شعرارومیه نسیان زده است حتی در تعریفات
علی رزم آرای
گروه فرهنگی: نویسنده این نوشتار به شکل شفاف و سریع و بدون هیچ مقدمه¬ای خرد و کلان به سراغ اصل کلام می¬رود. در هفته گذشته دو نوشتار تحقیقی و مستند شامل نظریات صاحب نظران ادبی، نقد، شعر و داستان انقلاب اسلامی پیرامون ابعاد مختلف این ادبیات نو و مهم در همین صفحه منتشرشد.
کلیاتی که در این دو نوشتار به شکل گفتمان مطرح شد، از حیث بومی و بوم شناسی ادبیات انقلاب¬اسلامی در منطقه بومی اذربایجان¬غربی به استناد باقی ماند و از دیگر سو برگزاری اختتامیه جشنواره شعرانقلاب (چهارمین کارگاه شعر از سلسله کارگاه¬های جشنواره¬ای کانون بسیج هنرمندان استان).
این دو دلیل عمده نویسنده را در بر آن داشت که از نظرگاهی کلی به وضعیت شعر ارومیه و استان و نیز نسبت آن با ادبیات معاصر ایران و از میان شعر آنهم با توجه به تاریخ شعر معاصر و نیز نسبت آن با شعر کلاسیک و تاریخ آن بپردازد. در این مسیر نویسنده این نوشتار نقیبی به نوشتارهای منتشره خود در گذشته خواهد زد که این نقب لابد و لاجرم است! ادبیات کلاسیک و تاریخی ملل ( در اینجا ادبیات فارسی و ترکی) را میتوان بنای فاخری فرض کرد که از نظر زیبایی واصول معماری کم ندارد.
البته این همه زیبایی و فاخریت هم جز از سیما و نمای آن قابل دریافت نیست! اما این بنای فاخر که فقط هم یک عمارت بزرگ چند تالاره و چند وجهی است، آیا امروز گنجایش افکار و اندیشهها و نیازهای پیش بینی نشده و جدید را دارد؟ منظور از جدید هم، افکار و اندیشههایی است که با دلالت و ادله عمل میکند نه شفاهی و شخصی!
( منظور تلقی شخصی و فردی صرف).جهان¬بینی یک زبان: این یادداشت خواهان آن نیست که یک طرفه وارد مبحث پر پیچ وخم زبانیت و زبانی شود که نه در ارومیه و استان آذربایجانغربی که در گستره کشوری به نام ایران نیز هنوز به روشنی تکلیف این بحث چند لایه و چند وجهی معلوم نشده که علت هم به نوع و وضع ترجمههایی بازمیگردد که تنها سرچشمه و دریچه آشنایی ادبیات و هنر ما با این مبحث از این طریق بوده و هست! ترجمههایی که بیشتر غرق در ظاهر پیچیده ماجرا هستند و از درون مشوش و لابیرنت_وار آن بیخبرند. خلاصه آن که زبان شناسی محصول برخورد ذهنی و نه عملگرا با صورت نوعی زبان است نه زبان به شکل صرف صحبت و یا کلام!
یعنی زبان معیار! از این نظر زبان در زبان شناسی نباید با زبان یک ملت و یا مردم که دستور و قالب نگارش ویژه دارد اشتباه گرفته شود که این هم آخرین لایه بحث زبان شناسی بعد از عبور از لایههای اصلی دیگر است.لایههای نشانه¬شناسی، حرکت دال به مدلول، حرکت دال به دال، حرکت سمبولیک زبان و… باری با این پیش زمینه( که فقط حوزه ادبیات را دربر میگیرد نه فلسفه را) شاید بتوان راحت به اصل ماجرا پرداخت.
اصل ماجرا آنجا است که از حوالی انقلاب مشروطیت، کسانی چون جعفر خامنهای، شمس کسمایی و… برای تغییر زاویه دید زبان فارسی در ادبیات به انسان و جهان، دست به تجربیاتی جدی زدند که البته به دلیل تئوریک نبودن مواضع این افراد، این تجربیات فقط در حد تجربه باقی ماند! علی اسفندیاری یا همان نیما یوشیج، بعد از انقلاب مشروطیت و با فاصلهای کم این خلاء تئوریک را مورد مطالعه قرار داد و چون با زبان فرانسه و سیر شعر و ادبیات آن هم پا با ادبیات فارسی، دستگاه شعر آن و تاریخ تحولات آن به خوبی آشنا بود، توانست راه به تغییرات اساسی ببرد و این تغییرات را تثبت کند. اما آنچه که به شکل ویژه و بسیار کلان مورد سؤال و تغییر واقع گردید جهان¬بینی زبان فارسی در ادبیات آن و حتی در حوزه عمومی نسبت به جهان پیرامون و انسان بود. این تغییر جهان¬بینی در شعر نوی نمیایی و سپس شعر سپید شاملویی، حرکت و جریانی جدی یافت! همه این تغییرات با تحولات اجتماعی و فکری اطراف و اکناف این شاعران همراه بود. جریان ژورنالیستی آن دوران نیز اثر خاص خود را داشت!
امروزه که در حدود ۹۰ سال از تاریخ این تغییر در زبان و ادبیات فارسی میگذرد، دیگر همگان صورت ظاهری این تغییر را پذیرفتهاند اما از پذیرش این نکته که سیر ذاتی ماجرای تغییر جهان بینی زبان و ادبیات فارسی، این زبان را به سمتی راند که دیگر میتوانست پدیدههای پیشبینی نشده و جدید را که صرفا ً امروزی بودهاند را نه نفی، که بلکه با دریافتهای گوناگون ببیند و حتی درونی خود کند، سر باز میزنند.
حال سؤال اینجا است که چرا با قبول این تغییرات و به کار بستن آنها، هنوز به اصالت قالبهایی معتقد هستیم که در صورت متغییر زبان فارسی جز جایگاه تاریخی، جایگاهی دیگری از نظر اجرایی و هنری ندارند؟
این اصل در مورد زبان ترکی نیز صادق است. بسیار کسانی که در این زبان و ادبیات آن فعالند هنوز به صورت کلاسیک آن پای بند بوده و یا در نوع اجرایی وهنری آن فقط به ظاهر اکتفا میکنند اما نوع برخورد با فرم محتوایی همان صورت تاریخی را به یدک میکشد! باید پذیرفت که بنای فاخر ادبیات ترکی و یا فارسی فقط در حکم مواریث تاریخی و فرهنگی ما هستند نه الگو و مدل عمل یا همان متد یا روش!
تغییر جهانبینی فردی درشخص شاعر: اگر پذیرفتهایم که جهان بینی یک زبان مانند زبان فارسی یا ترکی به صورت تشریحی که روایت شد تغییر کردهاست و درآن نشانهها و ِالمانهایی هست که قبلا ً نبوده، باید باور و تلقی فردی شخص شاعر و هنرمند نیز گام در راه تغییر بگذارد والا بدون تغییر جهانبینی و زاویه دید فرد شاعر، ما بازهم با یک مقاومت تاریخی مواجه خواهیم بود نه یک همراهی درونی! یعنی زبانی که دست افزار خلاقیت و آفرینش من شاعر یا هنرمند است به ذات تغییر کرده و حتی خود بنیاد شدهاست یعنی بی من یا با من با تغییرات پیرامونی، جهانی و … مدام تغییر میکند و به واقع زمانمندتر عمل میکند، اما من هنوز نه تغییر را دریافتهام و نه خواهان خودآگاه شدن در این مورد هستم.
بلافصل همین عارضه قریب به ۳۳ سال بعد از انقلاب گریبانگیر ادبیات شعر محور ارومیه و استان که نیمچه پیشینه معاصر و حتی پیشینه غنی کلاسیک آن فقط با شعر همراه است و معنا و هویت مییابد، شدهاست. تغییراتی که امروزه و حداقل در شعر شهرارومیه و استان به وجود آمده حاصل دینامیسیم درونی خود شعر شهرارومیه و یا استان به عنوان یک جریان کلاسیک و شاید نئوکلاسیک نبوده، بلکه به طبع ورود و اجرای تغییراتی که قبلا ً و در ابعاد کلان پذیرفته و انجام شده بوده، به وقوع پیوسته است. به هرحال انجمنهای¬ادبی کلانشهرارومیه درشعر هنوز با هویت نامعلوم خود درگیر هستند ومجالی برای برونرفت از این مجهول با وجود ظرفیتهای مختلف هنری، انسانی و… در این فضاها به وجود نیامده است!
نوشته شده توسط admin در شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۲۸ ق.ظ