سیر کالایی شدن مدرک دانشگاهی در جامعه
عیسی عبدی
گروه جامعه: هر نوجوانی در نظم اجتماعی به دنبال تثبیت هویت خویش است و برای دستیابی به آن همیشه در حال تکاپو و آزمودن زمینهها و فرصتهای گوناگون است. یکی از مهمترین هویتهای محوری نوجوانان هویت علمی و تحصیلی است که در نظام آموزشی ما بهصورت نظام نشانهای »همیشه در حال تعویق« بازنمایی شده است؛ یعنی اینکه دانشجو با اتمام هر مقطع تحصیلی دنبال نشانهی دیگر میرود. به تعبیر رولان بارت، نشانه تا موقعی معنیدار است که تمایز ایجاد کند، وقتی تمایز آن از بین رفت دیگر چه لزومی دارد فرد برای دستیابی به آن تلاش کند؛ مثلاً هرچند یک بار اتومبیل مدل جدید وارد بازار میشود، ولی تا وقتی ارزش دارد که قدرت تمایز خود را حفظ کند، اما همینکه مدلهای جدید دیگر وارد شدند ما شاهد سلب نشانهی قبلی و جذب نشانهی جدید هستیم. این تشبیه گویای زندگی دانشجویان ماست که همیشه در جدال با نشانههای تحصیلی پیرامون مدارک تحصیلی هستند؛ زمانی نشانهی »لیسانس«، زمانی دیگر نشانهی »فوق لیسانس« و زمانی دیگر نشانهی »دکتری« وارد میدان نشانهای آموزش عالی میشوند و سیل دانشجوی متقاضی را به خود جلب میکردهاند. روزگاری یک دانشجو آرزو داشت که لیسانس بگیرد و وارد بازار کار شود و با کسب پایگاه اجتماعی بالاتر در جامعه هویت تازهای به دست آورد، اما امروز چنین آرزویی سراب است.با اقتصادی شدن امر تحصیل و همپوشانی اقتصاد و علم در قالب نظامهای عرضه و تقاضا و سوددهی، برخی اندیشمندان به کمک نشانهشناسی به تحلیل سرمایهداری و کالایی شدن نیازهای نوپدید انسانها پرداختند. شاید بتوان گفت که این تحلیلهای نشانهای میتواند در تبیین امر تحصیل در ایران تا حدودی روشنگر باشد.بودریار اندیشمند فرانسوی در نقد نظام ارزشی سرمایهداری، ارزش نشانهای را به ارزشهای تعریفشدهی مارکس افزود. بودریار عقیده دارد در نظام سرمایهداری نشانهها تبدیل به وسیلهای برای در اختیار گرفتن مردم و جهت دادن به رفتار مصرفی آنها میشوند. نشانهها از طریق ایجاد الگوهای مصرفی نیازها را به وجود میآورند و آنها را به شکل خواست زندگی و ضرورت گریزناپذیر جلوه میدهند و مردم احساس میکنند این نیازهای جدید در واقع، نیازهای ذاتی آنهاست؛ یعنی نظام سرمایهداری منشأ یک الگوی اخلاقی یا اخلاقیات جدید میشود. در هر دوره مدرک تحصیلی به اقتضای ارزشگذاری خود، سرمایهی نمادین بودهاند، اما بهتدریج این سرمایهی نمادین از لیسانس به دکتری تحرک پیدا کرده است:مقاطع تحصیلی بهعنوان ابژههای منفعل و بدون ارتباط علمی در پشت سر هم رها شدهاند و میان آنها خط اتصالی که نشانگر تأثیر کیفی مقاطع بر هم باشد، نیست، تنها نیروی پیشرانندهی رقابت بر سر سرمایههای نمادین است که در طول زمان ارزش نمادین خود را از دست میدهند و تنها نیروی جاذبه برای رسیدن به سرمایهی نمادین بعدی است که مدام به تأخیر میافتد، گویی تنها عامل اقتصادی است که این نشانهها را به پیش میبرد؛ ازاینرو، سوژهها همیشه در حال گذار از ابژهی اول به ابژههای بعدی هستند. باید دید که در آینده این سیر سرمایهی نمادین چگونه بازسازی خواهد شد. بررسی این تحول سیر در مبحث حاضر نمیگنجد و مستلزم تحلیلهای کلان در سطح اجتماعی است.
با چنین قیاسی هرچند معالفارق میتوان دریافت که سیر کالایی شدن مدرک دانشگاهی در ایران در جهت ارزش نشانهای، خلق اخلاقیات جدید و طبیعی جلوه دادن نیاز یا تولید نیاز جدید برای انسان است. این روند رفتار مصرفی مردم را در جهت ارتقای تحصیلی شکل داده است، بهطوریکه این نیازهای طبیعی جلوه داده شده برای مردم تبدیل به یک ضرورت شده است و همه بایستی طبق الگوی رفتار مصرفی در سطوح تحصیلی جدید شرکت نمایند، در واقع اعتبار و منزلت نشانهای با کالایی شدن مدرک همسو است؛ یعنی وقتی واژهی دکتری کالایی میشود ارزش نشانهای پیدا میکند، ارزش نشانهای از طریق تمایز و ایجاد منزلت تقویت میشود و تبدیل به یک نیاز طبیعی برای همهی اقشار مردم میشود؛ این نیاز طبیعی برای مدرک لیسانس اتفاق افتاد؛ یعنی اگر کسی حتی پایینترین اقشار جامعه فاقد مدرک لیسانس میبود از یک نیاز بزرگ که توسط نظام نشانهای کالاوارگی تثبیت شده، رنج میبرد. دیدیم که مدرک کارشناسی همانند وجود یک دستگاه موبایل یا تلویزیون برای همه تبدیل به یک ضرورت و نیاز طبیعی شد. امروزه تقریباً مدرک کارشناسی بهصورت امری طبیعی و ضرورت برای همهی مردم درآمده و »طبیعی شده« است، این طبیعی شدن به مدرک کارشناسی ارشد بهصورت یک نیاز طبیعی دیگر سرایت کرد، بهطوریکه نداشتن مدرک مذکور بهمنزلهی یک نقص یا خلأ زندگی محسوب میشود و در ارزشگذاریهای اجتماعی تأثیر میگذارد. این »طبیعی شدن نیاز« فقط در راستای کالاشدگی اکنون وارد میدان تجاری دکترا شده است.در شرایط کنونی، ما در میدان رقابت برای نشانهی مرجع دکتری بهعنوان منبع تولید معنا برای زندگی دانشجویی هستیم. در شرایط کنونی تلاش و رقابتها در صور مختلف برای دستیابی به تمایزی است که نشانهی دکتری فعلاً در جامعه ایجاد میکند، اما بهتدریج این نشانه هم بنا به تعبیر رولان بارت نشانهشناس بزرگ معاصر، بهتدریج دایرهی تمایز خود را از دست میدهد و ما باید دنبال نشانهی دیگری تحت عنوان «پسادکتری» باشیم که آن هم روزی در این بازار پرالتهاب از رونق خواهد افتاد.
این سیر کالایی شدن مدرک برای مدتهای طولانی همچنان به ذائقهی دلالان و سوداگران مدرک خوش خواهد آمد و به این زودی ارزش تجاری خود را از دست نخواهد داد.به طور مفروض اگر یک بحران نشانهای روی دهد، در آن صورت دیگر نمیتوان از یک جامعهی متمایز علمی سخن گفت. در این بحران نشانهای، ما شاهد یک شبهزبان و شبهعلم خواهیم بود؛ زیرا گروه مرجع علمی که بتواند این بحران را سامان دهد در این فضا بهراحتی شکل نمیگیرد. نشانهگذاری و نشانهزداییهای پیدرپی نه به معنی رشد علمی (بهصورت سلب و ایجاب مفاهیم و تقابل نظریهها و مکتبهای فکری) بلکه بهمنزلهی رکود و رونق کالا در بازار است -کالا است که مشتری را بهسوی خود میکشد-؛ به همین علت، اصطلاح بتوارگی یا کالاشدگی در مورد مدرک تحصیلی رخ میدهد و میدان مدرک تبدیل به میدانی برای دلالان و سوداگران میشود که نمونهی آن را امروزه متأسفانه در کشورمان شاهد هستیم.لذا چنانچه گفته شد تقاضا از نشانهای به نشانهی دیگر در تغییر است. امروزه نوبت تمرکز بر کالایی شدن مدرک دکتراست. جالب آنکه متولیان دانشگاه آزاد، رشتههایی را که در دانشگاههای دولتی به علت فقدان استاد و زیرساخت گسترش نیافته، بدون زیرساخت گسترش میدهند و سیلی از مشتریان را بهسوی خود جلب مینمایند. متولیان دانشگاه آزاد، پذیرش دانشجو در این رشتهها را در قالب گفتمان »توسعهی علمی و کثرت متقاضی« توجیه میکنند. با کمال تأسف و افسوس، این گفتمان چندان اقناعکننده بود که نمایندگان ملت یا خانهی ملت نتوانست آن را نشانهزدایی کند. هژمونیک شدن گفتمان دانشگاه آزاد به معنی چراغ سبز و زمینهسازی برای بحران نشانهها و فروپاشی هویت جامعه علمی است که همواره در این سیالیت معنا و مدلولی و شگردهای اقناعی و زبانی به تعویق میافتد. به علاوه نشانگر این است که خانهی ملت نتوانسته در ایجاد پادگفتمان در راستای توسعهی علمی کشور موفق باشد که شاید دلایل دیگر بر آن مترتب است، اگر چنین باشد، خبر از بحرانی عمیقتر میدهد.
در بُعد ظاهری و تبلیغاتی، مهمترین ابعاد نشانهای کالایی شدن تحصیل را میتوان در بازار سیاه و افسارگسیختهی میدان انقلاب یافت؛ یعنی میدان انقلاب به میدان علم تبدیل شده و عرصهی علمی از دانشگاهها به خیابانها کشیده شده است. با این تمثیل میتوان میدان مذکور را سرشار از ایماژها و تصاویر نشانهای دانست؛ مثلاً نگارش مقالات آی. اس. آی و یا نگارش تز دکتری و غیره با کمترین قیمت!نتیجهی این کالاشدگی، تهی شدن مدرک از مدلول علمی آن است که تبعات اجتماعی عمیقی در پی خواهد داشت.
در چنین فضایی از بُعد روانی هم پیامدهای خسرانآمیزی روی میدهد که فیالمثل بنیاد نخبگان که نشانهی چترگونهای برای نخبگان است تبدیل به یک پوشش ظاهری و عاری از معنا میگردد. سؤال آنجاست که در این بحران نشانهای که از شکلگیری مرجع علمی جلوگیری میکند و یا آن را همیشه به تأخیر میاندازد، کدام مرجع علمی -با تکیه بر معیارهای جهانی ارزشیابی علمی- انتخاب میکند که نشانهی نخبگی چیست و اگر هم این مرجع تأمین است، در این بحران نشانهای آیا تعادل و بستر کیفی برای بالش و پرورش نخبگی میسور است؟
وقتی بحران نشانهای در بستر علمی رخ دهد برخی نشانهها سرریز میشوند، وارد گفتمانهای انتقادی میگردند یا تبدیل به کلیشه میشوند. برخی نشانهها که بهصورت تجربی آفت علم هستند بهتدریج در قالب اصطلاحگان و نام واژههای خاص خود جزئی از قاموس و تاریخ فرهنگی میشوند مثل پزشک قلابی، دندانپزشک تجربی، طبیب جادویی و … ما میدانیم که از لحاظ فرهنگی منحصراً رفتارهایی مانند رمالی، مناسک فرهنگی، خرافات، کفبینی و غیره شبهعلم نیست، بلکه شبهعلم میتواند در پرتو ایدئولوژی و رفتار سیاسی هم عرض اندام کند، شکلک نشان دهد و اگر هم واقعاً شبهعلمی رخ نداده باشد، نشانهها به ما میگویند که علمورزی کجا تحت تأثیر امر سیاسی از مسیر خود منحرف شده است. این لغزش نشان میدهد که در جایی از این بستر سیاسی، زمینهسازی برای مفهومسازی شبهعلم هم به طور بالقوه وجود دارد. این انحراف از معیار بهزودی در ادبیات سیاسی و در نهایت فرهنگی مطرح میشود و در بدترین شکل حتی کلیشه یا استروتیپ شکل میگیرد و حول مفاهیم دیگری در شبهعلم معنا مییابد.برجستهنمایی واژهی دکتری در دولت قبل در واقع گفتمانی را ایجاد کرد که در نهایت موجب همپوشانی هرچه بیشتر امر سیاسی و علمی گردید؛ زیرا سیاست ذیل مدرک دکتری قرار گرفت؛ یعنی دکتری بهعنوان عامل محوری قدرت سیاسی معرفی شده است. اگر قرار است قدرت سیاسی شکل بگیرد باید این عامل قدرت به شیوهی رئیسجمهور در سایر اعضای دولت و افراد خودی توزیع گردد. عامل مذکور زمینه را برای تراکم قدرت سیاسی در حوزهی آموزش عالی فراهم آورد؛ بسیاری از استادان بازنشست شدند و بسیاری افراد جدید از همین کاروان سیاسی جذب هیئت علمی دانشگاهها شدند.
واژه ی رییس جمهور غالباً در رسانهی دولت جای خود را به واژهی دکتر داد. اینجا گرهگاه نامیمون امر سیاسی و علمی بود که برخی از تبعات و ابعاد بحران نشانهای امروز تحت تأثیر همین کاتالیزور نشانهای پدید آمده است. این گفتمان حتی در طیف وسیعتری تعمیم یافت و نامزدهای انتخابات مجلس نیز در قالب ایماژها و بروشورهای تبلیغی خود نشانهی دکتری را برجستهنمایی کردند و برخی مدیران ردهبالا نیز وارد دورهی دکتری شدند و از همان آغاز چهبسا پیشوند دکتری را به تسمیهی سازمانی خویش افزودند. این کاتالیزور که خودش نتیجهی دیالکتیک امر سیاسی و علمی بود خودش میدان فراخی را برای مقولهبندی خودی و غیرخودی و در نتیجه اعطای بورسیههای تحصیلی فراهم آورد؛ زیرا برجستهنمایی واژهی دکتری قبلاً از سوی رئیسجمهور این زمینه را در بستر دانشگاهها فراهم آورده بود که دانشگاه امر علمی را در خدمت امر سیاسی درآورد؛ این را میتوان ازجاکندگی نشانهها دانست. کنشگر در شرایط »ازجاکندگی نشانهها« به دنبال تثبیت موقعیتی است که به او پایگاه اجتماعی داده و اکنون در خطر است؛ به همین علت، ماجرای استیضاح، عدم رأی اعتماد به وزرای پیشنهادی دولت نشاندهندهی تلاش سوژهها برای حفظ موقعیت پیشین بود که در آن ذینفع بودند. در واقع تمرکز یا تراکم قدرت سیاسی در آموزش عالی نشان داد که در مناسبات قدرت در جامعه یک اختلال نشانهای رخ داده است؛ در نهایت، این اختلال میتواند گویای جامعهی علمی بیمارگونهای باشد که از روی ناچاری درمانگر علم را در میدان سیاست جستوجو میکند. در چنین فضایی نمیتوان بیماری علم را با نسخهپیچی سیاسی درمان کرد؛ زیرا درمان بیماری علم با رویکرد جناحی و سیاسی حکایت بازیگر در میدان فوتبال است؛ زیرا در این میدان تنها توپ است که برای بازیگر مهم است نه شکوفههای چمن که زیر پایش له میشود.
نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۱۹ فروردین ۱۳۹۵ ساعت ۵:۵۹ ق.ظ