- آراز آذربایجان – روزنامه خبری آذربایجان غربی - http://www.araznews.ir -
فرازهایی از وصیتنامه دکتر شریعتی؛ فرزند تاریخ
Posted By admin On خرداد ۲۸, ۱۳۹۳ @ ۳:۵۰ ق.ظ In پرونده | No Comments
امروز دوشنبه، سیزدهم بهمن ماه، پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهرههای بیهودهتر شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه، جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضرشوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست (نشانهای از تحمیل مدرنیسم قرن بیستم، بر گروهی که به قرن بوق تعلق دارند) گر چه هنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور، عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم. وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است، چه خواهد بود؟
… اگر ملاک را لذت جستن تعیین کنیم مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه، یک شعر هیجان آور، لذت زیباییهای احساس و فهم و مگر ارزش برخی کلمهها از لذت موجودی حساب جاری یا لذت فلان قباله محضری کمتر است؟ چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در عمر لذت میبرند و چه گاو انسانهایی که فقط از آخورآباد و زیر سایه درخت چاق میشوند. من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه میخواندم و هنر. تنها این دو است که دنیا برای من دارد.
خوراکم فلسفه و شرابم هنر و دیگر بس! اما من از آغاز متاهل بودم. ناچار باید برای خانوادهام کار میکردم و برای زندگی آنها زندگی میکردم. ناچار جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان، که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و تشنه و محتاج و بی کسم، کوزه آبی آورده باشم.
… فرزندم! تو میتوانی” هر گونه بودن” را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد وگرنه دیگر از آزادی و انتخاب، سخن گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خدا است و انسان و دیگر هیچ کس، هیچ چیز، انسان بودن یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان) و میآفریند (خود را و جهان را) و تعصب میورزد و میپرستد و انتظار میکشد و همیشه جویای مطلق است. جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه میزند. اگر این صفات را جزء ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که میبینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری همه دارد پایمال میشود انسان در زیر بار سنگین موفقیتهایش دارد مسخ میشود، علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو هر چه میخواهی باشی باش، اما… آدم باش.اگر پیاده هم شده است سفر کن. در ماندن میپوسی. هجرت کلمه بزرگی در تاریخ ” شدن” انسانها و تمدنها است. اروپا را ببین. اما وقتی که ایران را دیده باشی، و گرنه کور رفتهای، کربازگشته ای، افریقا مصراع دوم بیتی است که، مصراع اول اروپا است … واقعیت، خوبی و زیبایی، در این دنیا جز این سه هیچ چیز دیگر به جستجو نمیارزد، نخستین با اندیشیدن، علم. دومین با اخلاق، مذهب؛ و سومین با هنر، عشق میتواند تو را از این هر سه محروم کند؛ و نیز میتواند تو را از زندان تنگ زیستن، به این هر سه دنیای بزرگ پنجرهای بگشاید و شاید هم… دری و من نخستینش را تجربه کردهام و این است که آن را دوست داشتن نام کردهام. که هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی میبخشد و هم، همچون اخلاق روح را به خوب بودن میکشاند و خوب شدن و هم، زیبایی و زیباییها (که کشف میکند، که میآفریند، چقدر در همین دنیا بهشتها و بهشتیها) نهفته است.
اما نگاهها و دلها همه دوزخی است، همه برزخی است و نمیبیند و نمیشناسد، کورند، کرند، چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمیشوند. همه جیغ و داد و غرغر و نق و نق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.
… اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنها به نیروی اعجازگری است که از اعماق روح شما سر زند، جوش کند و ارادهای شود مسلح به آگاهیای مسلط بر همه چیز و نقاد هرچه پیش میآورند و دور افکننده هر لقمهای که میسازند. چه سخت و چه شکوهمند است که آدمی خود طباخ غذاهای خویش باشد. مردم همه نشخوار کنندگانند و همه خورندگان آنچه برایشان پختهاند.
دعوای امروز بر سر این است که لقمه کدام طباخی را بخورند. هیچ کس به فکر لقمه ساختن نیست. آنچه میخورند غذاهایی است که دیگران هضم کردهاند و چه مهوع!… و اما تو همسرم. چه سفارشی میتوانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچ کسی را در زندگی کردن از دست ندادهای. نه در زندگی، در زندگی کردن، به خصوص بدان ” گونه” که مرا میشناسی و بدان صفات که مرا میخوانی.
نبودن من خلائی در میان داشتنهای تو پدید نمیآورد، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کردهای، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی، نشانه روح پر از صداقت و پاکی و انسانیت توست.به هر حال، اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصائل شخصیت انسانی من اشتباه کرده باشی، در این اصل هر دو هم عقدهایم که: اگر من هم انسان خوبی بودهام همسر خوبی نبودهام؛ و من به هر حال، آنقدر خوب هستم که بدیهای خویش را اعتراف کنم، و آنقدر قدرت دارم که ضعفهایم را کتمان نکنم و در شایستگیام همین بس که خداوند با دادن تو، آنچه را به من نداده است؛ جبران کرده است و این است که اکنون، در حالی که همچون یک محتضر وصیت میکنم احساس محتضر را ندارم که با بودن تو میدانم که نبودن من، هیچ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمیآورد.در پایان این حرفها برخلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت.
هیچ وقت ستم نکردم. هیچ وقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است.
خدا را سپاس میگزارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین ” شغل” در زندگی، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم میدانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم این هر دو، و عزیزترین و گرانترین ثروتی که میتوان به دست آورد، محبوب بودن و محبتی زاده ایمان، … و حماسهام اینکه، کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان” من” و “مردم” در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمیشناخت و فخرم اینکه، در برابر هر مقتدرتر از خودم، متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیفتر از خودم، متواضعترین.
و آخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمیتوانسته اند به سادگی، مقامات حساس و موفقیتهای سنگین به دست آورند، اما آنچه را در این معامله از دست میدهند، بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که به دست میآورند…. و دیگر اینکه نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن ” متن مردم” است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد بردهایم و این بیگانگی قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده همه تلاشهای ماست؛ و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی میکوبیدند اینکه:
دین چو منی گزاف و آسان نبود
روشن تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودی است که، پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی، به معنای علمی کلمه و آزادی انسانی، به معنای غیر بورژوازی اصطلاح، در زندگی آدمی آغاز میشود
Article printed from آراز آذربایجان – روزنامه خبری آذربایجان غربی: http://www.araznews.ir
URL to article: http://www.araznews.ir/%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%b2%d9%87%d8%a7%d9%8a%d9%8a-%d8%a7%d8%b2-%d9%88%d8%b5%d9%8a%d8%aa%e2%80%8c%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%d8%b1%d9%8a%d8%b9%d8%aa%d9%8a%d8%9b-%d9%81%d8%b1/
Click here to print.
Copyright © 2013 آراز آذربایجان - روزنامه خبری آذربایجان غربی. All rights reserved.