تحليلي بر دايره بسته توسعه انساني فرهنگي کلانشهر اروميه و استان

فقط حس مردانگی!

فقط حس مردانگی!

علی رزم آرای
گروه فرهنگی: می‌خواستم نوشتاری در موضوع فرهنگ رحمانیت و جوانمردی (در معنای انسانی و فارغ از بار معنای جنسیتی آن) نقش بزنم و بیشتر رویکردم زندگی در معاصرتی بود که از آن فقط ماشینیزم و مدرنیسم ناقص الدریافت به ما ارث رسیده با هزار مکافات و عواقب و… اما قلم به سویی دیگر رفت.
در کوچه و خیابان‌های شهرم ارومیه و غرق در تنهایی در حال قدم زدن هستم اما نه چندان بی‌هدف، چند جایی را دارم که بتوانم برای دمی سر زدن و کمی هم انجام امورات کاری و مالی به آن رو کنم. در طول خیابان خیام جنوبی و خیابان امام به انواع آدم‌ها و تیپ‌ها برمی‌خورم همه یکسان به نظر می‌رسند اما یک تشابه دیگر هم در این میان خودنمایی می‌کند تقریبا ًهمه تصاویری که از حدقه چشمم عبور می‌کنند مات هستند.
یعنی صورت‌ها و حرکات مات و مبهوت، کمی هم سرد و نچسب!راننده تاکسی می‌گفت: آبا و اجداد دور و نزدیکمان عجب خوش بودند با تکه لباسی و غذای دور‌همی و… آقا اونها روحیه و روان سالم داشتند کجا این همه دغدغه با ربط و بی‌ربط در زندگی‌شان ول می‌خورد و زهرجانشان شده بود! مردم از حال هم خبر داشتند، صله رحم معنا داشت و…مسافری که جلو نشسته بود می‌گفت: خدا همشون رو بیامرزه، اونا اگه می‌تونستند کاری برای ما می‌کردند و من سر پیری داد نمی‌زدم که چیزی نشدم و امروز هم پیشیزی نمی‌ارزم.پرسیدم: اگه شما این جوری بگید ما جوونها چی بگیم!؟ جواب داد: من کارگرم و از صبح تا شب بیل می‌زنم و کلنگ. پسرم ۳۵ ساله است ازدواج کرده، با سر و همسر و دو تا بچه بیخ ریش خودمه! چیکاره کنه کاری نمی‌تونه بکنه! وقتی من اینم، پسرم هم اینه! ما دورمون گذشت، خدا به داد شما برسه!تمام فکر و ذکرم شد حرف مرد میان سال و قیاس گذشته و حال از زبان او! چه شده که جوان پسرهای امروز گرفتار چه کنم و نمی‌توانم شده‌اند!؟ چرا همه چیز بهانه نداشتن و نبودن به خود گرفته!؟ چی نداریم! عرضه! انسانیت! مردانگی! و… که یاد ضرب مثل معروف افتادم:آنچه شیران را کند روبه مزاج – احتیاج است احتیاج است احتیاج! کمی دانسته‌ها و ندانسته‌هایم را در سرم، مغزم، خیالم بالا و پایین کردم وزیرورو نتیجه این شد در جامعه‌ای که بافت اصلی فرهنگ آن مردسالارانه بوده و همچنان در عرصه مدرنیته! پوسته آن! نه هسته آن همچنان مردسالارانه است.
در این فرهنگ سنت‌ها و عرف حرف اول می‌زند و نان آور خانه مرد است. محور همه چیز مرد است و مرد یعنی انسان!امروزه هنوز هم مرد نان آور خانه است، هنوز خواستگاری رفتن به نام مردان ثبت شده است و… با یک فرق به جای واژه و ظاهر مرد، حس مردانگی نشسته است! زنان باید در محل کار خود مثل مرد باشند، در حین تدریس در دانشگاه باید مثل مرد باشند، در غیاب مرد خود (به هر دلیل) هم پدر باشند و هم مادر، یعنی اول پدر باشند و بعد مادر و…این یک طرف ماجرا است.
طرف دیگر با آمار سرو کار دارد. چند درصد از ظرفیت‌های مراکز دانشگاهی را زنان و دختران اشغال کرده‌اند!؟ و بگیر و بیا تا افزایش رانندگان زن و مسافرکشان زن و…جالب است مردانگی در جامعه شهری ما موج می‌زند اما مرد کو! انسان کو! حضرت مولانا می‌فرماید: دی شیخ همی گشت گرد شهر از دیو و دد ملولم و انسانم آروز است!خوب کمی هم به اردوی پسران و مردان ناز! سر می‌زنم. سوار تاکسی بودم و در راه منزل، سیاهی اول شب بود. درست در میدان امام رضا (ع) بعد از چهارراه درستکار از خیابان امام علی (ع) تاکسی حامل بنده و دیگر مسافران حین کنار کشیدن برای پیاده کردن یکی از مسافرین با یک پراید سفید رنگ حامل دو فقره بانوی امروزی که مردانگی به شرح فوق‌الذکر از وجناتشان می‌بارید برخورد جزمی (به قول لوطی‌ها) کرد.
بانوان مرد نشان پیاده شده و ایضاً ما ۵ مرد نیز!راننده تاکسی خواهان آمدن مردان این دو زن شد که با زن جماعت دهن به دهن نشود اما یکی از بانوان محترمه چنین فرمایش کرد: یعنی چه که مردتان بیاید ما هر روز با یک گله! مرد و پسر سر و کارداریم و… البته خواست که بگوید که من از هر مردی سرترم، اما گمانم هنوز یک نمه غیرت زنانه در وجود داشت که زبان غلاف کرد.
غرض از این حکایت بالا آن حالت عجیب و غریب بانوی مرد نشان بود که روزانه با گله‌ای از مردان و پسران! همکار است و سر و کله می‌زند و… وقتی جمع مردان و پسران، حال به حق یا بی حق از سوی بانوی محترمه‌ای که گویی مجرد هم بودند ظاهرا ً گله خطاب می‌شوند و این خطاب اگر خودآگاه باشد و اگر ناخودآگاه که در اصل ماجرا توفیر ندارد، دیگر چه جای گشتن برای پیدا کردن مثقالی جوانمردی ناب! آن هم وقتی مردان و پسران به حکم نماینده دختران و زنان شاغل (با آمار بالا) از مقام انسانیت استعفا کرده و گله تصور می‌شوند!شاید حق با این بانو باشد چرا که امروزه به شرحی که در پیشانی این نوشتار رفت، به جای مرد بودن حس مردانگی نشسته و وقتی زنی خود را مرد¬وار ببیند و قبول کند جنس مقابل او هم باید و لابد حیوان تصور شود! اما نه! کمی که دقت می‌کنم می‌بینم که در مقابل زنان و دختران با حس مردانگی، پسران و مردانی هستند که فقط جلد مرد به تن دارند یعنی به قول یکی از دوستان فروشنده من که در خیابان استادان ارومیه در بوتیکی کار می‌کند، من (یعنی همین دوست فروشنده) در مقابل دخترانی که برای خرید به این فروشگاه سر می‌زنند خیلی ظریف‌تر و نرم بوده و هستم! و به همین دلیل حتی نامزدی خودم را هم با یکی از آن‌ها که در مغازه آشنا شده بودیم بهم زدم و…و یا پوشش پسران ما، تنگ و با تیپ‌های فشن عجیب که با کمی آرایش زنانه و عادت مد شده زیر ابرو برداشتن و ابرو نازک کردن کامل کامل می‌شود! مردان یا پسرانی که قدرت فائقه مردانه خود را با تغییر ساختار جمعیتی شاغل و تحصیل کرده به دختران و زنان (جویای کار) تفویض کرده‌اند، و دیگر چندان نقشی در ساختن بافت جامعه خود ندارند، تحصیلات عالیه آنان دکور است و اشتغالشان پا در هوا معلق مانده و هراز گاهی در شغل‌های بی‌ربط با تحصیل یا تجربه خود سردر می‌آورند، باید هم در خود و جنسیتشان گم شوند.خوب که به فیلم فارسی‌های قدیمی و سال‌های پیش دقت می‌کنم می‌بینم این فیلم‌ها آینه جامعه بودند!
اگر در فرهنگ عام مردم ذکر یا علی، یا ضامن آهو، به ولای علی قسم و … بلند و دم و دم از زبان همه شنیده می‌شد، در ادبیات قهرمان فیلم‌ها هم به وفور این اذکار پیدا بود.
اما امروز به مدد مدیریت پر از سوء و کم کاری بلند بالایان نه در جامعه انسانی ما و نه در سینمای ما اثری از مردانگی و جوان¬مردی به معنای انسانی آن یافت نمی‌شود.

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۸:۴۵ ق.ظ

دیدگاه


5 − سه =