شناخت شناسی هنر آموزش یا تجربه کدام یک

شناخت شناسی هنر آموزش یا تجربه کدام یک

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:مباحث شناخت¬شناسی هنر از حیث چگونگی وجود و اثر آن در قالب موضوع هنر، هنرمند و آثار هنری بیش از نیم قرن است که جهان انسانی را دچار سؤال و سرگیجه کرده است.
در جامعه ایران نیز از واپسین دوره حضور بلامنازع مبانی نوین اندیشه و تفکر در ساحت¬های مستقل هنر و ادبیات از سال ۱۳۲۰ به بعد و بعد از پایان جنگ جهانی دوم هم طراز جهان غرب از سال ۱۹۴۵ به بعد این سرگیجه به شکل محسوس در جریان شناخت-شناسی هنر نمود پیدا کرد. ابتدا به ساکن در جامعه ایرانی سنت کار انفرادی و معماری فردی در حوزه هنر و ادبیات دنبال می¬شد که امروزه نیز حاکمیت بلامنازع خود را بر جنبه تجربی کار هنری از دست نداده است. از دیگر سو جریان علمی هنر و آکادمیک شدن آن، پایه¬های تجربه صرف هنری و شیوه انتقال آن را بر هم زد. شاید بتوان ادعا کرد که مقطع اصلی برخورد این دو سویه در مرکزیت ورود و ثبوت مبانی جدید و مدرن هنر و نیز دیدگاه¬های فکری مبتنی بر آن و ایجاد میدان گفتمان منفی با سنت و بدنه اصلی سنت بوده و هست!
پس در وهله اول تلقی از سنت در جامعه¬ای که به تمامی با سنت نفس می-کشید (جامعه ایران) و خارج از آن چیزی را پذیرا نبود، دچار لغزش وخطا بود! وهمراه این لغزش وخطا، تقلیل دادن سنت به مفاهیم وعادات مردمی، بومی ، روستایی وعموم مردم نیز دومین دلیل تلقی غلط از حوزه سنت در چنین جامعه¬ای بود! ( به غلط فضای روستایی نماد سنت و فضای شهری نماد مدرنیته فرض می¬شد)
در مقابل سیل بی امان تجدد آن هم از نوع محض آن و بی¬توجه به زمینه¬های تاریخی وقوع مدرنیته در غرب و فرهنگ اندیشوی مبتنی بر آن و نیز اخذ و حفظ صورت ظاهر آن و به همراه مقارن شدن تاریخ رویدادهای بزرگ و اثرگذار در حوزه مدرنیته جهان با سال¬های اوج هنر و اندیشه مدرن در جامعه ایران نیز با این تلقی غلط از سنت، همراه شد و در نتیجه مقطع اصلی تلاقی این دو مسیر و سویه ذهنی در بعد عینی و اجرایی شکل گرفت.
از دیگرسو مسئله عامل انسانی در هر دو جریان و در میدانگاه نگرش و نظرگاه این هر دو بعد به موضوع انسان و به شکل مشخص¬تر انسان هنرمند و نیز مخاطب انسانی او، مورد غفلت واقع شد. غفلتی که امروز روز نیز در جامعه ایرانی دست¬مایه به اصطلاح کار خاص هنری و حرفه¬ای آن شده و موجبات دور ماندن بدنه اصلی جامعه ایران با جریان¬های اصلی هنر شده است. به همین ترتیب از تبعات مهم این غفلت می¬توان به عدم شکل¬گیری اقتصاد مبتنی بر هنر به شکل عام و شیوع خاص فروشی، تنگتر شدن حوزه عمل و اجرایی شخص هنرمند و منزوی شدن او، فاصله بعید میان تفکرات رایج بطن جامعه با موضوعات با¬اهمیت هنر و جلوه¬های هنری، تهی شدن بازار تولید از نگاه هنری ( ساخت و ساز، تزئین، عمران و معماری، شهرسازی و زیباسازی و …) و در دیگر سو، عدم شکل گیری ذهنیت متوازن در بحث مخاطب آثار هنری، عدم تعریف و تبین حضور مخاطب عمومی در حوزه مصرف آثار، عدم شکل گیری ژانربندی عمومی و تعیین سطوح مختلف آن برای مراجعه مخاطبی مختلف و طرح تنوع مخاطب در حوزه ارائه آثار بعد از اتمام مرحله خلاقیت!
نبود معیاری جهت امکان¬سنجی ذهنیت خاص و مخاطب خاص و نیز اشتباه فاحش علاقه¬مندی صرف به کار هنری با اجرای حرفه¬ای آن و خلط شخص هنرمند با شخص علاقمند¬ صرف به هنر و کار هنری و نه اجرای حرفه¬ای آن و …. به همین ترتیب امروزه نیز فضای هنری جامعه کلانشهر ارومیه جز چندین استثنای انفرادی که خارج این شهر ثبوت هنری یافته¬اند، نمی¬توان تا سال¬های بعد از جنگ تحمیلی و دو دهه اخیر به چالشی قابل توجه در حوزه تخصصی هنر و نیز حتی عمومی آن اشاره کرد. در هرحال امروزه نیز رویه مورد بررسی در کالبد این نوشتار در فضای هنری جامعه ایران و شهر ما ارومیه حاکمیت بلامنازع دارد و امروزه تبدیل به معضلی بزرگ در حوزه معیار شناسی هنر و شخص هنرمند و نیز حوزه تئوریک و نظری تبین آثار هنری و ارتباط آن با بطن جامعه و نیز رویکرد اقتصادی بر آن شده است.
بی¬تعارف فضای مراکز علمی و دانشگاهی ما نیز دچار نوع دیگری از این آسیب شده است و نوع بدتر: رکود و توهم! رکود هنری و توهم تولید هنرمند! این نوشتاراز جهت اهمیت آن و نیز ارائه نمونه¬ای از دیدگاه¬های تخصصی نسبت به آسیب¬شناسی هنر در ایران و در سال¬های اخیر با گزیده سخنان دکتر سارا شریعتی چهارمین نشست تخصصی کمیته مطالعات ادبیات، هنرهای تجسمی و حجمی و نمایشی انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات با عنوان »آسیب شناسی هنر در ایران« در دانشکده علوم¬اجتماعی دانشگاه تهران در آذرماه سال ۸۵ ایراد شده است پایان بندی می¬کنیم: ( به نقل از پایگاه اینترنتی دانشگاه تهران، دانشکده علوم¬اجتماعی) »شاید یه دلیل این که نگاه من یک نگاه توریستی است! و گرایش نگاه توریستی این است که مشاهدات خود را عمومی می¬کند، من هم می¬خواهم صحبت¬های خود را تحت عنوان چند فرضیه مطرح کنم تا نظریه.
در مورد هنرهای والا ( نقاشی، مجسمه سازی و موسیقی) یک عرصه ناهمگونی وجود دارد و در این مورد یک نظریه عام وجود ندارد خصوصا در ایران!
زیرا به گفته بسیاری از هنرمندان، از یک دوره فرج بعد از شدت بحث می¬شود. از دوره¬ای که داشتن ساز ممنوع بود و با تبر به شکستن مجسمه¬ها می¬رفتند و… تا این دوره که آن¬ها در مجامع به نمایش در می¬آیند، در دانشگاه¬ها تدریس می¬شوند زمان برای هر یک از این هنرها برای رسیدن به این جا یکسان نبوده و در کل، مورد به مورد سرنوشت این هنرها باید صحبت شود و قانون عام نباید داد و شاید برخی از نشانه¬ها گمراه¬کننده هم باشد.
اما در این میان از نظر من سه فرضیه وجود دارد:» میدان و حوزه هنری، عرصه بسته¬ای است که از طریق باز تولید ایجاد می¬شود«،« واسطه¬های-فرهنگی- هنری مهمترین حلقه مفقوده هستند» و» پوپلیک هنر کیست؟ مخاطب یا عموم هنر کیست«. خوب اولین نتیجه این که هنرمند به دلیل این که با مخاطب سرو کار ندارد و آن¬ها را پیدا نمی¬کند در جامعه به طرف مخاطبان خاص خود می¬رود و محیط¬ ¬اش محدود و محدودتر می¬شود در نتیجه هنر نقش پیشگامی خود را از دست می¬دهد و لذا هنرمند یا مجری به معنی هنرور می-شود ویا تقلید و بازسازی هنر می¬کند!
دومین نتیجه اینکه اگر بخواهیم این حوزه را دمکراتیزه کنیم باید حلقه مفقوده یعنی حلقه واسط بین هنر و هنرمند و جامعه و مخاطب را فعال و فعال¬تر کنیم و تقسیم مشاغل (ژانرهای) هنری کنیم.
و دست آخر سومین نتیجه مخاطب سازی است تا هنرمند تنها و تنهاتر نشود و در نتیجه مخاطب با احساس بیگانگی از ارزش¬های هنری درونی شده در هنرمند و دنیای هنر، حالتی مانند دنیای دین در قدیم پیدا نکند که کسی نتواند وارد آن شود و یا وقتی وارد شد احساس بیگانگی کند که می¬خواهد از آن خارج شود.» …!!!

نوشته شده توسط admin در جمعه, ۲۱ فروردین ۱۳۹۴ ساعت ۱:۳۶ ب.ظ

دیدگاه


یک × 2 =