فرهنگی که از برهنگی به بی حیایی رسیده

فرهنگی که از برهنگی به بی حیایی رسیده

حامد عطائی
گروه فرهنگی :این روایت حاج آقا قرائتی را چندین و چندبار در چندین و چندجا از جمله برنامه درسهایی از قرآن شبکه اول سیما شنیده ایم که نقل کرده اند قدیمها در کوچه ای دولت تصمیم می گیرد برای روشنایی اهالی روی تیرچراغ برق، لامپ نصب کند. بچه های کوچه می زنند لامپ را می شکنند. دولت دومی را هم نصب می کند و به همین سرنوشت دچار می شود.این رویه ادامه می باید تا لامپ یازدهم.اما لامپ دوازدهم نصب نمی شود تا مردم با چشیدن طعم تاریکی قدر روشنایی را بدانند.حاج آقا با این روایت خواسته به موضوع مهدویت اشاره کند و اینکه خدا چگونه دوازدهمین وصی پیامبر عظیم الشان اسلام(ص) را به غیبت برد تا امت اسلام قدر نور هدایت و وجود نازنین ائمه را بدانند. درست مثل روزگار ما که آنچنان در جهل و بیچارگی و سرگشتگی غرقه ایم که همواره حسرت ظهور آقا(عج) را داریم و احساس می کنیم دوره ای که در آن نفس می کشیم عصرظهور است و لنگه اش در هیچ روزگاری چونین نبوده.حکایت توسعه در شهر اورمیه نیز از چنین تمی برخوردار است. وقتی شهر به سمت مدرن شدن می رود و میخواهد دست و بالش را از باتلاق محرومیت و منجلاب عقب افتادگی برهاند، همین گروهی! که همیشه خدا هم هستند و هرگز از اقلیت بودن خارج نشده اند و هیچ برنامه فرهنگی و اصلاحی رویشان تاثیر نداشته، شده اند چوب لای چرخ توسعه. می پرسید کدام گروه؟راستش تفکیک اقلیت نابخرد از اکثریتی که خود را در جمع اهل فرهنگ و فضیلت و روشنفکری می دانند و در خفا آن کار دیگر را می کنند، دشوار است. دشوار از این حیث که نمی شود هیچ کس را قانع کرد که در باطنش یک «من» وحشی، اوباش، خرابکار، هولیگان، سادیست، وندالیست و مالیخولیایی دارد. اینکه اگر ولش کنند به امان خدا هیچ رحم و انصافی در وجودش نیست. وقتی خون جلوی چشمش را گرفت هم یوزپلنگ در حال انقراض را می کشد، هم پلاستیک و زباله در طبیعت رها می کند، هم شاخه های درختان جنگل را برای پختن جوجه کباب می شکند و هم دوست دارد در خانه اش قناری و ماهی قرمز داشته باشد. درست مثل همین همشهریانی که باز ناچاریم بگوییم اقلیتند و همه مردم نیستند. اینهایی که یک زمانی می گفتند چرا باید آب شیرین رودخانه ها بریزد در دریاچه شور و «درست» همین جماعت، بی هیچ کم و کاست چندسال بعدش دارند فغان سرمی دهند که چرا زدید دریاچه مان را خشک کردید بیاورید پرش کنید!ما همچنین فرهنگی داریم. امتحانش هم مجانی است. اگر یک روز به یک نتیجه سطحی غیرعلمی و مقطعی رسیدیم که باید سدها را بازکنیم که بیاید دریاچه را پرکند همین ملت چه ضجه ها که برای ماهی های تلف شده پشت سدها سرنمی کشند و کمپین حمایت راه نمی اندازند.ما آدمیم. ایرانی هستیم. اورمیه ای هم. ما تا له شدن زیر چرخ ماشین احمدی نژاد می رویم و یک هفته بعد طرفدار روحانی می شویم.البته رفتار ملت بی گمان بازتابی است از عملکرد خواص و دولتمردان و چه خیال باطلی است اینکه گروهی – بازهم اقلیت- تصور می کنند ملت نمی فهمند آنچه را که اینها می فهمند و مگر ما نمی گوییم ملت و دولت دو جزء یک پیکرند و جدا از هم نیستند؟ مملکت هم که مملکت اسلام است. پس حجت تمام است. قدری ریزتر اگر به موضوع خیره شویم متوجه می شویم که در بین این تخریب کنندگان محیط زیست، این آلوده کنندگان شهر، این سازندگان طبقات اضافی بدون مجوز، این پارک دوبله کنندگان و این عربده کشندگان در ورزشگاهها مسئول و مدیر هم پیدا می شود از نوع درجه یک اش.چه خوب گفت حاج رضایی کارشناس فوتبال در برنامه هفته گذشته »ستاره شو« شبکه اول سیما که در جایگاههای وی آی پی ورزشگاهها فحش های وی آی پی هم شنیده می شود!دقت کردید؟ جایگاه وی آی پی. همان جایی که وکیل و وزیر و فرماندار و پیشکسوت و بازیگر و خواننده و غیره می نشینند. پس هیچ تضمینی نیست کسیکه خاص است لزوما رفتارش هم خاص باشد و متفاوت. من و تو سروته یک کرباسیم. با روحیات، اعتقادات، عقده ها و بیماری های اجتماعی و لاعلاج مشترک. اصلا درد مشترک که می گویند همین است.مردادماه امسال شهردار اورمیه بعد از اینکه سعی کرد زیر شلاق سوالهای هفتاد و اندی خبرنگار و خبرننگار و خبرنگر با لبخند دیپلماتیکش مثلا نشان دهد که حوصله همه شان را دارد و از سوالهای غالبا تکراری و بی سروته بسیاری به تنگ نیامده، ناگهان روبروی یک سوال نتوانست ژست دیپلماتیکش را حفظ کند و برافروخت که: » شما بگو با شهروندی که گارد حائل وسط خیابان را می کند تا فلکه را برخلاف جهتش دور بزند، من چه کنم؟«اشاره مستقیم نکرد اما کسانیکه فهمیدند منظور نظر حضرت پور کدام نقطه شهر است می دانند که بواقع عجایب و غرایبی در این نقطه مورد اشاره در حال روی دادن است.انتهای خیابان سعدی ۲ به میدانی منتهی می شود که اخیرا اسمش را گذاشته اند «شهید طریقت» به خاطر آنکه یک سویش به خیابان طریقت منتهی است و یک طرفش از طریق زمینهای سیمان ۳۲ و مبین و … می رود به پل قویون و کوی کهرم. اسامی درشتی است با ساکنانی به ظاهر درشت تر. هم متول و هم صاحب منصب. وجب به وجب قواره های این زمینها دست دولتیون و مسئولین و مقامات لشگری و کشوری است. تعاونی سیمان، فرهنگیان، نیروی هوایی، راه و ترابری، آبیاری، خاک شناسی،… آن طرف تر صاحبان ملک و املاکی با قیمت متری خدا تومان تا برسد به پل قویون که تاج سر ملک و املاک این شهر است و مگر جایی در این نقطه از شهر هست که قیمتش از اینجا بالاتر باشد.طبیعی هم هست ساکنین این مناطق هم ماشین دارند و هم گواهینامه. لابد امتحان رانندگی را هم بدون پارتی و سفارش قبول شده اند. می دانند که وقتی به فلکه رسیدی باید سرعتت را کم کنی، راهنما بزنی، مسیرت را تعیین کنی و الی آخر.شگفتی اینجاست که این اهالی اینها را نمی دانند. اگر می دانستند که شهردار فغان سرنمی داد. یعنی کار از مانع و سنگ و پلاستیک و سرعت گیر گذشته. حتی میله های گارد وسط خیابان را هم که قاعدتا نیازی به آن نبود از دست »توحش«عده ای در امان نیستند. میله هایی که باپیچ های بلند به زمین پرچ شده اند شبانه با کلنگ و پتک له و لورده می شوند و از اسفالت سفت خیابان کنده می شوند تا آن آزرا، سوناتا، سانتافه، اسپورتیج، لندکروز و یا پرشیا سوار بدون اینکه فلکه را دور بزند، راهش را کج کند به سمت سعدی ۲٫ یعنی بدبختی تا این حد! یعنی اینچنین ملتی هستیم ما. چه کسی حاضر است ظلمی که بر اینها می رود را تحمل کند؟ مقام مسئولی که در این یک مورد درگیر ماجراست و نمی داند چه ترفندی باید سوار کند چگونه دست به دامن خبرنگاران می شود تا علاجی برای این پدیده بیایند!شهر ما و فرهنگ ما عجیب دچار گرفتاری های لاعلاج است. نمی توان در یک به یک چاله چوله ها و گاردها و سرعت گیر ها و جدول ها و درختهای وسط بولوارها که الی ماشاءالله هفته ای نیست که نیسانی و پیکانی و پژویی و شاسی بلندی نیاید وسطش و درختی را قطع کند، نشست و مطلب نوشت و سراغ مقصر ماجرا گشت. نمی شود که ایستاد کنار آن خودروی سمندی که در وسط ترافیک با سرعت ۳۰ چپ کرده و سوال کرد که چگونه همچین چیزی ممکن است؟ نمی شود که مدام راهنمایی و رانندگی و شهرداری و شورای ترافیک و چه و چه و چه را متهم کرد که چرا سرعت گیر در این خراب شده ایجاد می کنید؟ مگر همین خیابانهای سرعت گیردار روزانه دهها نفر را راهی بیمارستان و آرامستان نمی کنند؟مرحوم آل احمد کتابی نوشته بود راجع به «فرهنگ برهنگی» که غلامعلی حداد عادل در تکمیلش نوشت « فرهنگ برهنگی یا برهنگی فرهنگی». کاری به محتوا و مضمون و تفاوت های دو اثر نداریم ولی عجب اسم بامسمایی انتخاب کرده آنکه گفته «برهنگی فرهنگی» . عریان و واضح باید گفت این عبارت شایسته هیچ ملتی در این کره خاکی نیست جز ما ایرانیها. داعیه دار اولین تمدن انسانی عالم و منشور حقوق بشر و نظام تامین اجتماعی و کلا قدمتی برابر با ۳۹۰۰ سال پیش از میلاد مسیح که اینهمه در شبکه های مجازی و رسانه ها رویش تفاخر می شود و شِیر می شود، خیابانهایی دارد که برای نشان دادن مسیر رفت و برگشت باید میله فولادی کشید، باید زیر تابلوی چراغ راهنمایی نوشت «بالای سرتان چراغ است» و جلوی بیمارستان تابلو چسباند که:« هیس! اینجا مریض خوابیده».فرهنگی که سال به سال و پله به پله که به مدنیت ظاهری سیر می کند در برهنگی و بی آبرویی فروتر می رود. گذشت آن سالی که برهنگی فرهنگی فضیح حساب می شد. کار از این حرفها گذشته. فرهنگ ما این روزها در مسیر «بی حیایی» است. کاری اش هم نمی شود کرد. یعنی اصلاح بشو نیست.

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۷:۲۵ ق.ظ

دیدگاه


شش × = 12