در جستوجوی عطوفت از دست رفته . . .
سنبله برنجی شاهین دژ
سیزدهم رجب مصادف با روز ولادت پدر یتیمان عالم مولای متقیان (ع) جهان است این روز بر تمام پدران جهان فرخنده باد.
پیشکش به پدرهای نازنین زنده و عزیزان زحمت کشی که گلهای وجودشان بسیار زود به دست غارتگر طوفان خزان، نا به هنگام ربوده شد و حسرت نبودنشان تا قلب خاک همراهمان خواهد بود. »آنان که رفتنشان آغاز سرفصلی دیگر برای بازماندگان است شایستهی تقدیر و تکریمند…« نازنین پدرم! در آن هنگام که چشم بر دنیا گشودم درخشش چشمانت تارک آسمان زندگی تاریکم را با نور عشق و امید رنگ آمیزی کرد، تا جوشش چشمهی عشق را در زوایای چشمان همیشه خستهات و در سراشیبی صورت زیبایت به نظاره بنشینم و وجود گرمی بخشت به زندگیام معنا و مفهومی پرحلاوت ببخشد، وقتی زمانی را به یاد میآورم که چگونه در جستجوی سخاوت دستهای بی ادعا و آغوش پرمهر بی منتت حجم خالی فضا را میکاویدم و با بی تابی تمام نامت را با واژههایی گنگ بر لب میراندم؛ قلبم همچون کودکی بهانه گیر در کنج قفس سینه سر بر دیوار خاطرات میکوبد. دستهایت را به یاد میآورم که بر روی موج احساستم میلرزیدند و با طوفان عشق موجب بارش اشک شوق میشدند تا راه رفتنم را با ولعی سیری ناپذیر در قاب چشمهایت جای دهی چرا که جوانیت را به پای ما ریختی تا با گذاشتن نان حلال بر سفرهی روزگارمان جوانمان کنی، به این امید که به هنگام پیری عصای دست لرزانت باشیم و در کنارت بنشینیم و سرمان را بر زانوهای تا شده از درد دورانت بگذاریم و نوازش دستهایت به روح خسته و عصیان زده یمان احساسی تازه ببخشد؛ تا بازی روزگار تکرار شود و تو تکیه بر شانههای ما دهی و ما انیس شبهای تنهاییات و رفیق نالههای شبانهات باشیم که از فرط سنگینی بار غصههای جوانی به تاراج و یغما رفت، پدر عزیز! ای کسی که خورشید در مقابل سخاوت و مهربانیات نوری برای عرضه ندارد و ماه از شدت شرم بی رنگ شده است، هنگامی که رنج کسب رزق حلال و بی خوابی شبانه روزیت را که در حسرت دمی استراحت بود با گریههای شبانهی ما تفسیر و تقسیم میشد، تصور میکنم، در مییابم نتوانستم حتی لحظهای، از سیل دریای بی انتهای عاطفهات را پاسخگو باشم؛ ناخودآگاه پرده نقرهای اشک مقابل چشمهایم کشیده میشود. پدر، ای گلشن امید خزان گشته من، با تلاشهای بی دریغت گل آرزوهایم شکوفا شدند و دیوارهای سنگی سکوتم شکسته شدند. پدر ای آیینهی آفتاب نما! تو وجودم را مجذوب و شیفتهی مهربانی علی گون? خویش نمودی و مرا همچون آب جذب کردی، با تلاشهای تو بود که وجودم سرشار از عشق زندگی شد و سرسبزی را به تجربه نشست، پدر ای وجود مقدسی که سراسر عشق و ایمان بودی و قلب دریاییات به وسعت آسمان عشق ژرفا داشت، با واژههایم که لبریز تمنای نوازش سخاوتمندانه و پدرانه است بر دیوار روزگار خط کشیده و با شیون و ضجه فریاد بر میآورم ای مهربانترین مهربانان دوستت دارم! هرگز فراموش نکن یاد و خاطرات گرامی و رنگین مهربانیهایت را همچون گنجینهای پربها در ایمنترین و مقربترین و زیباترین جایگاه قلبم مسکن دادهام تا با هر تپش، خاطراتت را برایم یادآوری کنند و محبتهای بی دریغت زمزمهی شبانه روزی زندگیام گردد.
پدر! ای عشقی که دوست داشتن را به خاطر تو آموختم، دوست داشته شدن را از تو مشق عشق کردم تو نوشتن از معشوق را برایم دیکته کردی، اکنون که رفتهای جایگاهت برای همیشه خالی مانده است، فقط برای تو مینویسم، فقط برای تو که همیشه در زندگیام ترانههای عشق و امید سر دادی، تو را میستایم، تو خدای روی زمینم بودی، مهر و محبت، مشق مروت، از ترنم موسیقی مهر پدریات برایم قابل آموختن بود؛ ای که کرور کرور محبت را بی منت ارزانیم نمودی، وقتی برای تو مینویسم سوز اشک مجال قلم را میبرد و درد قلبم را می فشارد، ای آرزوی بی انتهایم، ای که عاشق ماندی تا ما را بزرگ کرده و به عرصه برسانی و در دنیای بی دغدغهای پرورشمان بدهی مقام والا و تقدس آلودت را میستاییم.
امروز در ستایش مقام رفیع پدر، زمین با تمام مهر و مروتش، هفت آسمان با تمام ستارگانش و افلاک و کائناتش به سجد? عبودیت افتادهاند و خورشید و ماه در پی هم روانند تا پابوس آغوش پرمهرت شوند. غنچهها شکوفا میشوند تا حتی اگر لحظهای شده از وجودت عطری برای منزلت خودشان بربایند؛ ستارهها میدرخشند تا دمی افق چشمانت را به سوی خود بکشانند؛ ولی افسوس که روزگارم از میناب وجودت بی نصیب و تهی گشته است؛ اما باران چکه چکه از سقف آسمان فرو میریزد تا قطرات اشک ندامتم را در خود گم کند. آری پروردگار مهربان دنیا را به حرمت نام مادر و به عظمت واژ? پدر عظمت داد تا زیباییها بر قلب هسته زمین معنا و مفهوم خود را وامدار این عزیزان باشند؛ اما گویا هیچ کس نمیداند اگر هفت آسمان و هفت اقلیم و هشت بهشت در هم ضرب شوند هرگز نخواهند توانست بلندی نام »مادر و پدر« را معناگر و تفسیر باشند. پدر ای وجود کبریایی! چشمه زلالی خود را وامدار چشمهای توست که دریایی از مهر و محبت در آن مواج بود؛ اقیانوس وامدار قلب توست که با صفایی کعبی آکنده از شمیم معرفت حضرت دوست بود، ای پناهگاهی که با سپر وجودت، وجودمان را از هجوم سیاهی و گزند تاریکی در امان نگه داشتی و صبورانه در برابر زیادهخواهی های بی پایانمان با مهر و صفا نوازشمان کرده و خویشتن را وفق پرورش و شکوفایی ما نمودی، زندگی ما با وجود بی تمنای تو معنا شد و…
غروب را دوست دارم چون مرا بر بالای بلند نگاهت مینشاندی و من از منظرهی چشمانت غروب را نقاشی میکردم، دوستت دارم عاشقانه، صادقانه، بی نهایت، تا قیامت…ای پدر بی همتایم . . . هر غروب از پشت پنجره سکوت به تنهاییهایم زُل میزنم؛ تا وجود گم گشتهات را بیابم، دلم تنگ شده، برای دوباره زیر باران ایستادن و برای زمزمه کردن حتی یک ترانه کوچک با تو، ای کاش بودی تا ببینی بی وجودت محصور باغی شیشهای ام و ابر دلتنگی ام منتظر یک تلنگر است تا پشت سر هم ببارد. چقدر زود به سر آمد عمر ایام با هم بودن و چه زجرآور شد روزهای تنهایی سپری شدن بی تو، کاش بودی و طنین تپشهای بی قرار تک ستاره قلبم را میشنیدی که فقط به خاطر تو میتپد.
زنده باد پدران سرزمینم، در روز پدر پدران عزیز را با تک شاخه گلی حتی اگر شده در کنج باغ رضوان یاد کنیم . . . ?
نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۳:۴۹ ق.ظ