فرهنگ گردشگری و تبدیل فرهنگ به صنعت

فرهنگ گردشگری و تبدیل فرهنگ به صنعت

علی رزم آرای
گروه فرهنگی :اشاره: نویسنده این نوشتار، در شماره¬های پیشین آرازآذربایجان و در پیشانی¬نوشت یکی از نوشتارهای خود به موضوع قطب¬بندی سنتی مناطق کشور از حیث توان و استعدادهای جغرافیایی و طبیعی پرداخته بود. هر چند در نوشتار مورد اشاره در پیوند با موضوع این قطب¬بندی، به موضوع قطب¬ بودن استان آذربایجان¬غربی در بخش کشاورزی و نگرش تک بعدی به این موضوع و تأثیر منفی آن بر تمدن شهری و فرو رفت آن به اعماق روابط سنتی متکی بر فضای روستایی و کشاورزی در کلانشهرارومیه پرداخته بود اما گذر سطحی از این موضوع و پرداختن بیشتر به عمق روابط شهری و توسعه این روابط و تشکیل زنجیره¬ای از ارتباطات شهری که فرد شهرنشین را در قالب یک شهروند و نه فقط فرد ساکن شهر معرفی می¬کند، طرح این موضوع را، در قالب آن نوشتار بی¬اثر کرده بود. به همین منظور نویسنده این نوشتار کالبد اصلی نوشتار حاضر را به این موضوع اختصاص داده و از نظرگاه تحمیل این قطب¬بندی سنتی و ایجاد انسداد اقتصادی حاصل از آن بر پیکره استان و کلانشهر ارومیه و نیز تبعات منفی فرهنگی آن، به لزوم طرد چنین قطب¬بندی صرفاً موضوعی پرداخته و تغییر الگوی این قطب¬بندی و میل به سمت صنعت و فرهنگ گردشگری را مورد بررسی قرار داده است:قبل از ورود به اصل ماجرا از طرح چند سؤال ناگزیریم! آیا می¬توان به صرف وجود توانمندی کشاورزی (آنهم به شکل غیرقابل انکار) در یک منطقه مشخص نظیر استان آذربایجان¬غربی، عنوان قطب کشاورزی به آن داد واز دیگر توانمندی¬ها و ویژه¬گی¬های آن چشم پوشید؟ آیا صرف نام¬گذاری قطب کشاورزی برای استان و منطقه چون آذربایجان-غربی، آن را قطب کشاورزی می¬کند؟ از دیگر¬سو، قطب¬بندی این چنینی مناطق کشور در سال¬های گذشته بر اساس چه معیارهای از حیث فرهنگی، اقتصادی، طبیعی، تاریخی و …. انجام پذیرفته است؟
آیا می¬توان شمال کشور و استان¬هایی نظیر گیلان، مازندران و گلستان را نیز بر اساس همان معیار و بر اساس الگوی سنتی قطب بندی، به صرف توانمندی کشاورزی و زراعتی این مناطق، آنها را صرفاً قطب کشاورزی نماید؟ حال آنکه شمال کشور یکی از بزرگترین قطب-های گردشگری کشور بوده و شاید منطقه خاورمیانه باشد؟! پس چگونه چنین فاصله¬ای از حیث امکان¬شناسی و امکان-سنجی در خصوص بعد گردشگری و فرهنگ مبتنی بر آن و زیرساخت¬های مهم اقصادی آن فی¬مابین استان اذربایجان-غربی و دیگر نقاط کشور وجود دارد؟
اینکه سالیان است به صرف کلام و درسخن در مورد استان عزیزمان و کلانشهر¬ارومیه صحبت از قطب¬ کشاورزی می¬کنیم و در اصطلاح پتانسیل! طبیعی منطقه را پیش کشیده و آن را مدلول نظر قرار می¬دهیم شاید در گذشته نه چندان دور مصداقیت داشته، اما امروزه با گسترش و تنوع روابط حاکم بر ساحت¬های چون فرهنگ، اقتصاد، کشاورزی، میراث فرهنگی و نیز گردشگری موضوع صنعت و اقتصاد مبتنی بر صنعت مورد توجه است. فرهنگ ایجاد و پذیرش صنعت، نمود و گسترش آن، بازخورد و نتیجه¬مندی آن!
در این معنا از حیث اقتصادی نیز شرایط طبیعی منطقه یعنی بعد زراعی و کشاورزی آن باید مبتنی بر رویکرد صنعت-مدارنه باشد.(عبور از اقتصاد¬کشاورزی و میل به اقتصاد¬صنعتی) صنعت در معنای تولید سرمایه و گردش آن نه صرف ماشینیزم سنتی و مکانیک کلاسیک! آیا آماری مبتنی بر تولید سرمایه و بازگشت آن به چرخه تولیدات کشاورزی در دسترس هست تا هجوم روستاییان عزیز به شهرها و سرازیر شدن سرمایه بخش کشاورزی به متن شهرهای بزرگی چون ارومیه و … تغییر بافت و ذائقه فرهنگی، جمعیتی و حتی اقتصادی آن را توجیه کند؟!بله! خشکسالی، عدم مدیریت صحیح منابع آبی، تدبیرغیرعالمانه در موضوع خشک شدن دریاچه ارومیه( ناظر بر تیتر یکی خبرگزاری¬های استان: کویری جدیدی به نام کویر ارومیه!) و … دلیل مستندی بر تعطیلی بخش کشاورزی در استان و کلانشهر ارومیه نیست چرا که بخش کشاورزی در منطقه ما نه تعطیل که بلکه معطل است! معطل تغییر کاربری اراضی، گسترش بی¬قواره و بی¬رویه شهر و گسترده شدن دامنه شهری و غلبه آن بر اطراف و اکناف خود و نیز معطل هجوم شهرنشینان برای ساخت و ساز لوکس! در آن و…..!چگونه باید توجیه کرد سکونت کشاورزان و روستاییان محترم در نقاط بالا دست شهر، خرید اتومبیل¬های لوکس، اشغال امتیاز تاکسی¬های درون¬شهری و برون¬شهری، اشغال فرصت¬های مختلف شهری دیگر و مفصل بخوانید از این مجمل! وقت آن است که با تغییر ذهنیت و اندیشه در مسیر تدبیر منطقه¬ای به لزوم تغییر در سنت¬های غلط فکری خود که حتی در نگاه مسئولین نیز قابل ردیابی هستند، مهر تأیید بگذاریم!زمانی من نویسنده این نوشتار در میانه¬ی یکی از مطالب منتشره خود در همین صفحه به قامت نوشتاری پیرامون گردگشگری فرهنگی و داشته¬های فرهنگی خود، تحت¬عنوان» پاسداشت بسیار زیبا و محکم ارزش¬های تاریخی و فرهنگی …؟!« چنین به قلم سپرده بودم: »من نویسنده این نوشتار همه منطقه آذربایجان و همچنین ایران را موطن اول و آخر خود می¬دانم، اما مسئله جریان-سازی فرهنگی و شناختن مواریث فرهنگی و آثار آنان که مؤید وجود شریان¬های مختلف فرهنگی، علمی، ادبی و … می¬شده و می¬شود، از اهم موضوعات مربوط به آسیب¬شناسی روابط فرهنگی و رفتاری جمعی و فکری مربوط به آن است. یک ملت را، احساس ملی بودن آن، احساس شخصیت جمعی فرهنگی آن، عینیت و نمود این ملی بودن و جمعی بودن ، ملت می¬کند.
در پس این تعبیر، زمان و تاریخی خفته است که خود ادله این نمود و عینت است: قدمت، تمدن و حضور در زمان معاصر!در مورد منطقه آذربایجان¬غربی، آنچه من نویسنده را به واکاوی در این مورد سوق می¬دهد، فرهنگی نبودن من و مای جمعی مردم شهر، کلان¬شهر، مرکز استان و دهمین شهر بزرگ کشور یعنی ارومیه است.
این شهر واقعا ً بزرگ، مجهول، نامکشوف و غرق است در مواریث پیدا و نهانِ معاصر و گذشته خود!برای نمونه و در طی ۳۴ سال گذشته و بعد از انقلاب، چند تن از بزرگترین و مؤثرترین نفرات در جنگ تحمیلی از استان ما یعنی استان آذربایجان¬غربی، کلانشهرارومیه و برای مثال شهر میاندوآب برخاسته¬اند. اما این نفرات آنقدر در خارج از استان و کلانشهرارومیه دارای جایگاه، ارج و غرب هستند تا در موطن مادری خود (یعنی همان استان آذربایجان¬غربی، کلانشهرارومیه و برای مثال شهر میاندوآب) که آدمی خجالت می¬کشد از ارومی بودنش و تعلقش به استان آذربایجان¬غربی!…«یک کلام: تنها راهکار، بازگشت به روح گردشگری و ایجاد فرهنگ و صنعت مبتنی بر آن است! والسلام!؟

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۲۶ فروردین ۱۳۹۴ ساعت ۴:۱۶ ق.ظ

دیدگاه


× شش = 30