روزی که به حساب هنر رسیدگی می شود

روزی که به حساب هنر رسیدگی می شود

علی رزم‌آرای
گروه فرهنگی:اشاره، نیما و شعرش از دو جهت اهمیت فوق العاده ادبی و فرهنگی دارند: اول از جهت سرفصل بودن در تئوریزه ساختن صورت جدید شعر ایرانی که کاملا ً از صورت کهن خود در حال فاصله بود. دوم زمان و ضرورت انجام این تئوریزاسیون آنهم در دهه های پر آشوب پایان دوره قاجار و شروع عصر استبداد پهلوی! نیما درآن دهه‌های پرآشوب و تنش وضع جامعه انسانی ایران فغان زده را با زبان شعر خود و زبان نو شعر خود ثبت و ضبط می¬کرد تا واگویه¬ای برای آینده باشد. اصولا ً از منظری اجتماع اندیشی و فرد اندیشی خصوصی نیما درهم طنیده زبان شعر اوست. یعنی او در زبان شعرش اجتماع اندیش و انسان اندیش است و ستون فقرات این انسان اندیشی و اجتماع اندیشی در شعر او فرد اندیشی شخصی و خصوصی اوست. نیما یوشیج شاید تنها به تغییر مبانی ظاهری شعر و ادبیات در ایران دست نیازید بلکه جهان بینی این ادبیات و شعر ان را هم تغییر داد.
شاید به جرات بتوان گفت که انسان اندیشی و اجتماع اندیشی با شعر نیما یوشیج وارد حوزه ادبیات ایران شده و ادبیات ایرانی از این سو به جهان بینی انسانی و اندیشه در آن سوق یافت. چیزی که در ادبیات کهن و کلاسیک ایرانی بیشتر و اصلا ً بطور کلی به انسان آن جهانی می اندیشید تا انسان این جهانی ! کودکی نه ساله بود که، فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه قاجار امضا می¬شود و التهابی پر شور در جامعه ایجاد می¬کند. پدرش که از دوستان امیرموید سوادکوهی ست در حمایت از مشروطیت در مازندران نقشی درخور دارد. در این خانواده ی مرتبط با جریانات اجتماعی، در حالی که نوجوانی سیزده ساله بیش نیست، حرارت به آتش کشیده شدن خانه مظفرالملک و انتظام الدوله توسط سالار فاتح را در شهر نور احساس می¬کند و نور در جنگ میان سالار فاتح و خواجه وندها، خونین می¬شود. حضور در مدرسه فرانسوی سن لوئی تهران هم نتوانست او را از صفا و صداقت کوهستانی دور کند و او را از کنجکاوی در زمانه باز دارد. می¬نویسد که: اتفاقا کنجکاوی من به قدری اساسی است که باید بیشتر آن را نتیجه معاشرت با طلاب قدیمی و تحصیلات قدیم اولیه خود در نزد آنها بدانم. همین کنجکاوی و جامع فکر کردن که مخصوص به آن است، یقینا در بدبختی¬های من دخالت دارد؛چنانکه در تحسین و تصفیه افکار من.
با سرودن شعر در سبک خراسانی، رنج¬هایش را التیام می¬دهد. در کوران جوانی ست که با دختری از اقلیت¬های دینی آشنا می¬شود و اختلاف مذهب، او را سراسر از شهر بیزار می¬کند. صفورای چادرنشین هم در تسخیر روح نیما و افزودن بر ناکامی¬هایش افزود و منظومه افسانه زاده شد. روح سرکش صفورا و نپذیرفتن حضور در قفس زندگی شهرنشینی، نیما را در رنجی مدام فرو برد که تا پایان عمر، از او دست برنداشت.
از منظر نیما شاعر چه کسی می¬تواند باشد؟ دراین مورد نظراتش را می¬توان امروز هم سرمشق امور هنری قرار داد و از این منظر، سره و ناسره را در این آشفته بازار مدعیان شعر و شاعری شناخت:
تمام اهمیت شاعرانه در این جا است که چطور دقیق و مقتدر باشیم، نه فقط از حیث فکر، بلکه از حیث سایر مزایا که صنعت جدید، آنها را واضح ادا می¬کند. در نظر من، شاعر کسی نیست که فقط بیانات روان و دلچسب دارد یا افکار اجتماعی و اخلاقی را خوب بیان می¬کند یا در علم الروح و علم التربیه و سایر فلسفه¬های مختلف، مشاهداتی از خودش نشان بدهد. این نوع کارها، متخصصین خود را در هر عهد داشته است و خواهد داشت؛ شاعر کسی ست که انتقادات و تحریکات عجیب خیالی و جنبش¬های فوق العاده قلبی دارد. ُخلقه و صاحب اخلاق خوب و قلب رقیق باشد، بطوری که بتواند مظهر طبیعت واقع شود و از این حیث، ناجور با دیگران آفریده شده باشد.
هر چند معنای مطلق شعر به حسب اعتبار، غیر از اینهاست،شعر باید تصویرات مختلفه زندگی عصری و تألمات عمومی باشد؛ وقتی فلان برزگر آن را بدست می¬گیرد، خودش را و زمینش را و اطفال گرسنه¬اش را در آن ببیند و بخواند و بفهمد. ولی آنها، قدیمی پرست¬ها، مثل حمیدالدین مرحوم، نثر را، مقامات یا لغت نامرتب و مثلِ حکیم عنصری، شعر را مدیحه و قصایدی قرار داده¬اند که فهمِ آن با عده¬ای خودخواه و فایده آن، فقط برای اشراف و طالبین است؛شاعر لازم است که نترسد، غیر مقید و جری و مستقل باشد.
قدما به خواب جادویی رفته¬اند؛ تحسین و تکذیب، برایشان یکی است؛ ولی زمان حاضر، زنده است جان دارد و با ما حرف می¬زند و باید برای احتیاجات ملتی که اکنون زنده¬اند، چیز بنویسیم؛ فردوسی¬ها و حافظ¬ها هم اگر زنده می¬شدند، همین کار را می¬کردند؛ آنها که نمی¬کنند، جهت این است که نه حافظ¬اند، نه فردوسی؛ برای رسیدن به این مقام، نباید طفل را ترسانید و به او گفت که تو مثل فردوسی نخواهی شد؛ سعدی شدن، مثل صائب، خیالات را دسته دسته در هم فشردن، مثل حافظ، شراب و ساقی را در هیج جا فراموش نکردن، مثل عنصری، طبیعت را کوچک و ضعیف و نامرئی ساختن، هر کدام به نوبت خود تقلیدی است.
او می¬گوید: پیروان عنصری چه می¬کنند؟ بعد از آنکه خانه پدرشان خراب شد مثل گداها، بی خانه و سرگردان مانده¬اند و مثل دزد از اطراف دزدی می¬کنند، یا مثل پسرهای ناخلف از آخرین تکه¬های اثاثه پدر می¬فروشند و با کلوخه آجرها می-خواهند آجرهای نو بسازند. این فقط طریقه اضمحلال است؛همه کس شاعر است ولی شاعر به معنای واقعی خود، بندرت پیدا می¬شود.
و در مورد شعر: شعر هم همین طور است؛ باید نطفه گرفت و آبستن شد، تحمل کرد، مهیا بود و زائید؛ پس از آنکه نوزاد خود را دیدید، به یاد داشته باشید چه مرارت¬ها و چه تحمل¬هایی در کار بود و چه مقدار زمان برای بوجود آمدن آن به مصرف رسید؛ متوقّع نباشید که نوزاد شعر شما فورا ً مطلوب همه باشد؛ با مقدمه نویس¬های ناقابل همدست نشوید که طرح مقدمه¬ای را بکشید تا مثلِ بوق در گوش مردم جا باز کنید که: بله شعر شما درجه اول است و شما بزرگترین شاعر زمان خود هستید.
روزی که به حساب هنر رسیدگی می¬شود؛ حساب شعرهایی با این صنف هم معلوم است. آن روز با آیندگان دیگر است که به روی خاک ما راه می¬روند و ما از اسم و رسم آنها خبری نداریم؛ اما چشم¬های آنها به آنهایی است که پیش از آنها رفته¬اند؛ حرف همیشگی خود را به زبان بیاورم : آنکه غربال به دست دارد از عقب کاروان می¬آید؛ آنها با خواندن سبک-ها، مرده¬ها را خواهند شناخت آنی که خشتی برداشته و آنی که بنیانی را تکان داده، از ریشه گرفتن این توفیق به کمک توفیق¬های دیگر برای او بوده است، بدون اینکه بخواهد بنمایاند که بوده است.
چند روز پیش از خاموشی با دستان لرزان و تن تبدارش می¬نویسد: من زندگیم را با شعرم بیان کرده¬ام. در حقیقت من اینطور بسر برده¬ام؛ احتیاجی ندارم کسی بپسندد یا نپسندد، بد بگوید یا خوب بگوید؛ اما من خواستم دیگران هم بدانند چطور می¬توانند بیان کنند و اگر چیزی گفته¬ام برای این بوده است و حقی را پشتیبانی کرده¬ام؛ زیرا زندگی من با زندگی دیگران آمیخته بود و من طرفدار حق و حقانیت بودم …

نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳ ساعت ۶:۴۰ ق.ظ

دیدگاه


+ هفت = 12