شکل‌گیری دوره سوم اسلام با صلح امام حسن

شکل‌گیری دوره سوم اسلام با صلح امام حسن

گروه تاریخی:بعد ازصلح امام حسن مجتبی‌ (علیه‌الصلاةوالسلام)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلوده‌یی که به نام خلافت -و در معنا سلطنت- به وجود آمده بود، نشود. این، هنر امام حسن مجتبی‌ (علیه‌السلام) بود.
امام حسن مجتبی‌ کاری کرد که جریان اصیل اسلام در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت -زیرا ممکن نبود- لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. برخی از دلایل پذیرش صلح از سوی امام حسن (علیه‌السلام) بر اساس بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به شرح زیر است.
در صدر اسلام بزرگترین و مهمترین ضربه‌ای که بر اسلام وارد شد، این بود که حکومت اسلامی از امامت به سلطنت تبدیل شد. حکومت امام حسن و حکومت علی بن ‌ابی طالب علیهم‌السّلام به سلطنت شام تبدیل شد! البته امام حسن مجتبی علیه آلاف التّحیة والثناء آن روز به خاطر یک مصلحت بزرگتر – که حفظ اصل اسلام بود – مجبور شد این تحمیل را به جان بپذیرد. حکومت را از امام حسن گرفتند. وقتی حکومت از مرکز دینىِ خودش خارج شد و در اختیار دنیاطلبان و دنیاداران گذاشته شد، بدیهی است که بعد هم حادثه کربلا پیش می‌آید. آن وقت حادثه کربلا حادثه‌ای نیست که بشود جلوش را گرفت؛ اجتناب ناپذیر میشود. بیست سال بعد از آن که حکومت اسلامی از دست محور اصلی آن -که امامت است- گرفته شد، امام حسینِ فرزند پیامبر در کربلا با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیده شد. اساس حمله و نقشه دشمن این است که حکومت را از محور اصلی -محور امامت، محور دین- خارج کند. بعد خاطرش جمع است که همه کار خواهد کرد! بنده در قضایای تاریخ اسلام این مطلب را مکررا گفته‌ام که، چیزی که امام حسن مجتبی علیه‌السلام را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند. چیزی که فتنه‌ی خوارج را به‌وجود آورد و امیرالمومنین علیه‌السلام را آن‌طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آن‌گونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود والا همه‌ی مردم که بی‌دین نبودند. تحلیل سیاسی نداشتند. یک شایعه دشمن می‌انداخت؛ فورا این شایعه همه جا پخش می‌شد و همه آن را قبول می‌کردند! * کشته شدن امام در آن زمان، شهادت محسوب نمی‌شد
صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گزیری از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم »شیخ راضی آل یاسین« (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه)، در این کتاب »صلح الحسن« -که من آن را ترجمه کردم و چاپ شده است- ثابت می‌کند که اصلا جا برای شهادت نبود. هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدن با شرایطی، شهادت است. آن شرایط، در آن‌جا نبود و اگر امام حسن (علیه‌السلام)، در آن روز کشته می‌شدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحت‌آمیزی انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.
* شکل‌گیری دوره سوم اسلام با صلح امام حسن (علیه‌السلام)
بعد از صلح امام حسن مجتبی‌ (علیه‌الصلاةوالسلام)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلوده‌یی که به نام خلافت -و در معنا سلطنت- به وجود آمده بود، نشود. این، هنر امام حسن مجتبی‌ (علیه‌السلام) بود. امام حسن مجتبی‌ کاری کرد که جریان اصیل اسلام -که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمؤمنین و زمان خود او رسیده بود- در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت -زیرا ممکن نبود- لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. این، دوره‌ی سوم اسلام است.
*اگر صلح انجام نمی‌شد، نوبت به جریان عاشورا نمی‌رسید
اگر امام مجتبی‌ این صلح را انجام نمی‌داد، آن اسلام ارزشی نهضتی باقی نمی‌ماند و از بین می‌رفت؛ چون معاویه بالاخره غلبه پیدا می‌کرد.
وضعیت، وضعیتی نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبی‌ (علیه‌السلام) غلبه پیدا کند. همه‌ی عوامل، در جهت عکس غلبه‌ی امام مجتبی‌ (علیه‌السلام) بود. معاویه غلبه پیدا می‌کرد؛ چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود. چهره‌ی او در اسلام، چهره‌یی نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن(ع) صلح نمی‌کرد، تمام ارکان خاندان پیامبر(ص) را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمی‌گذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همه چیز بکلی از بین می‌رفت و ذکر اسلام برمی‌افتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمی‌رسید.
*تفاوتهای صلح امام حسن (علیه‌السلام) با قیام امام حسین (علیه‌السلام):
یک حرف این است طبق بیان شهید مطهرى، که امام حسین که به شهادت رسید یک معترض، یک آمرِ به معروف و ناهىِ از منکرى بود که در مقابل یک حاکم جائرى قیام کرد؛ چون او داشت ظلم مى‌کرد، داشت فسق مى‌کرد، از وجود او شَر، مى‌تراوید و امام حسین به‌عنوان یک معترض، یک مؤمن تکلیف شرعى خودش را احساس کرد که باید به او اعتراض کند، این اعتراض واجب بود و نقطه‌ى اوج زیبائى و شکوه این کار هم این بود که این اعتراض را ادامه بدهد تا مظلومانه کشته بشود.
شهید فى‌سبیل‌اللَّه با کشته شدن خودش حقانیت حرف خودش را ثابت کرد همچنانى که کرد.
امام حسن اصلاً اینجور وضعى نداشت، امام حسن علیه‌الصلوةوالسّلام، خلیفه‌اى بود که یک نفرى در مقابل او از رعیت خود او، علیه او عَلَم طغیان برافراشته بود. اگر امام حسن دراین رویاروئى با رعیت خودش که علیه او طغیان کرده مقاومت مى‌کرد تا جان خودش را از دست مى‌داد، هرگز آن معترض شجاعى نبود که در مقابل منکر ایستاده و کشته شده. بلکه حاکمى بود که بوسیله‌ى عوامل خودش به قتل رسیده بود. اصلاً ببینید ماهیت قضیه به کلى متفاوت است.
*امام حسن (علیه‌السلام) بالاخره باید صلح می‌کرد حتی پس از ۱۰ سال جنگیدن با معاویه!
مطلب دوم این است که امام حسن مجتبى وقتى که نگاه کرد به وضع لشکر خودش و وضع کوفه و شرائط اجتماعى و سیاسى، فهمید که اگر حالا جنگ را تمام کرد، تمام کرد به همان ترتیبى که حکومت را تسلیم کند به معاویه. اگر حالا جنگ را تمام نکند یک سال دیگر، دو سال دیگر، پنج سال دیگر، ده سال دیگر هم این جنگ ادامه پیدا بکند نتیجه باز همین است؛ یعنى با شیوه‌هایى که امام حسن داشت، شیوه‌هاى الهى و علوى و شیوه‌هایى که معاویه داشت شیوه‌ى خریدن دلها و وجدان‌های مردم با پول، با این شیوه و با ضعف ایمانى که در مردم بود و با خستگى که مردم کوفه داشتند، اگر ده سال دیگر هم امام حسن مى‌جنگید آخرش همین بود؛ یعنى باز مجبور بود تسلیم بشود به معاویه منتهى ده سال دیرتر.
*امام حسین (علیه‌السلام) با یزید بیعت نکرد ولی در زمان امام حسن (علیه‌السلام) مسأله بیعت مطرح نبود
یک تفاوت دیگر این است که امام حسین علیه‌السّلام از طرف یزید زیر فشار قرار گرفت براى بیعت، به فرماندار مدینه نوشت که باید بر حسین‌بن‌على سخت بگیرى تا بیعت کند. بیعت یعنى چه؟ بیعت یعنى امضاى خلافت آن شقىِّ خبیثى که رأس کار است. امام حسین گفت:»لا واللَّه لااعطیکم بیدى اعطاء الذلیل« من دست خودم را ذلیلانه در دست شما نمى‌گذارم؛ یعنى بیعت نمى‌کنم. »مثلى لایبایع یزید« مثل من با یزید بیعت نمى‌کند. خب چون فشار بود براى بیعت، که تا آن ساعت آخر هم ابن‌سعد و اینها که آمدند مى‌گفتند یا بیعت یا قتال. تا آخر هم منصرف نبودند. اما امام حسن چى؟
امام حسن به هیچ وجه برایش مسأله‌ى بیعت با معاویه مطرح نبود، در قرارداد آتش‌بس یا صلحى که بین امام حسن و معاویه نوشته شد، یکى از شرائط این بود که امام حسن به معاویه، امیرالمؤمنین نگوید، با او بیعت نکند، معاویه حق تعیین جانشین نداشته باشد، در بعضى از روایات معاویه بعد از خودش امام حسن را به خلافت بگذارد، بعد امام حسین را بگذارد، این چقدر متفاوت است با او. خب بله اگر امام حسن هم زیر فشار قرار مى‌گرفت، که باید بیعت کنى وضع فرق مى‌کرد، این هم فرق سوم.
*امام حسین (علیه‌السلام) با حاکم ظالم و ضدّ اسلام مقابله کرد ولی در زمان امام حسن (علیه‌السلام)، ادعای معاویه عمل براساس اسلام بود
تفاوت چهارم این است که در زمان امام حسین این روایت پیغمبر که فرمود »من راى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله ناکثاً لعهدالله یعمل فى عبادالله بالجور و الطغیان و لم یغیر علیه بفعل و لاقول کان حقاً على الله ان یدخله مدخله« یعنى کسى که ببیند یک حاکمى دارد ظلم مى‌کند، جور مى‌کند، به حقوق مردم تجاوز مى‌کند، حرام خدا را حلال مى‌کند، احکام الهى را دگرگون مى‌کند و چه و چه، بر این واجب است که با این حاکم مقابله کند، این در زمان امام حسین بطور کامل وجود داشت. یزیدی بر سرکار بود که مصداق کامل همه‌ى اینها بود مجسمه‌ى فساد و شرارت و فسق و ظلم و ناحق را حق کردن و مقابله و مبارزه‌ى با اسلام. خب دیگر منتظر چى باشد امام حسین، باید با او مقابله مى‌کرد، باید علیه او تغیُّر مى‌کرد و کرد، در زمان امام حسن اینجورى نبود.
امام حسن البته مى‌دانست یا به علم امامت یا به حدس صائب هوشمندانه‌ى یک انسان بزرگ، که معاویه یک روزى این کارها را خواهد کرد. اما در آن زمان قضیه این نبود، قضیه این بود که معاویه ادعا مى‌کرد که دارد خونخواهى عثمان را مى‌کند و ادعا مى‌کرد که مى‌خواهد بر طبق احکام الهى عمل بکند و امام حسن هم در همان صلحنامه نوشته که باید تو براساس حکم خدا و سنت پیغمبر عمل بکنى او هم قبول کرده که بر طبق همانها عمل خواهد کرد. ظاهر قضیه این است، این خیلى تفاوت دارد با آنچه که در زمان امام حسین بود. بنابراین حدیث پیغمبر در این‌جا مصداق پیدا نمى‌کند این هم فرق چهارم.
* مردم و تاریخ، امام حسین (علیه‌السلام) را تمجید کردند ولی اگر امام حسن (علیه‌السلام) کشته میشد، سؤالات زیادی باقی می‌ماند
فرق پنجم زمینه‌هاى متفاوت قضاوت، براى مردم آن زمان و مردم تاریخ. این یک واقعیت است ایشان مى‌گویند که امام حسین که قیام کرد و به شهادت رسید در زمان خودش هم همه او را تمجید کردند. بعد از خودش هم در طول هزاروسیصدواندى سال همه امام حسین را تمجید کردند چه کسانى که او را به امامت قبول داشتند و حتى کسانى که اورا به امامت قبول نداشتند، چون زمینه، زمینه‌اى بود که هیچ بحثى نبود که باید همین‌جور عمل بکند.
اما امام حسن اگر مى‌جنگید تا کشته مى‌شد سؤالهاى زیادى باقى مى‌ماند. یک عده‌اى مى‌گفتند که خب آقا -که حالا ایشان مفصل شرح مى‌دهند در این کتاب- شما مگر نمى‌خواستید که دین در جامعه حاکمیت داشته باشد، خب معاویه که گفت من دین را حاکمیت خواهم داد، داد. معاویه که ادعا مى‌کرد که من حاضرم به کتاب خدا عمل کنم. چرا شما قبول نکردید؟ اگر کسى مى‌گفت که خب معاویه بعد از شهادت امام حسن خودش را لو مى‌داد با رفتار خلافش، همان معترضین باز مى‌گفتند بله خب وقتى امام حسن نباشد او حضرت را از میدان خارج کند، خب بله همین کارها را هم مى‌کند، افسارگسیخته مى‌شد. شما مى‌خواستید خودتان را زنده نگهدارید مى‌ماندید و نمى‌گذاشتید و جاى سؤال باقى بود.

نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۰۹ دی ۱۳۹۵ ساعت ۶:۲۶ ق.ظ

دیدگاه


− 1 = دو