مرثیه ای برای یک شهر

مرثیه ای برای یک شهر

امیرمحمد اشرفی
گروه تحلیل :آستانه تحمل و صبر یکی باید چقدر باشد تا بتواند چشم خود را بر همه نازیبایی_های شهر ببندد و از لام تا کام چیزی نگوید، یا لااقل مرثیه ای برای این شهر ننویسد. مرثیه ای که چون سیلی سنگینی مردمان این شهر را بیدار کند تا زر و زورمداران، بیدادی مردم را فرض بر نفهمی آنان نگیرند.
چه خیال خامی است بیدار کردن مردم با مرثیه_ای! شاید هم این مرثیه پتکی از واژه های آهنین باشد، بر سر چاپاولگران شهر. اما بعید می_دانم حرص و فهم این استعمارگران داخلی با چند واژه تلنگری بخورد و دستشان را از زیر گلوی مردم بردارند. اما چاره ای نیست باید نوشت. برای شهری می نویسم که اندوه و دود فراون دارد اما کسی به روی خودش نمی آورد.
شهری که معرفش باکری ها بود و اکنون کلیپ ها و مصیبت ها. مصیبت دریاچه اش به گوش دیکاپریو هم رسیده و در شبکه های اجتماعی برایش ابراز نگرانی می کند، اما همین مصیبت برای مدیران شهر، فضیلت بوده ومعیشت.
شهری که پاک ترین و بزرگ منش ترین انسانها برایش خون دادند ولی اکنون به جر اسم چند کوچه و خیابان آثاری از آن بزرگ منشی ها نیست. اینها آنقدر بزرگ بودند که تا امروز هم خیلی ها نان و نوای آنها را می خورند بدون اینکه خصلتی و منشی از آن بزرگ مردان را در خود داشته باشند. البته نباید تنها ضعف های مدیران و مسئولان این شهر را گفت.
اینها اگر توانمند نبودند به چنین جایگاهی نمی رسیدند. چنان توانمندند که بعد از مدیر شدن ادامه تحصیل می دهند و مدارج علمی را تا سطح دکتری ادامه می دهند! . همه مدیران هدفشان خدمت است، مهم نیست خدماتشان چی هست و به چه کسانی هست. جالب تر از همه در این شهر، دعواهای سیاسی مدیران تمام شدنی نیست.
هرکدام برای خود لشکریان و خدم و حشمی دارند، هر روز درفضای مجازی اردوکشی می کنند و ساده لوح همان لشکریانی بهتراست به آنها نوچه بگوییم. که هیزم بیار این معرکه های سیاسی شده اند. نوچه پروری تنها دستاورد آنها برای این شهر بوده است. منطقی نیست همه ی کاسه کوزه ها را سر مدیران و مسئولان شهر بشکنیم. مردم هم در پذیرش این وضعیت مقصرند. مردمی که تمام تفریح شان سوزاندن بنزین در خیابان های شهر و سر زدن به تخرجگاه بند است و از دید زدن داخل ماشین های هم مسرور می شوند و فرح بخشی این وضعیت اگر با آهنگ » همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم « باشد، دوچندان می شود. مردمی که تنها کار تمیز آنها، شستن هر روزة ماشین هایشان است و تنها کار فرهنگی آنها زدن عکس عالم ربانی قره باغی، داخل مغازه و ماشین هایشان. مردمی که تنها فعالیت اجتماعی شان حضور در پای صندوق های رای است و تکلیف شان با رای دادن تمام می شود.
حال کاری به شیوه انتخاب کردنشان نداریم که خودش یک رنج نامه است. یادم رفت از خانه باغ هایشان بگویم که روز به روز بیشتر می شود. خانه باغ هایی که شیره زمین را می مکد تا آبی به دریاچه نگون بخت اش نرسد. می گویند شهر فرهنگ است، اما با کدام شاخص فرهنگی؟
شهری که سر هر کوی و برزنش سیب زمینی فروشی هست و کتابفروشی هایش مملو از نوشت افزار. شهری که تعداد سمن هایش به تعداد انگشتان دو دست نمی رسد. روزنامه فروشی ها بیشتر درآمدشان از فروش سیگار است و روزنامه ها را باد می خواند؛ برای همین اگر دقت کنید، همیشه رنگ روزنامه پیش خان دکه ها زرد است. دانشگاه دولتی شهر فرهنگ، در رتبه بندی دانشگاههای کشور بعد از دانشگاه آزاد اسلامی اهواز قرار دارد. البته خوشبختانه تا دلت بخواد دانشگاه در این شهر زیاد است ولی نمی شود اسم دانشگاه روی آن گذاشت، بیشتر شبیه یک بنگاه اقتصادی شده که پول می گیرند وتولید مدرک می کند.
هنوز در دانشگاه دولتی این شهر رشته هایی که می تواند تحولی فکری و فرهنگی در بین مردمان این شهر ایجاد کنند، وجود ندارند. از مدیران فرهنگی این شهر بگویم که خودش یک مرثیه می_خواد. مدیران فرهنگی این شهر اکثرا تخصص شان در پزشکی، مهندسی و حسابداری و دامپزشکی است، گویا هنوز تفیک علوم به این شهر نرسیده؛ شاید هم زیاد بی ربط نیست چون اگر به مرکز شهر بروید فقط بیمار و مطب پزشک و داروخانه می بینید!
رسانه ها و اصحاب رسانه ی این شهر نارسا هستند، چون فقط اخبار سازمانهای دولتی را به مردم می رسانند. دریغ از بیان مشکلات و گرفتاری های مردمان. رسانه های این شهر هر کدام وابسته به یک مرکز و شخصیت قدرتمند در شهر هستند؛ یا به عبارتی هر شخص صاحب نفوذی در این شهر برای خود رسانه ای یا چند رسانه دارد. در این وسط سر مردم بی کلاه مانده. پس بی خود نیست که مردم تمایلی به خواندن روزنامه ها ندارند.
رسانه ای که مردمی نباشد، تنها اخبار سازمانها و ادارات دولتی را منتشر می کند؛ قاعدتا مخاطبی هم نخواهد داشت. دریغ از یک مصاحبه چالشی با مدیران، دریغ از یک تحلیل انتقادی در رسانه های این شهر! هر کسی هم دیگر را متهم می کند به وابستگی و همه هم به اتفاق داعیه خداوندگاری روزنامه نگاری را دارند!
می گویند این شهر، شهری چند قومیتی ست و از آن به رنگین کمان اقوام یاد می کنند. البته این را مدیران و مسئولان این شهر می گویند. می گویند این تنوع قومی برای شهر پتانسیل است.
آیا شما این را قبول دارید؟ یقینا اینطور نیست و این شعاری بیش نیست. در این شهر تنوع قومی و فرهنگی هست اما نمودهای آن را تنها در مراسمات هفته وحدت می توان دید. نمودی که با گرفتن چند عکس و چند لبخند به پایان می رسد. گفتگوی فرهنگی محلی از اعراب ندارد.
زیر پوست شهر تخاصم قومی پنهان است که در فضای انتخاباتی پوست اندازی می کند. تفاوت فرهنگی هنوز در اذهان مردم این شهر حل نشده و اگر حل نشده باقی بماند مانعی برای پیشرفت این شهر می شود. هنوز هم در این شهر عدالت را با حقوق قومی معنا می کنند نه حقوق شهروندی!
البته شهر آنچنان که گفتم ویران نیست. شهر دارد آباد می شود. هر روز آبادتر از دیروز؛ اما، اما بر روی خرابه های اعتماد، راستگویی، صداقت و تمامی ارزش های انسانی که اگر نباشد، یعنی شهری وجود ندارد.
اگر شهر آباد شود ولی در بین مردمان این شهر بی اعتمادی، دروغگویی، بی عدالتی و سیاست زدگی رواج پیدا کند، شهر ویران می شود. شهر با فضیلت های انسانی آباد می شود. شهری که مردمش بازیچه بازیگران سیاست زده اش شوند، شهر نیست کارزار جنگ و قدرت است. می دانی چه شهری را می گویم؟ ارومیه .

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۶:۵۴ ق.ظ

دیدگاه


6 + = چهارده