مافیای روزنامه نگاری و نشر بگذارد صداهای جدید شنیده خواهد شد

مافیای روزنامه نگاری و نشر بگذارد صداهای جدید  شنیده خواهد شد

بهمنیار پورسینا
گروه فرهنگی: نجف دریابندری در مصاحبه‌ای در پاسخ به این سوال که چرا هیچ‌کدام از نویسندگانِ ایرانی تا کنون برنده‌ی جایزه‌ی نوبل نشده‌اند پاسخ می‌دهد چون آن کاری که باید را نکرده‌اند و در پاسخ پرسش دوباره‌ی مصاحبه‌گر که»یعنی هیچ‌کدام؟!«
با همان صراحت می‌گوید هیچ‌کدام. این پرسش و البته پاسخ به آن دقیقاً نشان‌دهنده‌ی وضعیت ادب و هنر و فرهنگ ایران در عصر به اصطلاح مدرن است. مصاحبه‌گر نماینده‌ی جماعتی است که توهمِ این را دارند که واقعاً اتفاقی در این هنر و ادبیات در صد سال گذشته افتاده است و هر سال موقع اهدای جایزه‌ی نوبل (البته پیش از رسوایی‌ها و تعطیلیِ آن!) جماعتی شروع می‌کنند که چرا مثلاً شاملو نوبل نبرد یا دولت آبادی و بعد هم شروع به نظریه پردازی و آسمان و ریسمان بافتن می‌کنند.
اما واقعیت این است که دریابندری، که خود اتفاقاً برخی از بهترین آثارِ ادبیِ تاریخ ادبیاتِ جهان را به فارسی برگردانده است و از این فضا بی‌اطلاع نیست، به درستی و با تیزبینی پاسخ می‌دهد. واقعاً نویسندگان و هنرمندان و البته اهالیِ فرهنگِ ما در عصرِ مدرن آن کاری را که باید، انجام نداده‌اند.
پیش از ورودِ به بحث البته بگویم که از نظر من نوبل بردن یا نبردن هیچ چیز به نویسنده اضافه یا از او کم نمی‌کند. فهرست ستون‌های ادبی که نوبل نبرده‌اند بسیار دراز است و از بین آن‌ها می‌توان به لف تولستوی و جیمز جویس و ویرجینیا ولف و خورخه لوییس بورخس اشاره کرد و از بین نوبل برده ها هم کم نیستند کسانی که واقعاً از همین شاملو یا دولت آبادی خودمان بسیار ضعیف‌تر بودند و و همین چند سال پیش هم، وقتی آکادمی نوبل بالاخره به ماریو بارگاس یوسا نوبل داد، بزرگ‌تر بودنِ آقای نویسنده از جایزه‌ای که برده چنان واضح بود که بسیاری از روزنامه‌نگارانِ مشهورِ دنیا تیترشان این بود که »نوبل یوسا برد« و همه می‌دانستند که آکادمی برای حفظِ وجهه‌ی از دست رفته‌ی خود بالاخره راضی شده نوبلی هم به یوسا بدهد تا بیش از این به ریشش نخندند.
ماجرا در باقیِ رشته‌های هنری و ادبی هم همین است و معمولاً جایزه‌ها تعیین کننده‌ی بزرگی یا کوچکی کسی نیستند.
القصه، بحث بر سر این بود که در ایران ما بسیار درباره‌ی وضعیتِ فرهنگی و ادبیِ خود در دوران مدرن، یعنی از حدود مشروطه به بعد، در توهم به سر می‌بریم و گمان می‌کنیم شاخ غول شکسته‌ایم و تخم دو زرده کرده‌ایم و از بازیِ روزگار سربلند بیرون آمده‌ایم، اما واقعیت این است که به قول دریابندری آن کاری که باید را نکرده‌ایم و دستِ‌ بالا تنها کمی بازی کرده‌ایم و شاید تکانی خورده باشیم
دلایل بسیاری می‌توان برای این عقب‌ماندگی ارائه کرد و بسیار هم ارائه شده است و می‌شودو هرچند اگر به تاریخ نگاه کنیم اصولاً ظهور و بروزِ یک نابغه استثناء است و نه قاعده و برای همین نمی‌توان به راحتی درباره‌ی آن حکم کلی صادر کرد. آن چه در این یادداشت می‌خواهم به آن بپردازم چرایی این توهم جمعی است که ما ایرانیان به آن دچار شده‌ایم و گمان می‌کنیم که علی آباد هم شهری است و ادعای هماوردی با تولستوی و پروست در ادبیات و لوتر در الهیات و هگل در فلسفه داریم (باور کنید شوخی نمی‌کنم، کسی هست که خود را لوتر اسلام می‌داند و دیگری هم خود را هگلِ ایران!).
اولین دلیل به گمانم تاثیر عواملی فرافرهنگی در شهرتِ افراد است و همین باعث می‌شود فردی که تنها به دلایلی خارج از حوزه‌ی کاری خود به شهرتی رسیده است، دچار این توهم شود که واقعاً به دلیلِ کارِ خود مشهور شده و مس را جای طلا بگیرد و در جهلِ مرکبِ خود بماند. نمونه‌ی اعلای این ماجرا آقای لوتر جهانِ اسلام است که در سال‌های اولِ انقلاب به خاطر مسئولیت‌های سیاسی و البته مباحثی که در تلویزیون داشت به شهرت رسید و به همین دلیل آراء و آثارش، که ترجمه‌ی بلافصلِ آراء کسانی مانند عابدالجابری و جان هیک بود، به سرعت نشر پیدا کرد و کسانی هم متخصصِ آراء ایشان شدند، حال چه به قصدِ دنباله روی و چه به قصدِ نقد، اما وقتی سالیانی گذشت و تحصیل‌کردگانِ فلسفه از فرنگ برگشتند و البته موجِ شهرتِ سیاسیِ آقای فیلسوف هم خوابید، این افراد بلااستفاده ماندند، چون تنها چیزی که بلد بودند همین آراء به اصطلاح فلسفی و کلامی بود، اما کسی دیگر تره هم برای ایشان خرد نمی‌کرد و اگر کسی هم به مباحث علاقمند بود، آن‌قدر افراد زبان‌دان که بتوانند اصلِ حرف‌ها را از عربی یا انگلیسی بخوانند زیاد بود که نیازی به مولوی‌بازی‌های لوترِ جهانِ اسلام نبود. یا نمونه‌ی دیگرش هوشنگ گلشیری، که هرچند بدترین نویسنده ای نیست که می توان تصور کرد و آثارش شاید استانداردهایی حداقلی هم داشته باشند، اما شهرتِ خود را بیش از هر چیز مدیونِ شاگردانی است که تربیت کرده، به اصطلاحِ فرنگی‌ها cult ای که راه انداخته و آن ها هم به شیوه‌ی او نوشته‌اند و برایش تبلیغ کرده‌اند تا جایی که انگار گلشیری به یکی از ستون‌های ادبیاتِ فارسی تبدیل شده است، در حالی که اگر آثار او را با نویسندگانِ دیگر، نه امثالِ جویس و ولف، بلکه با همین نویسندگانِ پیزوریِ وطنیِ خودمان بسنجیم، برتریِ محسوسی به هیچ کدام از آن‌ها ندارد.
دلیلِ دومی که به ذهن می‌رسد عدمِ ارتباط با جهان پیش از عصرِ اینترنت و البته سادگی سفر بود.
اگر الان نسلِ جوانِ علاقمند به ادبیات به راحتی به وبسایت‌های نیویورکر و پاریس ریویو دسترسی دارند و آثار کلاسیک و بهترین‌های معاصر را به راحتی به دست می‌آورند، و البته به یمن پیشرفت‌های دهه‌های گذشته زبان‌های خارجی هم می‌دانند و می‌توانند بلاواسطه از این‌ها استفاده کنند، تا دو دهه قبل هر کس که در ایران زندگی می‌کرد نهایتِ پیشرفتِ فلسفی را در عبدالکریم سروش می‌دید و نهایتِ قوت ادبی را در هوشنگ گلشیری و همین هم باعثِ توهم آن بزرگواران شده بود و هم عقب‌ماندگیِ فرهنگیِ دیگر آدمیان.
به گزارش آرازآذربایجان به نقل از مهر، اما امروز می‌توان به راحتی آخرین دستاوردهای فکری و فرهنگیِ بشر را به طرفه العینی در دست داشت و کم کم، اگر مافیای روزنامه نگاری و نشر اجازه دهد، صداهای جدید شنیده خواهند شد.Arazazarbaiijan.farhangi@gmail.com

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۰۰ ق.ظ

دیدگاه


2 × = چهارده