مدیر محترم کل میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری کشور (!) صدامو داری…!؟
سنبله برنجی شاهین دژ
گروه اجتماعی: آقای استاندار محترم (!) به عنوان عالیترین مقام استانی مستحضر باشید چــــــــراغ ابنیه های باستانی و باشکوه شهر ما رو به افول نهاده است. پس لطفاً چاره ای بیندیشید. چون رایزنیهای ملتمسانه با مدیران میراث فرهنگی استان تاکنون ثمری جز هدر رفت وقت و انرژی و کاغذبازی حاصلی نداشته است … آری به مدد کم کاریهایی که امتدادشان بسی تأسف برانگیز است و ادامهاش تا ثریاست و از صدقه سری دستهای پشت پرد? ندانم کار چراغ این میراثهای و ماندگار پربها که اصولاً امروز بـــــاید منورتر و برافروخته تر و درآمدسازتر از هر زمان دیگری میشد رو به زوال گذاشته، به عبارت بهتر چراغ این میراث کشته شده و در پستوی ناکجاآبادها پنهان گشته است.
ذهنم سر به شورش و طغیان برداشته و مرتب پژواکی در روحم طنین انداز شده و مدام میپرسد: »میخواهی از چه یا که بنویسی یا از چه کسی شکایت کنی!؟« وقتی نوشتههایم را مرور میکنم حیران و سرگشته میشوم و مرتب از خودم میپرسم این خط خطیها را برای که نوشتهام؟ خواندن این متون جز اینکه درد اقشار فهمیده جامعه را بیشتر کند چه سودی به حالشان داشته است؟ متقابلاً مسئول مغرضی که باید آن را بخواند و عبرت بگیرد به راحتی از کنارش رد شده است. آه … با بازخوانی نوشتههایم دلم به شدت میگیرد و غمگین میشوم. هر از گاهی دستم تیر میکشد. خودکاری به دست گرفتهام و چشم به اوراق سفید دوختم و از خودم میپرسم »قرار است چه نوشتاری به قلب آن لوح سفید بسپارم!؟« نیرویی نامریی و طغیانگر قلم را همچون اسبی سرکش و رام نشدنی در دستانم به جولان مستی وا میدارد و همچون مسخ شدهها ناخودآگاه کلمات را سوار بر مرکب کاغذ میبینم. کم کم حروف شکل میگیرند تا در قاب کلمات جای گیرند، سپس قطار واژهها جملات را یدک میکشند تا عاقبت ته خط برسند. گاهی اوقات با نوشتن آنقدر به خلسه فرو میروم که پس از پایان کار باور نمیکنم نوشتههایی که با تمام وجود به تن کاغذ تزریق کردهام از ذهن سیالم بیرون تراویده و با نیشی خوشایند به نوش کاغذ فرو رفتهاند. هر چند گاهی اوقات نیز با اعصاب متشنج نوشتن را چیزی بی ثمر و بی نهایت بی بها میدانم که جز سیاه کردن کاغذ و سردرد برای مخاطب عایدی دیگری ندارد… در این مواقع است که به نتیجه میرسم باید ضجه را نگاه داشت و تنها مواقع عصیان بروزشان داد. موقع نگارش باید عصبانیت را کشت و در کمال مهارت و آرامش چهار دیواری ویلایی ییلاقی را در دوردستهای خیال به ترسم رؤیا کشید که وسط جنگلی انبوه و سرسبز واقع شده است. نوشتن برای من یعنی زندگی را در کاغذ و قلم سیر کردن و ارتباط برقرار کردن با مخاطبهای فهیم بی شمار، یعنی ارتباط با خدا، نوشتن برای هر وجدان بیداری یعنی آرام و آرامتر شدن؛ تحریر خیالات و اوهام با تلفیقی از آرزو و رؤیا و واقعیات روزمره یعنی مرز سکوت را در هم شکستن… نوشتن یعنی بازگویی رازهایی دلنشین و غم و اندوه بی شمار آحاد جامعه و قسمت کردن شادیها و دلمشغولیهای بی شمار یک نویسنده متعهد با مخاطبان خاص …دلم میخواهد به جای اینکه نمک پاش دل ریش دردمندان باشم با معجزه قلم ادبیاتی ادیبانه را نوش جان مخاطبانم نمایم با این ایمان که کاغذ قلمرو مطلق حکمرانی نویسندگان است و نویسندگان با نوشتههایشان در قلب زمان و مکان در حال سیر و سفر هستند. چند صباحی بعد حرفهایی که بر زبان جاری شدهاند از یاد اذهان زدوده خواهند شد حال هر قدر هم که حکیمانه بوده باشند اما نوشتههایی که به متن کاغذ سپرده میشوند از عمری جاودانه برخوردارند. مرور زمان بیان زبان را کهنه میکند اما بیان قلم در اوج همیشگی جای دارد و بوی کهنگی آن هرگز مشام را آزار نخواهد داد. با هزاران امید و آرزو پنجره آبی خیال را میگشایم و کوچه های خالی شهرم را دید میزنم. نگاه خیره خود را به دورترهای خیال امتداد میدهم. نگاهم معطوف نقاط باستانی شهر کهنم میگردد. به ویرانههایی که به مدد اغراضات مغرضانه در معرض انهدام کامل قرار گرفته و نفسشان به بند کشیده شده و در آستانه عدم هستند میاندیشم. واژههایم گویی دریایی است از کران تا کران شهر سوگواران… هر از گاهی که باران میبارد حسی گنگ درونم ریشه میدواند تا هر روز بیش از دیروز سیاهی این ابر شبه تاریک شهر وحشت را به تصویر بکشانم تا همگان بدانند هنوز چشمها و چشمهها خشک نشده و روشنیهایمان هنوز به طور کامل همچون نامها در ننگهای عار محو تاریکی نگشته و پیرامون دلتنگیهای مغروق تباهی نشدهاند و افرادی که در توهمات فانتزی خیال میکنند عمریست ما را در پلیدیهای گردابها مغروق ساخته و فریفتهاند خود فریب روزگار دون را خوردهاند و مغروق لجنهای متعفن دنیا گشتهاند … آه، دردی که ما شهرستانیها متحمل میشویم گویا ریشه در اعماق اقیانوس دارد. دردهای ناگفتنی که با شنیدن آن انسان دوست دارد گیسو پریشان کند اما به مدد الهی بر تمام ترفندهای یاران شیطان چیره خواهیم شد. در زادگاه ما حتی قطار خیالات نیز از رفتن خسته شده و دست از پیمودن پیچ و خم ریل برداشته و سرگردان و منتظر در ایستگاه متوقف شده تا با سکوتی سنگینتر از فریاد در گوشمان طنین اندازد که »سکون صبوری به رفتن بی ثمر ارجح« است. در این شهر ساکنان ناخواسته محو جزیره سرگردانی گشتهاند چرا که مردم را به شدت از انقلاب اقیانوس و انفجار آتشفشان ترساندهاند، مبادا لب بگشاییم و رازمان تکه تکه گردد. راز متحدهای کوچکی که از ذرات حقیرترینشان زایش آفتاب شروع شد. بیایید ایمان داشته باشیم آغاز فصل گرم با نقاشی واژهای سرد به وقوع میپیوندد و هـــرگـــز صدای پارس سگها از دور دستها سکوت جنگل مرموز را خدشه دار نخواهد ساخت. اینجا شاهین دژ است. دیار اغماضات مغرضانه، دیار فراموشیهای باستانی و نادیده انگاشتنهای تاریخی، سرزمین اعمال سلایق قرون وسطایی، خطه ای که پارت و پارت بازی در آن غوغا میکند و دانه درشتهای هر اداره ای اعمالی که باب میلشان است را بدون ترس و واهمه انجام میدهند. آمدنها و رفتنها، عزل و نصبها نه بر اساس شایسته سالاری بلکه بر اساس روابط و بندهای پول و پارتی و رشوه و اختلاس استوار است و … آری … آری اینجا شاهین دژ است. قسمتی از چکم? آذربایجان مغرور و سرافراز با قدمتی به پهنای هفت هزار سال، شهری که به ظاهر زنده است اما نفسهایش به بند کشیده شده، چرا که فصول مختلف سال در این مکان به مدد بعضی دستهای پلشت پشت پرده تبدیل به عصر یخبندان گشته است. در این جا به مدد برخی دیکتهها تابستان گرم یعنی زمستان، بهار یعنی سرمای سیصد درجه، شور محبت یعنی سوز سرما … خطه ای که حتی آینه های قلوب بخار اندود گشته است. در این شهر مردم توانایی زندگی در واقعیت را ندارند پس لاجرم به قدم زنی در توهمات فانتزی مشغولند. اینجا بهای کوچکترین اعتراض به وضعیت موجود خلع ید شدن از ارائه تمام خدمات اداری و دولتی به خودت و ایل و تبارت میانجامد و لاجرمها ناگزیرت میکنند تظاهر را به جای حرمت و سکوت را به جای فریاد برگزینی، در شهر ما آنچه فراوان در جریان است حسرت و آه و فغان و ناله است و … در این شهر بی در و پیکر بی قانون، که گویا تگزاس آمریکای دوران »جک لندن« است پاداش اعتراض به وضع بغرنج زمانه تنبیه و اخطار و تبعید خودخواسته است. در شهر ما طبق قانون نانوشته ای که همگان ملزم به رعایت اصول آن هستند به تنها حکم اسارت در محبس انفرادی سکوت مطلق داده شده است. اینجا در ردیف اول بعضی صندلیها چاپلوسی و تظاهر به دینداری و ایمان و مذهب پست و مقام بذل و بخشش میشود. روابط و ضوابط جایی برای شایسته سالاری و تجربه و تحصیلات باقی نگذاشته است. حتی برای ابراز حقیقت محض نیز باید جوازی محکمه پسند در دست داشته باشی تا بتوانی به عنوان شخصی آگاه و صاحب نظر ایده ای قابل قبول برای پیشرفت شهر ارائه دهی، در این شهر موقع خروج از منزل باید روح خود را مسلح به انواع اسلحه های سرد و گرم نمایی، چرا که فراوانی مشکلات آنقدر زیاد است که دیگر جایی برای حواس جمع باقی نگذاشته است. تربت مقدس خاک اجدادی ما به مدد برخیهای مغرض بالانشین ویران گشته و به شدت عطشناک آبادانی شده است. مردم سرزمینم را عادت دادهاند با شلاقی بالای سر مشغول روزمرگی و زورمرگی شوند. در شهر ما ستاره ای در حوالی شب حکمرانی نمیکند. در چهره های مظلوم مردم از زور نداری و بی کسی حتی قطره ای خون باقی نمانده است. جوانان جویای کار چاره ای جز پناهندگی به افسردگی، روان پریشی، اعتیاد، الکل، زندان و شیشه ندارند و در سایه سار قانون شکنی و قانون کُشی مرگ فجیع، اعدام، انتحار ظالمانه و چوب? دار انتظار تحصیلکردگان نیازمند و گاهناً ممنوع القلم را میکشد.
اینجا شاهین است. قسمتی از تربت پاک آذربایجان غرورانگیز، مردم اینجا عادت به نفس کشیدن از روی بردگی دارند نه از روی برنده بودن … از زور اغراض قصه های فولکلور حتی از یاد مادر بزرگهایمان نیز زدوده شده است و فرزندان این مرز و بوم قص? تلخ زندگی را شروع نکرده به ته خط رسیدهاند. در شهر نجیب من منت نتیج? سالها تلاش و کوشش پیگیر است. جایی که مردم را تنها و تنها به شنیدن شعارهای خوش رنگ و لعاب عادت دادهاند نه نمایش عملکردی ملموس و دلسوزانه…در سرزمین مادری من بزرگترین تفریح قشر نخبه و تحصیل کرده قلیان کشی و فضانوردی با قرصهای روانگردان، یاک، بنگ و شیشه است. شهری که از بیرون بی نهایت زیبا و جذاب با آب و هوایی دلپذیر و بهشتی است اما وارد که میشوی مشکلات و کجسلیقگیها در آن بیداد میکند. در شهر ما اظهار نظرها در مورد وضع نا به سامان موجود تنها در صف نانواییها قابل طرح شدن هستند. به دلیل خاله بازیهای رایج و فساد حاکم بر ادارات دیگر جایی برای نخبگان باقی نمانده و بیشتر فوق لیسانسهای شهر به بیگاری، کارگری و ظرفشویی در رستورانهای سطح پایین و جوراب فروشی کنار خیابان اشتغال دارند. بزرگترین نابغه های شهر ذره ذره در حال نابودی و افولند. شهر من که زمانی لان? بزرگترین حکمران آسمان یعنی عقابهای عظیم طلایی بود اکنون دیگر حتی گنجشکهایش نیز مشق پرواز با عشق را از یاد زدودهاند چرا که افراد مجبور به کوچ اجباری و تک پری شدهاند نه مسافرتهای دسته جمعی، پرندگان نقطه اوج را گم کردهاند. اینجا هیچ کس تا وقتی که زنده است دادرسی ندارد و …آینده ای جز تسلیم شدن مقابل ناامیدیهای مطلق برای بزرگان شهر باقی نمانده است. تا چشم باز میکنیم زیر بار اغراضات مغرضانه و کم کاریها و وعده وعیدهای دست نیافتنی له شدهایم. مشکلات بی پایان در چشم بر هم زدنی فرسوده و پیرمان کردهاند. هم? رؤیاها تر شده و چشمهای ساکنان دمامدم خیس از اشک غم و غربت و ماتم گشته است. به جای لوح و قلم پنجه بوکس در دست بچه های دبستانی جای گرفته است. در شهر من چاره کار و پیشرفت تنها در کوچ اجباری به سرزمینهای رؤیایی غرق امکانات دور خلاصه شده است و به دلیل فقدان خورشید راهی جز دویدن به سوی تاریکیهای مطلق باقی نمانده است و …اینجا شاهین دژ است…! سؤال در حیطه میراث فرهنگی با بار بی نهایت بی جوابی رو به رو است و کسی پاسخگویی این سؤالات نیست. لاجرم ناچار شدیم از این تریبون این مشکلات لاینحل را مطرح کنیم. در این شهر کهن و دو روستای اطرافش سه حمام باستانی وجود دارد که یادآور شکوه معماری گذشته است. حمام هولاسو در آستان? تخریب کامل است و حمام شاهین دژ و محمودجیق تبدیل به لانه های دلپذیری برای عنکبوتهای ول معطل گشتهاند و به جای هزاران بازدید کنند? مشتاق که میتوانند منبع درآمد خوبی برای جذب مسافر باشند تبدیل به لانههایی ایده آل برای جانوران موذی شدهاند. در مورد مشکل حمامهای یاد شده به خصوص حمام قپان که به ظاهر ساده و باطناً بی نهایت بغرنج است بارها با مسئولین و مدیران ارشد استانی میراث فرهنگی رایزنی شده و و مقالاتی در روزنامه آراز به چاپ رسیده که متأسفانه گوش شنوایی برای خود نیافته است. برای تملک حمام قپان شهرداری شاهین دژ در کمال سخاوت و به دلیل علاقه وافر به حفظ میراث کهن حاضر به اهدا زمین معوض شده و این تمایل را مشتاقانه و مصرانه با مدیران ارشد اسبق استانی مطرح کرده است اما معلوم نیست مدیرانی که خود را در غارهای اصحاب کهف محبوس تبعید خودساخته کردهاند بر اساس چه قانونی که توجیهی جز کجسلیقگی و ندانم کاری برای آن وجود ندارد حاضر نیستند این حمام را به صورت مجانی به تملک میراث فرهنگی درآورند.
سنگی منقوش از قبر ئیدی قارداش شاهین دژ که به شکل گلدانی مستطیل و بتنی است کشف شده که بر روی آن نقوش فوقالعاده زیبا و منحصر به فردی کنده کاری شده است اما متأسفانه در سایه سار عدم کفایت مطلق و نبود درایت اندک نه تنها در محوط? شهرداری شاهین دژ که دفتر میراث فرهنگی نیز در آنجا واقع شده به طرز بسیار اسفبار و بحث انگیزی به حال خود رها شده تا منهدم شود بلکه در مورد پیشینه و نحوه ساخت و کشف آن کمترین تحقیقاتی صورت نگرفته است؟ از این تریبون از متولیان امور میراث فرهنگی میپرسیم چرا برای نمایندگی میراث فرهنگی شاهین دژ سایت یا حتی وبلاگی برای بازدید علاقمندان طراحی و راه اندازی نشده است!؟ شهرستان شاهین دژ با توجه به وفور آثار تاریخی و تفرجگاه های طبیعی و بکر اکوتوریستی و دارا بودن اقلیم بی نهایت زیبا و تأثیر گذار با آب و هوایی مفرح و بهشتی قادر است مقتدرانه تبدیل به قطب گردشگری آذربایجان غربی گردد البته این مستلزم گوشه چشم اندکی از سوی مسئولین ذیربط است اما متأسفانه تاکنون در این مورد شاهد اقدام هر چند کوچکی نبوده ایم؟ میدانیم در مورد غارهای جوشاتو و سایر غارهای موجود این شهر علیالخصوص آثار باستانی شهر و پیشین? آنها تحقیقاتی هر چند اندک و کاوشهای باستانشناسی کارشناسانه ای صورت نگرفته است؟ دلیل این همه کم کاری چیست؟ چرا برای حفاظت از تپه تاریخی کشاورز که سال گذشته تابوت کهنی که از سارقان آثار تاریخی کشف شد و طبق شایعات متعلق به دوران اشکانیان بود تمهیداتی اندیشیده نشده است؟ دلیل بی توجهی کاملاً مغرضانه به ثبت آثار تاریخی شاهین دژ از جمله عدم ثبت و مرمت نمای آجری افشار که نظیر آن در منطقه وجود ندارد چیست؟ دلیل عدم پیش بینی زیر ساختهای مناسب برای رفاه و اسکان گردشگران برای مناطق مختلف از جمله غارهای جوشاتو، بی بی کند و منبر که در مجاورت روستاهایی به دور از امکانات واقع شدهاند چیست؟ چرا در مورد پیشینه و نحوه ساخت و اطلاع رسانی بهین? معماری دیوار سنگر که به گاور هورگی مشهور است و قادر است آذربایجان غربی را تبدیل به رؤیاییترین مقصد گردشگران از اقصی نقاط جهان نماید کمترین همتی مشاهده نشده است؟ در بخش صنایع دستی به دلیل عدم حمایت از هنرمندان و صنعتگران بخش خصوصی اغلب رشته های بومی این شهر منسوخ شده و هیچ عملکرد شفاف و درخشانی در این حیطه به منصه ظهور نشانده نشده است. بدیعی و چشم نوازی طرحهای ارائه شده در گلیمهای منسوخ شده شاهین دژ که جدیداً احیا و مورد تقدیر قرار گرفتهاند مستعد مطرح شدن در سطح کشور هستند اما تاکنون هیچ نوع تبلیغات و حمایتی نه تنها از گلیم بلکه از بافندگان و هنرمندان و صنعتگران مستعد این شهر صورت نگرفته است و …
نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳ ساعت ۱:۱۲ ب.ظ