فرهنگ شناسی سنخ زبان درشعرامروز

فرهنگ شناسی سنخ  زبان درشعرامروز

علی رزم آرای
گروه فرهنگی : بی¬هیچ مقدمه به اصل موضوع می¬پردازیم:حرکت از سطح زبان به سمت بطن زبان، یعنی در لایه¬های زیرین زبان: در اصطلاح عادت به حرکت عمودی در ارتفاع زبان به جای حرکت افقی (طولی) در بطن آن! در حرکت نوع اول مانور کار زبانی و خلاقیت زبانی بالاتر می¬رود، اما در این وضعیت هم، زبان در بهترین شرایط و تحت هرگونه شرایط فقط می¬تواند یک دور کامل، به دور خودش بزند یعنی یک سیکل دایره¬وار زبانی! اما حرکت نوع دوم، یعنی حرکت افقی (طولی) در بطن زبان، فضا را فراختر می¬کند، بلکه بی¬نهایت فراختر! چرا که در این حالت زبان چند وجهی عمل می¬کند نه تک وجهی که این تک وجهی بودن منتظم و مستلزم معنا و بلکه خود معنا است! اما حالت چند وجهی، معنا را معطل می¬کند و به طبع آن موقعیت معنا ساخته می¬شود.کارکردهای عادی و تخدیری زبان و در اصطلاح صدا و سیمایی کردن زبان: در این حالت زبان فقط کارکرد عادی و محدود خود، نظیر افاده معنا، آن هم دم دستی، روزمره و روتین را به انجام می¬رساند. حرکت افقی (طولی) در بطن زبان این حالت نرمال را بهم می¬زند، چرا؟ چون در این حالت زبان در پی افاده معنا نیست بلکه در پی ساختن موقعیت معنا است. این یعنی بهم زدن همه جنبه¬های عمومی زبان برای یافتن ظرفیت¬های جدید معنایی نه معناهای جدید! این مکانیسم بر اساس حرکت زبان به سوی خود زبان عمل می¬کند یعنی زبان وسیله برای خلق یا ارئه و یا انتقال و… معنا نیست، در اصطلاح زبان، با زبانیت خود سر و کار دارد: زبانیت، از درون زبان به زبان نگریستن! اطراف و پیرامون ما پر از پیچیدگی است، این پیچیدگی برای همه تقریبا ً مشهود است، اما شیوه برخورد با آن و شیوه قرائت از آن، به سیاق حرکت عادی زبان، به عادی سازی و عادت سازی می¬انجامد. اما فقط بر اساس حرکت افقی (طولی) در بطن زبان است که اطلاعات کاملا ًبکر، گمان شکن و پیش¬بینی نشده، که در واقع حالات زبانی رفتار و کردارهای زندگی پیچیده اطراف ما هستند؛ وارد حوزه اطلاعات آرشیوی ذهن ما می¬شود، ذهن ما چون به قالب آرشویی سابق و یا فعلی خود عادت کرده (در اصطلاح ذهن ما ذهن تمرکزگرا است) و بر اساس آن عمل می¬کند، به یک جای خالی بزرگ برخورد می¬کند، کل داده¬ها و اطلاعات آن بهم می¬ریزد و در اصطلاح از ذهن ما تمرکز زادیی می¬شود. با این رویکرد شعر در اولین گام تمرکز ذهنی و بعد از آن تمرکز روحی و جسمی ما را بهم می¬ریزد و در دومین گام، اطلاعات آرشویی ما را دچار چالش کرده و زیر شک می¬برد. (مخدوش شدن سوژه) چون این تمرکززدایی از طریق لایه¬های زیرین زبان و حرکت افقی (طولی) آن انجام می¬گیرد و اراده عملی این کارکرد، کارکرد¬های عادی و تخدیری زبان را نیز بهم می¬ریزد، پس لازم می¬آید که عینیت¬های این عادات زبانی در اطراف نیز به چالش کشیده شوند ( مخدوش شدن ابژه) و این یعنی زبان در این حالت با شیوه برخورد با تبدیلات و کلیشه¬های عینی اطراف ما همه این تبدیلات را از سیاست تا زندگی تاریخی و عوامانه و تخدیری و…. زیر سؤال می¬کشد! در اصطلاح روابط اطراف ما شکل و جنبه غیرعادی و پیچیده دارد، صورت ساده زبان که نمی¬تواند این روابط غیرعادی و پیچیدگی و… را به رخ بکشد، طبیعتا ً برخورد پیش می¬آید!کارکرد تریبونی و صدا و سیمایی شعر: شعر امروز بواسطه حضور عوامل سنتی (عرفی) و تاریخی ِ دیرپا، سخت و جامد، با چند پهلوگری مواجهه است. یعنی چند پهلویی، چندرویی و نفاق در شعر! این از زبان ملؤن آن نشأت می¬گیرد، از زندگی ملؤن اطراف ما و…. شعر در هر حالت باید شعر باشد! نه چیز دیگر! اما در جامعه¬ای که مردم آن از شاعر و هنرمند گرفته تا مردم عادی هنوز از ارائه خود و عرضه خود و یا دیدن و پرسیدن خود در چهارچوب زبان و فرهنگ خود و در اینجا ادبیات و شعر عاجزاند، یعنی یک رسانه همه گیر و هم گرا برای گفتن؛ شنیدن و دیدن خود و یا دیگری به شکل واقعی وجود ندارد، شعر ( و یا همه انواع ادبی و هنری) تبدیل به رسانه می¬شود، رسانه¬ای که با هر اموری سر و کار دارد الا شعریت و هنریت!در بین اغلب کسانی که به شکل جدی و یا غیرجدی در زمینه شعر، ادبیات و هنر کار می¬کنند، چون به شکل آگاهانه در محیط شعری، ادبی و هنری عمل نمی¬کنند، خواسته یا ناخواسته دچار این تریبونیزه و صدا و سیمایی شدن و عمل کردن، می¬شوند؟! در مقابل هم عده¬ای کثیرتر از کثیر از مردم، که به هر صورت( کمی یا کیفی، حرفه¬ای یا آماتور، تخصصی یا تفننی و…) مخاطب آثار ادبی، هنری و…. و دراینجا شعر هستند، در این آثار بیشتر به دنبال من¬های خود می¬گردند، آثار به اصطلاح تجاری و بازاری و…. نظیر آثار مریم حیدرزاده در شعر، نسرین ثامنی، فهیمه رحیمی و… نیز در ادبیات داستانی و رمان به اصطلاح، چرا؟ چون صورت نوعی انسان و هم روابط او در جامعه ما به دلیل رخوت زبان و فرو رفتن آن در لاک کارکردهای عادی و یا سقوط به اعماق فروتر از عادی آن غیر مولد و غیرفعال شده¬است(این صورت نوعی انسان پیش از این در عصر شعر کلاسیک حتی تا دوره مشروطیت اصلا ً وجود نداشت یعنی شعر کلاسیک هیچ تصوری از صورت نوعی انسان نداشته و ندارد ….!) ، پس هر فرد انسانی در جامعه ما و در اطراف خود، از وجود یک من انسانی سالم و طبیعی که بتواند واقعا ً و حقیقتا ًعاشق بشود، گریه بکند ، غصه بخورد و… تهی است! در آثار ادبی و هنری و در آثاری از نوع اشاره شده، مخاطبین و مردم عادی، بیشتر به دنبال خود، حسرت¬های خود، احساسات عام خود و… هستند که بواسطه آن آثار به راحتی و بی¬زحمت فکر و اندیشه، و حتی فکر کردن به فضاهای دیگر(ایدولوژیک، دینی، آسمانی، ماورائی و…) و حتی بدون دخالت و چون چرای کسی، دمی، لحظه¬ای و ساعتی نئشه و کیفور می¬شوند!؟ و بعد از گسست این ارتباط یک طرفه معنایی، باز همان آش و همان کاسه است، یعنی همان من نیم من مطرح نشده غیر واقعی!اندیشه و زبان شعر: زبان شعر باید از درون به اندیشه آغشته شود نه در سطح و در همنشینی و یا جانشینی کلمات(درس اول زبان شناسی سوسور)، وقتی حضور حرکت افقی (طولی) در بطن زبان، ملموس شد، اندیشه در ستون فقرات زبان اتفاق می¬افتد، درست در جایی که حافظه¬ی اندیشه جمعی ما به سمت یادآوری و احیای حافظه خود زبان شروع به حرکت و پرتاب شدن به آینده زبان می¬کند.(رویکرد ناخودآگاه جمعی یونگ). اندیشه شعری در این حالت چیزی فراتر از کلمات، جملات، معناها و اطراف و اکناف ما است، چرا؟ چون به فرض اینکه حتی در سطح عادی و عمومی زبان صرف لذت¬جویی هدف باشد، سلسله اعصاب آدمی ( به عنوان مخاطب) به کار گرفته می¬شود، همه وجود او به شکلی سیال به چالش ¬کشیده می¬شود؛ اشاره شد وقتی تمرکز ذهنی فرد با اطلاعات جدید، پیش¬بینی نشده و غیر قابل حدس به هم بریزد، اولین تأثیرات آن در سلسله اعصاب آدمی رخ می¬دهد، اینجا است که رد و تأییدهای اولیه رخ می¬دهد. شعر کارخانه تولید اندیشه و یا اندیشه سازی نیست، ارائه و تقدیم اندیشه و یا برنامه¬کاری اندیشه هم به شعر ربطی ندارد؛ شعر اندیشه را در غیبت معناهای چاپی، کلیشه¬ای و تکراری یک بار مصرف و…. بازیافت می¬کند. در اولین گام، معناهای موجودی که در اطراف ما انباشته شده¬اند، بازیافت می¬شوند، در اینجا هم معناهای بازیافت شده، دیگر معنا نیستند، بلکه ضدمعنا هستند.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۵:۰۴ ق.ظ

۲ نظر

نظر -49 - 0 از 2اولین« قبل بعد  » آخرین 
  1. +1

    چندین بار مطلب فوق را خواندم. تامل برانگیزبود و مرانیز در توجه به زبان و لایه های آن به چالش کشید. وهمچنین تا حدودی رهنمون شد به نظریه ی “هنر برای هنر” . اما با توجه به سخن ماکسیم گورگی که می گوید” نویسنده پرچم دار یک ملت است” ،کسی که بخواهد فقط از “من “هایی که ذکر شد؛ سخن بگوید، همیشه پشت در سانسور خواهد ماند و علاو بر آن، شاعر یا نویسنده با این سوال از طرف منتقدان مواجه می شود که رسالت ادبی شما چیست؟ چه گره ای از مسائل و مشکلات روز جامعه را مطرح کرده اید؟ چه گامی در راه فرهنگ کشوربرداشته اید؟
    بنابراین باید پذیرفت که هنر نیز سهم بسزایی در تاریخ یک ملت دارد و کسی منکر آن نیست. پس اگر گاهی رسانه ای میشود؛ می خواهد به رسالت خود عمل می کند.اگر هنر هم بتواند به رسالت جمعی وملی خود وهم به به رسالت فردی خود که بازاری و تجاری نباشد، هنرتر می شود. سپتس از مطالب خوب و پربارتان.

  2. 0

    با عرض پوزش از غلط تایپی سطر آخر که سپاس بود.وهمچمنین
    تصحیح جمله( …که بازاری و تجاری نباشد؛برسد، هنر تر می شود)

نظر -49 - 0 از 2اولین« قبل بعد  » آخرین 

دیدگاه


5 + = هفت