فراموشی فرهنگی ما

فراموشی فرهنگی ما

علی رزم آرای
گروه فرهنگی: قصدم از به قلم سپردن این نوشتار و طرح موضوعی نه چندان جدید اما مهم و همیشگی، قیاس و یا زایل کردن اجر دیگران در پاس داشت بسیار زیبا و محکم ارزش‌های دیگران و نمود دادن جای جای حضور و اثرگذاری این ارزش¬ها در جامعه خود، نیست! چه بسا بسیار مواردی که در ابعاد مختلف جغرافیایی، شهری، منطقه¬ای، ملی و بین‌المللی تعلق مشخص به جای دیگری داشتند، اما کشف بازخوانی و ارائه و احیاء و باز نمود این موارد به دست دیگران انجام شده است. علت این امر مهم حضور مستقیم و یا غیرمستقیم موارد مذکر از شخص تا حادثه در جای خارج از محل تعلق خود بوده است و بس!
زمانی داد فراوان زدیم که لفظ مینیاتور صحیح نبوده که اصل این واژه ایتالیایی نگارگری ایرانی و یا نقاشی ایرانی است اما امروز همه این نوع از نقاشی تاریخی را مینیاتور می¬شناسد و از اطلاق نام مینیاتور به آن تعجب هم نمی¬کنند و موارد دیگر…مورد مشخص¬تر پنجره اروسی و رنگی است که در معماری مکتب آذربایجان معرف شاخص این نوع پنجره است و اول بار محل ظهور آن در منطقه آذربایجان بوده، ولی امروز به نام اصفهان و یا شیراز نام گذاری می¬شود. پنجره ارسی، ساز و کاری تمام و تام منوط به مناطق سردسیری و کوهستانی دارد و عامل تعادل دما و تبادل آن در فصول سرد و گرم سال است، از سرمای زمستان به گرما، و از گرمای تابستان به خنک مطبوع هوا. همچنین است تار ایرانی و آذربایجانی که در عرصه بین¬الملل به یغما رفت درست مثل چوگان و اسطوره آتش و…
اما همین امر در خصوص اشخاص نیز صادق است. نمونه¬هایی نظیر بهروز حشمت مجسمه¬ساز ارموی و یا جبار باغچه¬بان که اصلیت تفلیسی داشته (از ترکان مقیم تفلیس)، اما بعد از مهاجرت خانواده¬اش در شهر ارومیه قد کشیده و رشد و نمو یافته و حتی به ظن قوی ابا او از ارومیه بوده¬اند، ولی امروز او را قریب به اتفاق از اهالی تبریز می¬دانند.
من نویسنده این نوشتار همه منطقه آذربایجان و همچنین ایران را موطن اول و آخر خود می¬دانم، اما مسئله جریان سازی فرهنگی و شناختن مواریث فرهنگی و آثار آنان که موید وجود شریان¬های مختلف فرهنگی، علمی فرهنگی، ادبی و…می¬شده و می¬شود، از اهم موضوعات مربوط به آسیب ¬شناسی روابط فرهنگی و رفتاری جمعی و فکری مربوط به آن می¬دانم. یک ملت را، احساس ملی بودن، احساس شخصیت جمعی فرهنگی داشتن، عینیت و نمود این ملی بودن و جمعی بودن، ملت می¬کند. در پس این تعبیر، زمان و تاریخی خفته است که خود ادله این نمود و عینت است. قدمت، تمدن و حضور در زمان معاصر! در مورد منطقه آذربایجان غربی، آنچه من نویسنده را به واکاوی در این مورد سوق می¬دهد، فرهنگی نبودن من و مای جمعی مردم شهر، کلان¬شهر، مرکز استان و دهمین شهر بزرگ کشور یعنی ارومیه است. این شهر واقعاً کلان، مجهول و نامشکوف و غرق است در مواریث پیدا و نهان معاصر و گذشته خود! برای نمونه و در طی ۳۴ سال گذشته بعد از انقلاب، چند تن از بزرگ‌ترین و مؤثرترین نفرات در جنگ تحمیلی از استان ما یعنی استان آذربایجان غربی، شهر ارومیه و شهر میاندوآب برخاسته¬اند. اما این نفرات آنقدر که در خارج از استان و شهر ارومیه دارای جایگاه، ارج و غرب هستند که آدمی خجالت می¬کشد از ارومی بودنش و تعلقش به استان آذربایجان غربی!
سردار مفقود جبهه¬ها شهید پاکروان مهدی باکری و حمید جلیل‌القدرش حمید باکری به همه ایران تعلق دارند و آذربایجان غربی فقط مهد مادری این دو کس است و بس! اما در مهد مادری چه خبر بوده و هست که این دو شهید آزاد از تن و جسم، علل الخصوص آقا مهدی چنان از آن دل کنده و رنجیده حتی شنیدن نام و بازگشت به شهر ارومیه و مهد مادریش او را آزرده می¬کرده!
به این فراز از نامه آقا مهدی به همسرش توجه کنید:
قول بده که دیگر به ارومیه برنگردیم!
عجب! برنگردیم! چرا؟ من نمی¬دانم چرا؟ اما همین قدر می¬دانم که در ایام تعطیل عید نوروزی که سپری شد، در سفرم به تبریز و اقامت یک هفته¬ای در آن، به هر جای این شهر که برای گشت و گذار رفتم اثری از آثار آقا مهدی و برادر جلیل‌القدرش می¬دیدم که گویا تبریزیان به این آثار بیشتر از ما افتخار می¬کردند و حرمت! یکی از بهترین خیابان¬های شهر تبریز که از قضا اعیان¬نشین نیز هست و از سویی به یکی از بزرگ‌ترین پارک¬های آبی و تفریحی تاریخی کشور یعنی ائل گلی ختم می¬شود به نام این شهید بزرگوار بوده و هست! سری به خانه بهنام یا همان دانشکده معماری تبریز زدم.
این دانشکده متشکل است از چند بنا، خانه و عمارت در کوی مقصدیه، پشت شهرداری تبریز؛ که همگی این بناها، خانه¬ها و عمارات از نمونه¬های سالم و باقی مانده معماری سنتی ایران در مکتب آذربایجان است. در یکی از ساختمان¬های این دانشکده که بخشی از خانه قدکی¬ها بود، اتاق¬های درس و کلاس¬ها با نام بزرگی و یا شهیدی که در این دانشکده تحصیل کرده، مشخص کرده بودند. برای مثال کلاس درس شهید مهدی باکری کلاس درس شهید عباس بابایی و… می¬-بینید ارج و قرب تا به کجا، فخر می¬فروشند به گردشگران و مسافران که ما این هستیم و این هم مفاخر و مواریث ما!به عمارت شهرداری تبریز رفتم. خود عمارت همچون عمارت شهرداری ارومیه از بقایایی دوران چماقداری رضاخانی و پهلوی دوم است با معماری مشخص آلمانی! این هر دو عمارت دست ساخت آلمان¬ها بوده با نشانه¬های به اصطلاح ژرمنی و آریایی مثلا ً! پلان هر دو بنا عقاب است! عقاب تبریز بال گسترده و عقاب ارومیه بال بسته و نشسته! در این عمارت موزه¬ها آراسته بودند از اشیاء تاریخی و منحصر به فرد فرش، تابلو فرش، دوربین عکاسی و فیلم>برداری نسخ خطی، آثار و یادبودها از ادوار مختلف و معاصر، ورزشی، سیاسی، فرهنگی و… نقشه¬های قدیمی و جدید ِ شهر قدیم و جدید تبریز، اسناد و مدارک مختلف اجتماعی و فرهنگی از صد سال پیش تاکنون، آتش¬نشانی قدیم، پلیس قدیم، اشخاص، بزرگان، علما، ادبا شهدا و…
در این میان در اتاقی که مختص شهدا و جنگ تحملی بود، باز هم تصویر و تمثال آقامهدی و برادر جلیل¬القدرش بالای همه تصاویر بود و پایین¬دست¬تر شهدای که با مسئولیت¬های مختلف از جانشین لشگر عاشورا تا فرماندهان گردان و محورهای عملیاتی و … که با آقا مهدی کار کرده بودند، قابل رویت بود.
آن بالا فقط آقا مهدی و حمید آقا و دیگران به شکل مثل دور تا دور پایین دست این دو تصویر: شهید محمود اورنگی، شهید حسن قصاب، شهید مصطفی پیش‌قدم مارالانی و دیگران! حرف اینجا است که ما با این دو بزرگوار و علل الخصوص با افسانه ۸ سال دفاع مقدس شهید جاویدالاثر آقا مهدی باکری چه کرده¬ایم. شهر تبریز به حق پاس داشته است) این بزرگ مرد را! حال محل تحصیلات دانشگاهی آقا مهدی تبریز بوده و یا ستاد لشگر عاشورا دراین شهر بوده! اما آقا مهدی اهل استان آذربایجان غربی بوده و زاده میاندوآب، بزرگ شده ارومیه و از هم جالب¬تر شهردار ارومیه! وا… آقا مهدی باکری مفقود نیست، ما و شهر ارومیه مفقود هستیم! وا… حمید آقا باکری هست و ما نیست شده¬ایم! والسلام!

نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۳۱ فروردین ۱۳۹۳ ساعت ۴:۰۸ ق.ظ

دیدگاه


2 × یک =