه عینی نمادین به کار گرفته می‌شود تا این اشخاص را به یک گروه ویژه و متمایز مبدل کند.با توجه به این تعریف، می‌توان گفت که فرهنگ شامل همه‌ی فعالیت‌های بشری اعم از معرفتی، عاطفی یا احساسی و یا حتی حسی-حرکتی است. این تعریف مشخص می‌کند که فرهنگ عبارت است از کنش و بیش و پیش از هر چیز با دیگران دوام می‌یابد. با توجه به این کنش بودن است که می‌توان به وجود فرهنگ پی برد و حدود آن را معلوم کرد (عباس زاده ????). بنابراین، تبلور عناصر فرهنگی یک جامعه را در عمل افراد باید دید نه در گفته‌ها.شیوه های تفکر به عنوان یکی از عناصر فرهنگ در قوانین، شعائر، مراسم، تشریفات، شناخت علمی، تکنولوژی و علوم دینی، بسیار رسمی و مشخص هستند اما هنرها، آداب و رسوم متضمن وجود اشخاصی هستند که یکدیگر را از مدت‌ها قبل می‌شناسند و با یکدیگر مراوده دارند.
* فرهنگ ایران درباره‌ی ذات انسان چگونه می‌اندیشد؟علی رغم متون مذهبی چه در باستان که برابر اعتقاد زرتشت: انسان سرشته دو گوهر نیک و بد بود، یعنی سیرت نیک از اهورا مزدا و سیرت بد از اهریمن سرچشمه می‌گرفت و نتیجه‌ی بدی به دوزخ و سرانجام نیکی به مینو وعده داده می‌شد. همچنین نگرش اسلامی که می‌گوید ”کل مولود یولد علی الفطره“ و سرشت آدمی را پاک می‌داند. به گونه ای آشکار که شاید از بد رویداد های تاریخی و آنچه از درون و برون بر این ملت گذشته است ریشه بدواند، سرشت انسان شرور پنداشته می‌شد. بازتاب چنین دیدگاهی درباره‌ی منش انسانی در روش تربیتی جامعه‌ی ما دیده می‌شود که به ادب کردن از راه زجر و تنبیه اهمیت ویژه داده می‌شود. عدم تمایل ایرانیان به شرکت و همکاری و بی اعتمادی به یکدیگر، بازتاب همین دیدگاه فلسفی در روابط اجتماعی است؛ و در گذر تاریخ، نیز همین اندیشه راه را بر تسلط دیکتاتورها و حاکمین ستمگر هموار کرده است. در مقابل چنین اندیشه ای، نظر ژان ژاک روسو را می‌توان قرار داد. او آدمی را نیک سرشت می‌انگارد. در نتیجه، جامعه را در راه بازداری رشد انسان محکوم می‌شمرد و حکومت آزادمنش را پیشنهاد می‌کند؛ و همین است که دو رویی به عنوان یکی از نقاط ضعف مطرح شده در پژوهش، با فراوانی نسبتاً بالا قابل توجیه می‌باشد.تردید فرهنگ ایران در نیکی سرشت انسان که خود معلول عوامل اجتماعی ریشه داری است، در وضع اجتماعی ایران، ازجمله در بی اعتمادی به مردم و به شخصیت فردی و انسانی و کندی پیشرفت نظام آزادمنشی باز تابیده است.تبلور دیگر این مبنای فرهنگی جامعه‌ی ایران و امثال آن، توجه بیش از حد به روح در مقابل پرورش جسم است. آن هم با روش‌های اجباری و پدر سالارانه. تصور همگانی بر این بوده که به قول خواجه نصیر حاجت‌هایی که در سرشت آدمی است، خصوصاً امیال جسمانی، انسان را به تبهکاری می‌کشاند. از این رو، و بر خلاف دوره‌ی پیش از اسلام و چند قرن پس از آن توجه به پرورش تن در ایران کاهش یافت و حتی تصوف و لاابالی‌گری و ریاضت و تضعیف بدن به امید کمال روحانی ضروری شمرده شد. پاره ای از حکمای کهن اشاره‌هایی به لزوم پرورش جسم کرده‌اند. اما نباید اشتباه کرد، زیرا چنین توصیه‌هایی اغلب پس از نهضت ترجمه از فلسفه یونانی گرفته شده است. به عنوان نمونه، در کتاب اول، فن سوم قانون ابن سینا آورده شده است که در ادوار اخیر ورزش، بیشتر کار فرومایگان بوده و نجیب زادگان و مهتران را به زورخانه و مؤسسات مشابه رغبتی نیست. در صورتی که قبل از اسلام ورزش از جمله اساس تربیت اشراف زادگان به شمار می‌رفت.گواهی دیگر، همین ممانعتی است که آموزش و پرورش ایران نسبت به برآوردن تمایلات کودک نشان داده است. ابوعلی مسکویه در گفتار دوم کتاب طهاره العراق می‌گوید: کودک را از لذت‌هایی چون پرخوری و پوشاک رنگارنگ برحذر باید داشت. کیکاوس ابن اسکندر در قابوس نامه اجازه می‌دهد که در صورت کاهلی باید کودک را کتک زد تا کاملاً بر تن خود چیره شود و تن را فرمان بردار خویش گرداند. هیچ سود مادی نباید در برابر پرورش دادن به آموزگار تعلق گیرد. زیرا چنین امری توهین به معلم است. لذا، وقتی افراد به حداقل تأمین احتیاجات خود با نان بخور و نمیری قانع باشند، مسلما ًدر پی ابتکار کوشش برای وسعت زندگی نمی‌روند.سازمان پرورش رسمی و غیررسمی ایران در دوران گذشته، بازتابی از کوچک شماری سرشت انسان بوده است. روابط قهری و جبری میان پدر و فرزند، استاد وشاگرد، معلم و دانش آموز و اطاعت و تبعیت مطلقی که کوچک‌تر از بزرگ‌تر می‌کرد و اهمیت مبالغه آمیزی که به حفظ و نقل دقیق قول بزرگ‌تر می‌داد، نشانه‌ی دیگری از بازداری انسان از شرارت‌ها و کنترل وی می‌باشد.بررسی‌های روان‌شناختی در مورد شخصیت قوی نمای ضعیف کش، نشان داده است که کوچک شماری منش خردها توسط اقتدارگرایان، تأثیر منفی زیادی بر رفتار آینده‌ی انسان می‌گذارد و انسانی چاپلوس و متملق نسبت به قدرتمندان تجاوزگر به حقوق ضعیفان پدید می‌آورد، این پژوهش‌ها، بیان می‌کنند که آدم‌های ضعیف کش قوی نما، سرشت انسان را شر می‌دانند. آن‌ها، تنها رابطه صحیح اجتماعی را سلطه و چیره شدن قوی و اطاعت و تسلیم ضعیف می‌پندارد. چنین منشی، پیوسته متکی به دیگری است و معتقد به دخالت قضا و قدر در همه‌ی امور و پیرو سرنوشت بودن. اما در کشورهای توسعه یافته، سمفونی پیکار اراده با سرنوشت و شکست سرنوشت، توسط بهتوون نواخته می‌شد، در حالی که اصل آن را می‌توان در قرآن کریم، آیه ?? سوره رعد پیدا کرد (سرنوشت هیچ قومی تغیر نمی‌کند مگر به دست خودش). اما همین موضوع موجب غرور آلمان‌ها (هر چند استفاده بی جا) شد و یکجا نشینی و انفعال عملی نابخشودنی، و سرنوشت عاملی سرکوب شده که بازتاب آن را می‌توان در پیشرفت‌های آلمان پیش و پس از جنگ مشاهده نمود. اکنون این پرسش مطرح است که اگر شخصیت عمومی مردم ایران، متهم به برچسب چنین ویژگی‌هایی نباشد، این همه اشعار و مدیحه سرایی بی حقیقت، تملق و نیرنگ و کارهای زیرجلکی و حیله گری هایی دیده شده در تاریخ و ادبیات ایران را چگونه می‌توان توجیه و تفسیر کرد؟ کنش و واکنش‌های اجتماعی نظیر: چاپلوسی دانش آموزان و دانشجویان در برابر معلم و استاد زورمند و بزک کرده، سر ساییدن کارگر برابر کارفرما، التماس مشتری برابر فروشنده، ریا مسافر برابر راننده، دروغ‌گویی مردم برابر پلیس، رشوه دادن مراجعه کننده به ارباب رجوع، خشوع و خضوع وکیل مجلس برابر موکل قبل از انتخاب، و درماندگی و چاخان موکل برابر وکیل بعد از انتخاب و هزاران مورد دیگر، آیا همه نشانه ای از شخصیت سرکوب شده مردم نیست؟.ظاهراً ایل نشینان که جامعه آن‌ها بر اساس خانواده ای پدر سالارانه و قدرت مطلقه پدر بر فرزندان بنا شده است، این طرز روابط اجتماعی را در ایران رایج کرده‌اند. واضح است که، سپردن قدرت مطلقه به دست بزرگ خانواده‌ی وسیع در جامعه ای که از شکارگران و شبانان کوچنده ترکیب شده، ضرورت بیشتر دارد تا در جامعه ای مستقر به کشاورزی که با پیشه و هنر شهری امرار معاش می‌کند. واقعیت این است که در برابر حکومت مقتدر و آمرانه پدری که به تحکم و بی عدالتی با فرزند رفتار می‌کند، فرزند نیز برای بقا و دوام خود ناچار، کوبیدگی شخصیت خود را آشکارا قبول خواهد نمود؛ و در پنهان نیز به زیرکی، ریا و مکاری خواهد پرداخت. چنین فردی در برابر زورمند چاپلوس است و در زیر، برای او می‌زند. یا آنکه جبراً به تلافی، نسبت به زیر دست، پرخاشگری، ستم و تعدی می‌کند. در چنین وضعیتی، صراحت لهجه از بین می‌رود و تقیه پیشه می‌گردد.از توضیحاتی که آورده شد، می‌توان تا حدودی دیگر تمایلات اساسی فرهنگ ایران را هم استنباط کرد. اینجا است که انسان بنده‌ی طبیعت و بازیچه‌ی حوادث و بلهوسی های آن پنداشته می‌شود. زیرا، آینده نامعلوم و اطمینان به جهان گذرنده‌ی متغیر ناممکن است.از طرف دیگر، دو تمایل اساسی فرهنگ ایران، یعنی احساس عجز در مقابل طبیعت و وابستگی زیاد به زمان حال، در کلیه‌ی سطوح جامعه‌ی ما ریشه دوانیده است. به عنوان نمونه، توجه اندک به آموزش‌های فنی و عملی در نظام آموزشی ما خود بیان گر غلبه طبیعت بر انسان است و بی توجهی به کارهای پر زحمت و طولانی مدت مثل پژوهش، تجلی همین بی اعتنایی مردمان به فرداست. چنین عملکرد فرهنگی ریشه‌ی فلسفی دیگری نیز دارد و آن هم اولویت دادن به اصل”بودن“ نسبت به ”کردن“ یعنی اصل وجود و زیستن نسبت به شدن و عمل بوده است. در این زمینه باید گفت که وقتی ملتی پیوسته در معرض تهاجم اقوام وحشی بوده و هر چند گاهی مهاجمان نفس تازه کرده و تمام اندوخته های فرهنگ و برآیند زحمات گذشته‌ی آن ملت را به یغما می‌برند، پس ضرورت بودن و زنده ماندن سودای اصلی آن ملت می‌شود و دیگر، موضوع چگونه بودن و چه کاری کردن از اهمیت می‌افتد. در اینجا، زندگی متمدن به دوره‌ی بقا تنزل و بازگشت خواهد کرد. اما در نگاه ایرانی این”بودن“ هم ثابت انگاشته نمی‌شود و گاهی اصل صیرورت و تغییر پذیرفته می‌شود. وقتی اشعریه به جای اصل انسانی به فضل یزدانی معتقد شدند و مانند کالون که قرن‌ها پس از آن چنین سختی را تکرار کرد، بدان قائل شدند که عمل انسان نیست که رستگاری را می‌خرد، یا وقتی گروهی زیاد از فلاسفه شرق، وجود را اصل و ماهیت را فرع دانستند معلوم شد که جملگی زاده و پرورده‌ی فرهنگی هستند که در آن همیشه عمل آدمی به نتایج مطلوب نرسیده و حاصل درخشان فعالیت مردم را بازی زمانه و غلبه‌ی اقوام به دور از تمدن، هر چند گاه یک بار بر باد فنا داده است.البته، نباید تنها تقدم و غلبه‌ی ارزش‌ها و اصول ”بودن و گردیدن“را بر اصل ”کردن“در فرهنگ ایران، علت تأخیر رشد و یا تسلسل فرهنگی در این سرزمین دانست، بلکه مطامع استعماری در ایران و دخالت‌های نابجای استعمارگران، نیز سبب بسیاری از عوارض فرهنگی شده است. هر گاه ملت ایران به نقطه ای از اوج یک عارضه می‌رسند که جان به لب شده و خیز برای دگرگونی برمی دارند؛ استعمار دست به کار شده و از طرق گوناگون، چون تهاجم مستقیم نظامی، اجیر کردن رهبران خبره، حذف سردمداران و سایر ترفندها مسیر را منحرف می‌کند؛ و چنین است که همیشه در فکر حفظ وضعیت موجود می‌باشیم. اما راه باز است و مبانی حرکتی در یک سرزمین زرخیز چه از نظر منابع فکری و چه مالی مهیا، پیش به سوی جامعه ای راستین و به دور از هرگونه نا راستی.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۳ ساعت ۴:۱۸ ق.ظ

دیدگاه


شش − 6 =