محدودیت‌های جامعه‌شناسی هنر

محدودیت‌های جامعه‌شناسی هنر

گروه فرهنگی: در گذشته از سوی نویسنده این نوشتار مباحثی را پیرامون جامعه شناسی هنر و ادبیات و روش¬های شناخت و بومی سازی آن برای بررسی و فهم آثار ادبی و هنری و معاصر خود و در عین تولید آثار اثرگذار در چهارچوب فرهنگ و جامعه معاصر با لحاظ حتمی عناصر ساختمان فرهنگی و اجتماعی نظیر دین و معنویت، انسان و ارزش های انسان ( در قامت دفاع مقدس، انقلاب اسلامی ، فرهنگ پایداری و… در جامعه ایرانی) ارائه شده است. همچنین نگاه انتقادی به خود مقوله جامعه شناسی هنر و ادبیات و استفاده از ان به عنوان ابزار نقد و آسیب_شناسی نیز از دیگر ابعاد مهم ماجرای جامعه_شناسی هنر و ادبیات است. نوشتاز زیر حول این محور می¬گردد.
جامعه‌شناسی به رغم اهمیتی که دارد و کمک‌هایی که در فهم هنرها می‌نماید، در عین حال محدودیت‌هایی نیز در این نوع شناخت نهفته است. بیان محدودیت‌های جامعه‌شناسی در شناخت هنرها به معنای انکار شناخت جامعه شناسانه هنرها نیست. بلکه صرفا آگاهی به مرزهای این دانش ایجاب می‌کند که بدانیم جامعه‌شناسی هنر تا کجا می‌تواند به فهم ما از هنرها مدد رساند. شناخت این چالش‌ها و محدودیت‌ها راهی برای شناخت جامعه‌شناسی هنر است. این محدودیت‌ها باعث می‌شود به این پرسش بیندیشیم که اگر جامعه‌شناسی در شناخت هنرها با چالش‌ها و محدودیت‌هایی مواجه است پس جامعه‌شناسی چه نوع شناختی از هنرها ارائه می‌کند و با کدام معنا و تعریف یا تلقی از هنر در جامعه‌شناسی سروکار داریم؟ هنر و جامعه‌شناسی هر دو گونه‌ای از معرفت و شناخت بشری هستند. از این رو، مشترکات و شباهت‌هایی بین آنها وجود دارد و این شباهت‌ها زمینه مراوده و گفت و گو بین این دو حوزه معرفت را باز می‌نماید. ما در بحث نسبت‌های مختلف جامعه‌شناسی و هنر این شباهت‌ها و مراودات معرفتی را توضیح دادیم. اما در عین حال این دو با یکدیگر تفاوت‌های بنیادین هم دارند. جامعه‌شناسی به بررسی و شناخت واقعیت اجتماعی و بنیانش بر واقعیت اجتماعی و جامعه است اما در مقابل هنر به به تخیل، عنصر خیال و احساس ما بر می‌گردد. هنر از جنس احساس و تخیل است و به حوزه عدم عقلانیت و عرصه وجوه بیانی تعلق دارد .
در حالی که جامعه‌شناسی وعلم با وجوه ادراکی (شناختی) ما سر و کار دارد و به واقعیت مربوط می‌شود و به عرصه عقلانیت تعلق دارد و قصد دارد جهان و واقعیت‌ها و هستی‌ها را که پراکنده و نابسامان هستند در مجموعه‌ای از گزاره‌های منسجم و منطقی قرار دهد. به عبارت دیگر قصد دارد یک شناخت عقلانی شده از واقعیت‌ها ارائه کند. مثلا در فیزیک در مورد جهان هستی مادی و در علوم اجتماعی در مورد واقعیت‌های اجتماعی این دو علم شناختی عقلانی شده را ارائه می‌دهند. حوزه علم، حوزه ادراکات عقلانی از واقعیت‌هاست در حالی که حوزه هنر، حوزه بیان و باز نمایی تخیلی ما از احساسات و عواطف و پیوند‌های وجودی ما با عالم است. حوزه هنر، حوزه خلاقیت‌ها دید_گا_هها، تجربه‌های شخصی و حوزه امور خاص است. در حالی که حوزه علم، حوزه امر تعمیم یافته است. حوزه هنر، حوزه‌ای است که ما به باز نمایی می‌پردازیم اما باز نمایی خلاقانه و دستکاری شده و مداخله جویانه که نه تنها آن واقعیت‌ها را می‌بینیم و نشان می‌دهیم بلکه در این فر آیند دیدن و نشان دادن، به طور دلخواهانه گزینش می‌کنیم و از آن یک پدیده زیبا و جذاب ارائه می‌کنیم . در مورد واقعیت‌هایی که در حوزه علم ادراک می‌کنیم بر عکس است و ممکن است علم تصاویر زیبا و دلنشین ارائه نکند و حتی ممکن است با فرض دخالت ندادن احساسات، با واقعیت‌های نا خوشایند روبرو شویم . در حوزه هنر، هر هنرمندی میزان سهمش به هنر آن مقداری است که توانسته خاص بودگی، فردیت و سبک خودش را نشان دهد.بطور خلاصه می توان تفاوت های زیر را بین معرفت هنری و معرفت علمی در علوم اجتماعی مشاهده کرد.
خاص‌ بودن‌ در مقابل‌ جهان‌ شمول‌ بودن:هنر بر جنبه‌های‌ خاصی‌ از زندگی‌ روزمره‌ انسانی تأکید دارد که‌ ممکن‌ است‌ در شرایط‌ و وضعیت‌ و یا افراد دیگر، متفاوت‌ با وضعیت‌ سابق‌ عمل‌ نماید. اما هدف‌ علم اجتماعی طرح‌ کلی‌ و حتی‌ جهان‌ شمول‌ از زندگی‌ اجتماعی‌ است‌ تا بتواند آن‌ را برای‌ تمامی‌ جوامع‌ تعمیم‌ دهد. اگر علم اجتماعی، امکان‌ تعمیم‌ و عمومیت‌ نسبی نداشته‌ باشد، اهمیت کاربردی و عملکردی در حوزه_های مختلف را نخواهد داشت.
تصور در قبال‌ استدلال:هنر‌ با وهم، خیال تصور و مباحث‌ رازآلود سروکار دارد. این‌ مسأله‌ باعث‌ می‌شود که‌ هیجانات انسانی‌ را برانگیزد و حساسیت ایجاد نماید و به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ تأثیر مستقیم‌ دارد. ولی‌ علم اجتماعی‌ به‌ دنبال‌ استدلال‌ و بحث‌ و جدل‌ برای‌ درک‌ واقعی‌تر است‌ و به‌ این‌ خاطر غیر هیجانی، بی‌طرف‌ و غیر مستقیم‌ بر افراد تأثیر می‌گذارد و تنها از طریق‌ استدلال‌ است‌ که‌ می‌تواند قاعده‌ جهان‌ شمول‌ ارائه‌ کرد.
صورت‌ در قبال‌ محتوا:هنر‌ به‌ دنبال‌ تصویر صورت‌ زیبا است. به‌ سخن‌ دیگر در صدد کمال‌ فرم‌ است‌. ولی علم اجتماعی‌ به‌ دنبال‌ ارائه‌ محتوای‌ بهتر است‌ و اگر با صورت‌ زیباتر نیز ارائه‌ شود، بر غنای‌ کار می‌افزاید. به‌ این‌ خاطر، متون علوم اجتماعی‌ سخت‌ و دشوار است‌ زیرا از محتوای‌ غنی‌ برخوردار است. در مجموع، هنر‌ در صدد است‌ که‌ دنیای‌ بیرون‌ را همان‌ طور که‌ درک‌ و فهم‌ و احساس‌ می‌کند، تصویرسازی‌ نماید. هنر مثل‌ داستان‌ زندگی‌ روزمره‌ انسان‌ها طبیعی‌ است.. ولی‌ علم اجتماعی‌ به‌ دنبال‌ این‌ است‌ که‌ دنیای‌ بیرون‌ را واقعی‌ سازد و راهکارها و برنامه‌هایی‌ برای‌ خود می‌چیند و زندگی‌ روزمره‌ را در راستای‌ اهدافی‌ خاص، یا به‌ سخن‌ بهتر، بر اساس‌ منافع‌ خاص‌ ترتیب‌ و نظم‌ دهد.
با توجه به این تفاوت‌ها، قرار دادن هنر در قالب یا چار چوب جامعه‌شناسی، چیزهایی را از هنر می‌گیرد و محدودیت‌هایی را نیز برای جامعه‌شناسی بوجود می‌آورد. بنابراین، همنشینی جامعه‌شناسی و هنر با تناقض‌هایی روبرو هستند. این تناقض‌ها نشان می‌دهد که جامعه‌شناسی با چالش‌هایی برای فهم و تبیین هنر مواجه است.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۶:۲۳ ق.ظ

دیدگاه


− دو = 1